طنز پرداز : پری‌سا شمس

رسیدم دیدم عمه خانوم نشسته توی حیاط با آقا اصلان، باغبان پیر و خشکیده آسایشگاه دل می‌دهد و قلوه می‌گیرد. صدای خنده عمه کل حیاط را گرفته بود.

-عمه جان! درست شنیدم، آقا اصلان که داشت این شاخه گل رو بهت می‌داد گفت: حالشو ببری عشقم؟

-نه، گفت حالشو ببری عِشک! این با هر کی صمیمی می‌شه بهش می‌گه عشگ، یعنی الاغ!

-بیخود می‌کنه! مردک ابله! الان گزارش می‌دم که اخراجش کنن!

-بشین، سرجات!

-دستمو ول کن عمه! من نمی‌تونم از کنار همچین توهینی بی‌تفاوت بگذرم!

-بهت می‌گم بتمرگ!…آره اصلا بهم گفت عشقم. مگه چیه؟ روی نیمکت می‌نشینم و ناباور نگاهش می‌کنم.

-یعنی چی این حرف؟ مگه شما نامزد نداری؟

-راستش رابطه من و دیوید این روزها یه کم‌ damage شده، یعنی آسیب دیده.

-چرا؟ مشکل چیه؟

-مشکل ولنتاینه. هر چی به این اجنبی پدر سگ می‌گم زودتر کادوی ولنتاین منو بفرست بیاد، هی می‌گه من به این مسخره‌بازیا اعتقاد ندارم!

-مگه شما به ولنتاین اعتقاد داری؟

-پس چی؟ هر چی شوهر تو این بیست سال اخیر داشتم، روز ولنتاین منو می‌بردن کافی‌شاپ!

-حتما با یه دسته رز قرمز؟

-من به رز حساسیت دارم. می‌گفتم برام از این رزهای مصنوعی بخرن که با آب طلا درست می‌شه.

-ولی این که اصلان داده بهتون رز طبیعیه.

-الان آلرژی ندارم، دم ولنتاین آلرژیم می‌زنه بالا.

-حالا به خاطر یه جعبه شکلات ارزش داشت با دیوید دعوا کنید.

-من دیابت دارم. شکلات نمی‌خورم.

-پس برای یه عروسک خرس زدین به تیپ هم؟

-عروسک مال بچه‌اس. خرس فقط خرس پاندا یا نهایت گریزلی! دهانم از تعجب به طول اتوبان‌های شهر کش می‌آید.

-گفتین کادوی تولد بهتون خرس واقعی بدن؟

-خود خرس که نگهداریش واسه سن من سخته. پولشو خشکه بدن خودم می‌دونم چیکار کنم.

-خب حالا آقا اصلان پول خرس داره به شما بده؟

-دیگه فضولی جیب آقا اصلان به تو نیومده. فقط داری می‌ری سر راه این شاخه گل رو بنداز تو اتاق آقای کبیری بگو از طرف منه!

-آقای کبیری همون پیرمردی که همیشه بهش سوند وصله؟

-برات متاسفم که با اینهمه تحصیلات مردم رو از روی نحوه قضای حاجت‌شون قضاوت می‌کنی. خاک تو سرت!

-قضاوت چیه؟ می‌گم چرا باید شما برای یه پیرمرد سوندی که همیشه کیسه ادرار دستشه گل بفرستی؟

-چون اون پیرمرد سوندی آدم بسیار پولداریه و سال قبل به دوست دختر نود ساله‌اش، یه گردنبند زمرد کادوی ولنتاین داد.

خواستم چیزی بگویم که تبلت عمه زنگ خورد. دیوید بود. شاخه گل را برداشتم و به سوی اتاق آقای کبیری راه افتادم.