ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت سی ام


 

آنگاه مجید جابر در حالیکه سعی می کرد خود را عربی مبادی آداب جلوه دهد رو به لیلا اسمیت کرد و گفت :

« خانم عزیز – امیدوارم برغم گرمای کشنده هوا، در دوبی به شما خوش بگذرد. البته اگر تا یک ماه دیگر در دوبی بمانید یا در فصل مناسب دیگری به دوبی بیایید متوجه خواهید شد که هوای اینجا آنطور که شهرت دارد همیشه گرم و طاقت فرسا نیست.»

مجید جابر به درستی نمی دانست زن جوانی که مخاطب اوست چه شغل و حرفه ای دارد چون در غیر این صورت ممکن بود در ابراز آنهمه چاپلوسی تجدید نظر کند. لیلا اسمیت بعد از شنیدن تعارف های لفظی مجید جابر لبخندی زد و پاسخ داد:

« برای من گرمی یا سردی هوای اینجا مهم نیست چون قصد من از این سفر آشنایی با شیخ نشین دوبی است.»

مجید جابر لحن مودبانه تری به صحبت خود داد:

 «آه – دوشیزه اسمیت، در حقیقت اینجا هنوز کشور من محسوب نمی شود ولی من دارم در این راه تلاش می کنم. این خواست خدا بود که مافوق انگلیسی من در زادگاهم قطر مرا به عنوان معاون خودش انتخاب کند و موجبانی فراهم آورد تا بر اثر بروز اختلاف میان من و او برغم نظر مافوق انگلیسی ام به گمرک دوبی تبعید شوم. امیدوارم روزی برسد که بتوانم در همین دوبی به پاداش خدمت ناخواسته ای که آن مامور عالیرتبه انگلیسی به من کرد شغل نان و آب داری به او پیشنهاد کنم چون این احمق انگلیسی هرگز تصورش را هم نمی کرد که با تبعید من از قطر در حقیقت عالیترین فرصت های زندگی را در اختیار من قرار داده است.»

ماموریت در دوبی – قسمت بیست و نهم

لیلا اسمیت با لبخندی گفته های مجید جابر را تائید کرد و در پاسخ او گفت:

 «بله، هیچ کس از کار خدا سر در نمی آورد. سرنوشت همه ما در پرده ای از رمز و راز پوشیده شده است.»

در ادامه این میهمانی صحبت ها بیشتر در اطراف آینده دوبی، دورنمای استخراج نفت در این سرزمین و مسائلی از این قبیل دور میزد تا اینکه سرانجام فیتز و لیلا اسمیت با کسب اجازه از میزبان شان سپه میهمانی را ترک کردند.

در میان راه لیلا اسمیت به فیتز پیشهاد کرد که با استفاده از تاریکی شب و سکوت ساحل دقایقی در آبهای گرم دریا آب تنی کنند اما فیتز با شناختی که از اوضاع و احوال منطقه داشت ضمن مخالفت با این پیشنهاد گفت:

 «وضعیت این نواحی هنوز چندان قابل اطمینان نیست به خصوص شنیده ام برده فروشان همچنان در این حوالی فعالیت دارند. آنها از جمیره به سواحل دوبی سرازیر می شوند و با ربودن افرادی که در آبهای ساحلی اینجا به شنا و آب تنی مشغولند آنها را به عنوان برده در بازارهای عمان و سعودی به فروش می رسانند. »

لیلا اسمیت که از شنیدن این پاسخ فیتز دچار شگفتی شده بود پرسید:

«یعنی می شود باور کرد که در روزگار ما هم کسانی همچنان به تجارت برده مشغول باشند ؟ »

……………………………………………………………………………………………………………………………………….

دو روز بعد از این واقعه فیتز موفق شد با کمک گرفتن از خدمتکاران و آشپزهای خانه سپه نخستین میهمانی ناهار را از هنگام ورودش به دوبی به افتخار تنی چند از دوستانش از جمله جان استکس و هار کورت تورن ول که تازگی از آمریکا به دوبی آمده بود برگزار کند.

 تورن ول در سنین سی سالگی با قد بسیار بلند و لباس فوق العاده خوش دوخت و کراوات راه راه و کفش های سفیدی که برپا کرده بود در میان میهمانان خانه فیتز از همه بیشتر جلب توجه می کرد. او از هر جهت نماینده ای از یک خانواده بسیار مرفه و تاجرپیشه آمریکایی محسوب میشد همان خانواده ای که فیتز از اوان کودکی خود حسرت آنرا می خورد و همواره آرزو داشت که عضوی از چنان خانواده ای باشد. دنیای لیلا اسمیت و تورن ول با محیطی که فیتز در آن پرورش یافته بود زمین تا آسمان تفاوت داشت و شاید به همین سبب بود که فیتز دلش نمی خواست با ورود هار کورت تورن ول، لیلا اسمیت در دوبی باقی بماند اما کاری از دستش ساخته نبود.

از همان نخستین برخورد تورن ول تلاش کرد تا رابطه ای صمیمانه و غیررسمی میان خود با فیتز و لیلا اسمیت به وجود آورد. به همین سبب هنگامی که در شروع میهمانی فیتز و لیلا اسمیت او را با عنوان آقای هار کورت تورن ول مخاطب قرار دادند تورن ول با لحنی گلایه آمیز پاسخ داد:

« خواهش می کنم مرا آقای تورن ول صدا نکنید. این لقب بیشتر برازنده پدر من است. شما میتوانید مرا (کورتی) بنامید. اینطوری من خیلی راحت تر خواهم بود.»

