طنز پرداز: داوود قنبری

چند وقت پیش خیلی شانسی پسر عمویم خسرو را در مغازه ی کادو فروشی دیدم. نزدیک روز ولنتاین بود و خسرو را در حالی دیدم که می خواست چهار پنج خرس عروسکی از یک مدل را که در سینه شان قلبی قرمز دوخته شده بود بخرد.

پرسیدم: چهار پنج تا خرس عروسکی به چه دردت می خوره؟

گفت: مگه نمی دونی که ولنتاینه. دارم براشون خرس می خرم.

گفتم: براشون؟

– آره دیگه پس فقط برای یکیشون کادو بخرم؟ یادت باشه تو دنیا عدالت خیلی مهمه. من تمام اینارو مدیون پدربزرگمم.

– عجب توجیهی؟! اسمشم گذاشتی دوست داشتن؟

– خوب چکار کنم. هر کسی یه ویژگی داره. من فقط می تونم دوست داشته باشم. یادته که زمان مدرسه نمرات ریاضی من افتضاح بود.

– یعنی چی؟ بین ریاضیات و دوست داشتن چه رابطه ای وجود داره؟!

– مگه اون شعرو نشنیدی که می گه :

شمردن بلد نیستم دوست داشتن بلدم گاهی شده یکی را دو بار دوست داشته باشم دو نفر را یکجا! چه کار می شود کرد دوست داشتن بلدم شمردن بلد نیستم.

گفتم: نمی دونم اگه این شاعران وطنی رو نداشتیم چه توجیهی برای کارامون می تونستیم داشته باشیم.

خسرو که انگار کشف بزرگی کرده باشد، لبخندی زد و گفت: می بینم که تو هم دو سه تا کادو گرفتی شیطون.!

من آهی کشیدم و گفتم: از اجباره. آخه از شانس بدم، زن من به پلورالیزم فرهنگی اعتقاد داره.

خسرو با استفهام به من نگاه کرد و گفت: من شمردن بلد نیستم، و مجبورم چند تا چند تا کادو بگیرم قبول! ولی دیگه این پلویی که تو می گی چه ربطی به اینهمه کادو داره؟

گفتم: مگه نمی دونی که ده روز بعد ولنتاین اسفندارمذگان داریم که اونم برای ما ایرانی ها روز زن محسوب می شه. این به غیر روز رسمی زنِ که الان تو ایران داریم. تازه! یه روز زن هم قدیم ها در ایران داشتیم که زن من به اونم اعتقاد داره. گفتم کادوی تمام اون روزا رو از الان بگیرم که تخفیف داره.

خسرو سوتی کشید و گفت: نمی دونم چی بهت بگم. ولی خدارو صد هزار مرتبه شکر اونایی که من می شناسمشون از این روزایی که تو می گی عمرا خبر داشته باشن. این را گفت و با بسته های بزرگ کادو از من دور شد.

*شعر از آیدین روشن