ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید

***

آنشب بعد از صرف شام – کامرون دویدسون رئیس کمیته ایالتی حزب جمهوریخواه فیتز را برای انجام گفتگوهای در گوشی به گوشه ای از سالن پذیرایی کشاند و در آنجا دور از چشم و گوش دیگر میهمانان حاضر در مجلس مسئله اصلی را با فیتز در میان گذاشت:

« در حال حاضر مسئله انتخابات میان دوره ای کنگره در مقابل حزب مطرح است. رئیس جمهوری بسیار مشتاق است که تعداد هر چه بیشتری نمایندگان جزب جمهوریخواه به مجلس نمایندگان و سنا راه یابند و نگران آنست که مبادا بر اثر یک ندانم کاری دموکراتها کرسی های بیشتری را به خود اختصاص دهند. حالا سئوال من اینست که تو تا چه میزان حاضری به مبارزات انتخاباتی حزب ما کمک کنی؟»

«من خودم را برای اعطاء یک کمک یکصدهزاردلاری آماده کرده ام

« رقم مناسب و در خور توجهی است و برای شخص من هم این یک موفقیت بزرگ محسوب می شود

«هاوینگ اسمیت به من گفته است که احتمالا شما بهتر از هر کس دیگری می توانی به من در رسیدن به هدفم کمک کنی

«البته ایالت پنسیلوانیا سهم بزرگی در تقسیم بندی قدرت حکومتی دارد و فکر می کنم تو راه درستی را انتخاب کرده باشی

« در عین حال تصور می کنم که منهم شایسته ترین فرد برای تصدی پست سفارت آمریکا در امارات عربی باشم

«بله – در مورد صلاحیت شما که تردیدی وجود ندارد ولی این عامل به ظاهر مهم تاثیر چندانی در تصمیم گیری مقامات مربوطه ندارد. شما می توانی به عنوان على الحساب نیمی از مبلغ مورد نظر را به حساب کمیته ایالتی حزب واریز کنی و بعد از روشن شدن نتایج مقدماتی انتخابات کنگره در سال ۱۹۷۰ مابقی وجه اهدایی خودت را تا سال ۱۹۷۲ که زمان انتخابات ریاست جمهوری است بپردازی. من اولین قسط پرداختی تو را به عنوان اولین گام رسیدن به موفقیت تلقی می کنم ولی اگر اشکالی نداشته باشد می خواستم بپرسم به چه جهت اصرار داری به مقام سفارت در کشوری منصوب شوی که هنوز رسما تاسیس نیافته است. اصلا چه رازی در کار است. تو با پرداخت یکصدهزار دلار رشوه می توانی داوطلب سفارت در جاهای بهتری مثل جامائیکا – ترپینداد و یا سریلانکا باشی و اگر پنجاه هزار دلار دیگر هم به این مبلغ اضافه کنی یک پست سفارت در یک کشور اروپایی و یا احتمالا در مکزیک به دست خواهی آورد



« ولی مشکل اصلی من اینست که زبان اسپانیایی نمیدانم!» 

« این مشکل در خور اهمیتی نیست چون اغلب سفرای ما به کمک مترجم در کشور محل ماموریت خود انجام وظیفه می کنند. به علاوه تو می توانی در یک کلاس آموزش زبان اسپانیولی ثبت نام کنی

در ادامه گفتگوها فیتز تلاش زیادی به خرج داد تا دلال حرب جمهوریخواه شعبه پنسیلوانیا را متقاعد کند که مناسب ترین محل برای خدمت او همان امارات متحده عربی در شرف تاسیس است. پس از آن نوبت به مذاکره درباره چگونگی پرداخت وجه اهدایی فیتز به شعبه ایالتی حزب جمهوریخواه رسید و دویدسون به فیتز گفت که معمولا حزب این قبیل وجوه را نقدأ دریافت می کند. چون دریافت چک و سایر اوراق بهادار احتمالا برای حزب خالی از دردسر نخواهد بود. فیتز متقابلا با لحن استهزاء آمیزی پرسید:

«طلا چه طور؟ آیا دریافت شمش طلا برای حزب قابل قبول است ؟ دویست پوند طلا به قیمت های روز یکصد هزار دلار ارزش دارد

دوید سون نگاه ملامت باری به چهره فیتز انداخت و گفت:

« به تو توصیه می کنم که از این پس با هیچکس بحث طلا را مطرح نکنی چون شنیدن واژه طلا از زبان تو خبرهای روزنامه ها را در ذهن مخاطب تداعی می کند

برای مطالعه بیشتر:

کریستین گرانویل؛ جاسوسی که محبوب چرچیل بود

بهترین فیلم‌های تاریخی نتفلیکس که باید تماشا کنید

روز یکشنبه فیتز برای خداحافظی با خانواده اسمیت و ترک خانه آنها آماده شد. موقع خداحافظی هاوینگ اسمیت دست فیتز را به گرمی فشرد و گفت:

« هر دو ما از دیدار تو خوشوقت شدیم. در بازگشت به ایران سلام ما را به لیلا برسان

« از شما متشکرم. فکر می کنم تا یک هفته دیگر در تهران باشم و از آنجا عازم دوبی شوم. »

ملوک همسر هاونیگ در حالیکه هر دو بازوی فیتز را با مهربانی در دست گرفته بود گفت:

« امیدوارم به تمام چیزهایی که می خواستی رسیده باشی اما به تو نصیحت می کنم که هرگز در زندگی برای بدست آوردن هیچ چیزی خودت را زیاد به آب و آتش نزنی چون گاهی بی اعتنایی ضامن موفقیت انسان است

فیتز با شنیدن اندرز ملوک در آخرین لحظات دیدار با او احساس کرد که مادر لیلا با پیش کشیدن این موضوع به طور ضمنی به عشق آتشین او نسبت به دخترش اشاره کرده و حقیقت تلخ پذیرش شکست در یک عشق بی تناسب را در یک جمله کوتاه به او تذکر داده است. او از خانه هاوینگ اسمیت یکراست به فرودگاه فیلادلفیا رفت و از آنجا با اولین هواپیما عازم نیویورک شد.