 لیلا اسمیت در تحقق خواسته تورن ول پیشقدم شد و گفت:

«کورتی به دوبی خوش آمدی هر چند که خود من هم چند روزی بیش نیست به این سرزمین آمده ام.»

در این هنگام استکس که به گفتگوی آندو گوش می داد پا پیش گذاشت و به تورن ول پیشنهاد کرد تا او را به مجید جابر در آنسوی سالن میهمانی معرفی کند. تورن ول از این پیشنهاد استقبال کرد و دو نفری به طرف نقطه ای که مجید جابر ایستاده بود براه افتادند. در همین لحظه سرهنگ باترز و برایان فالمه به فیتز و لیلا نزدیک شدند. فیتز آن دو را به لیلا اسمیت معرفی کرد. اولین نکته ای که در برخورد با این دو مامور عالیرتبه انگلیسی بر زبان لیلا اسمیت جاری شد مربوط به ماجرای تجارت برده در سواحل شیخ نشین ها بود :

« راستی جناب سرهنگ این حقیقت دارد که عده ای هنوز در این منطقه به کار خرید و فروش برده مشغولند ؟ »

به نظر من شیخ های پولدار حاضرند برای تصاحب شما دست کم سیصد شتر به برده فروشان بدهند!

سرهنگ باترز بی آنکه خود را ببازد جواب داد:

«به هر صورت خانم اسمیت اگر من جای شما باشم طی اقامت در دوبی حسابی از خودم مواظبت خواهم کرد.»

افسر انگلیسی در ادامه صحبت چشمک معنی داری زد و گفت:

« به خصوص برای خانم جوان و زیبایی چون شما خطر افتادن به چنگ برده فروشانی که از جمیره به این نواحی می آیند بیشتر است.»

برایان فالمه که تا آن لحظه ساکت به صحبت های سرهنگ باترز و لیلا اسمیت گوش می داد خود را وارد معرکه کرد و در حالیکه لبخند استهزا آمیزی بر لب داشت گفت:

« به نظر من شیخ های پولدار حاضرند برای تصاحب شما دست کم سیصد شتر به برده فروشان بدهند.»

در این حال فندر براون دست در دست همسر اسکاندیناویش که چهل ساله به نظر میرسید به جمع آنها پیوست و لحظه ای بعد سپه و همسرش سمیرا نیز از راه رسیدند. ورود سمیرا به صحنه به سپه و تیم مک لارن فرصت داد تا با خزیدن به گوشه ای از سالن وارد بحث های جدی شوند.

شیخ زاید آل نهیان (از ۱۹۱۸ تا ۲۰۰۴) – حاکم ابوظبی و بنیان‌گذار امارات متحدهٔ عربی و ۳۳ سال حاکم امارات متحده عربی

دقایقی بعد لیلا اسمیت که همپای فینز خود را میزبان آن میهمانی پر سر و صدا میدانست با صدای بلندی اعلام کرد که استخر حیاط خانه ساحلی برای شنا و آب تنی میهمانان آماده است تنها کسانی که بلافاصله به دعوت عام لیلا اسمیت پاسخ مثبت دادند تورن ول و سرهنگ باترز بودند که به دنبال آنها لیلا اسمیت و فندر براون و همسرش نیز به قصد شنا در آبهای گرم استخر ساحلی آماده شدند. هیچیک از میهمانان عرب آن میهمانی ناهار به پیشنهاد لیلا اسمیت پاسخ مثبت ندادند.

غیبت موقتی لیلا اسمیت از صحنه به مجید جابر فرصت داد تا برای گفتگوهای خودمانی تر خود را به فیتز برساند. در آن لحظه فیتز از کنار پنجره مشرف به ساحل جست و خیزهای لیلا اسمیت و همراهانش را در استخر ساحلی با حسرت نظاره می کرد.

مجید جابر به محض نزدیک شدن به فیتز سر در گوش او گذاشت و گفت:

«فیتز، من اطلاعات جالبی به دست آورده ام که گمان می کنم بتوانی از آن به سود برنامه های خودت استفاده کنی.»

فیتز با نگاهی تحسین آمیز به مجید جابر پاسخ داد:

« اطلاعات تو همیشه برای من جالب و مفید بوده است. حالا هم من آماده شنیدن خبرهای تازه از زبان تو هستم.»

« قضیه از این قرار است که تورن ول و جان استکس قصد دارند همراه با تو به دیدار شیخ زایده حاکم ابوظبی بروند تا از نفوذ ت جهت جلب موافقت او برای سرمایه گذاری در شبکه تبلیغاتی خودشان در آمریکا استفاده کنند. ضمنا آنها مایلند تو شیخ حمد حاکم عجمان را برای اعطای امتیازهای نفتی به گروه آنها متقاعد کنی . طبق اطلاعات واصله روز پنجشنبه یا جمعه آینده شیخ حمد قصد دارد ضمن سفر به العین با شیخ زاید حاکم ابوظبی ملاقات کند. شیخ حمد برای ترمیم و توسعه تاسیسات بندرگاه این شیخ نشین به پول نیاز دارد و می خواهد پول مورد نیازش را از شیخ زاید وام بگیرد چون در حال حاضر شیخ زاید در میان شیوخ امارات متصالح تنها حکمرانی است که به درآمدهای نفتی دسترسی پیدا کرده است.»