تصویرسازی : حمید سهرابی

بی بی جان بی خبر از همه جا در خانه قدیمی خود روزگار را به آرامی می گذراند، که پستچی نامه ای برای او می آورد. این نامه از طرف نوه اوست که با همسر و فرزندانش در ونکوور زندگی می کند و بی بی جان تا حالا از وجود او بی خبر بوده. نوه، بی بی را دعوت می کند که برای دیدار او به کانادا سفر کند. بی بی جان به شوق دیدار نوه به کمک همسایه ها دست به کار پختن مرباهای جور و واجور و رب می شوند تا برای عزیزانش سوغاتی ببرد. و از آقا حشمت همسایه که وانت دارد کمک می گیرد تا او را به همراه بار و بنه سفر و شیشه های مربا و رب به ترمینال اتوبوس های مسافرتی برساند تا عازم وَن کاور شود.

در ترمینال تازه بی بی جان متوجه می شود که وَن کاور خارج از ایران و خیلی دورتر از سفر با اتوبوس است و باید سوار طیاره بشود. عازم فرودگاه می شوند و آنجا بی بی جان متوجه می شود که راه دور و درازی برای رفتن به کانادا دارد و باید بلیط طیاره بخرد و ویزا داشته باشد.

بی بی جان غمگین و ناراحت به خانه بر می گردد و نمی داند برای سفر چه باید بکند. یکی از همسایه ها که ناراحتی بی بی را می بیند از نوه اش می خواهد که به بی بی کمک کند. او در اینترنت جستجو می کند و سایت یک مشاوره مهاجرت را می بیند که اطلاعات خوبی ارائه کرده و ظاهرا می تواند به بی بی برای گرفتن ویزا کمک کند. نور امید دوباره در چشمان بی بی جان می درخشد.

بی بی جان - خلاصه قسمت یک تا هفت
بی بی جان – خلاصه قسمت یک تا هفت

قسمت های قبلی و بعدی بی بی جان را از اینجا مشاهده کنید.