ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید

***

 فیتز در کنار جاده ای که به شهر فیلادلفیا منتهی می شد در برابر خانه پدری لیلا اسمیت توقف کرد. ساختمان خانه در (رادنور) واقع در حومه فیلادلفیا دقیقا همان چیزی بود که فیتز قبلا در خاطر خود مجسم ساخته بود. ساختمانی مجلل و بزرگ که حکایت از رفاه و سرخوشی ساکنانش داشت. فتیز اتومبیل کرایه ای را در محوطه جلو خانه متوقف ساخت و خود در حالیکه جامه دانی در دست داشت از آن پیاده شد. پیش از آنکه فیتز زنگ در ورودی خانه را بصدا در آورد بانویی آراسته و سالمند که لباس سیاه رنگ بر تن داشت در را بروی او گشود. زن محجوبانه به نیتز سلام کرد:

«لطفا جامه دانتان را در سرسرا بگذارید. خانم اسمیت در اتاق پذیرایی منتظر شما هستند.»

فیتز جامه دانش را در سرسرا گذاشت و خود بدنبال مستخدمه خانه راهی اتاق پذیرایی شد. مادر لیلا در آستانه در اتاق به استقبال او آمد. او گیسوانی بلند و مجعد داشت که هنوز از تارهای سپید پیری نشانی در آن ظاهر نشده بود. ظاهر مادر لیلا نشان میداد که به خانواده های اشرافی ایرانی تعلق دارد. مادر لیلا اسمیت با لحنی گرم و صمیمانه با فیتز سلام و احوالپرسی کرد:

«آقای فیتزلود از دیدن شما خیلی خوشحالم به خصوص بعد از آن همه داستان هایی که روزنامه ها درباره شما نوشته بودند میل دیدار شما در ما شدیدتر شده بود

«خانم اسمیت برای منهم دیدار شما موجب نهایت خوشوقتی است. دخترتان لیلا درباره شما و پدرش زیاد با من صحبت کرده است

مادر لیلا قهقهه کوتاهی سر داد و گفت:

«خواهش می کنم مرا با همان نام کوچکم ملوک صدا کنبد و البته شوهرم را هم با نام هاوینگ. امشب هر سه نفری باتفاق شام خواهیم خورد. لیلا درباره نقشه های جاه طلبانه شما با ما به تفصیل صحبت کرده است و هاوینگ تصور می کند که بتواند در زمینه های نفتی و همچنین در زمینه پست سفارت به شما کمک کند. چون همانطور که می دانید از سال ها عضو وزارت خارجه بوده است

«بله – لیلا در این باره با من صحبت کرده است. گویا همسر شما در زمان جنگ در ایران خدمت می کرده و شما طی همین ماموریت با هم آشنا شده اید ؟ »

« درست است. ما در یک میهمانی دیپلماتیک به هم معرفی شدیم. هاوینگ در آن ایام افسر نیروی دریایی بود

پلاک۵۲ را در اینستاگرام دنبال کنید

ملوک بعد از این مقدمه چینی به فیتز اطلاع داد که یکی از اتاق های خانه را برای اقامت چند روزه او در نظر گرفته است و به او گفت اگر مایل باشد می تواند برای رفع خستگی به اتاق مخصوص خودش برود. پس از آن ملوک فیتز را به اتاق بزرگی در طبقه بالای ساختمان که پنجره اش رو به زمین چمن خانه باز می شد هدایت کرد.. فیتز قبل از هر کاری به سراغ حمام رفت و بعد از یک استحمام جانانه چند دقیقه ای روی تختخواب به استراحت پرداخت. بعد از رفع خستگی فیتز در حالیکه با نشاط تر و سر حال تر از همیشه به نظر می رسید به سالن پذیرایی بازگشت. ملوک و شوهرش هاوینگ اسمیت در آنجا انتظارش را می کشیدند. فیتز قبلا عکسهایی از هاوینگ اسمیت را در آپارتمان دخترش در تهران دیده بود و به همین سبب چهره اش در نظر او آشنا مینمود. تنها مشکل فیتز در آن لحظات نخستین برخورد با پدر و مادر لیلا آن بود که نمیدانست آنها تا چه میزان از عمق روابط او لیلا خبر دارند و آیا او مجاز بود به آنها بگوید مدتها آزادانه به آپارتمان دخترشان رفت و آمد داشته است؟ آیا پدر و مادر لیلا به او به چشم داماد بالقوه خود نگاه می کردند؟ فیتز در برابر سیل این پرسش های درونی تصمیم گرفت با میزبانان جدید خود محطاتانه رفتار کند. اولین سئوالی که هاوینگ بعد از سلام و احوالپرسی با فیتز در میان گذاشت مربوط به چه گونگی آمدنش به شهر فیلادلفیا بود که فیتز جزئیات آنرا برای هاوینگ شرح داد اما به آنها نگفت که روز پیش از آن با پسر چهارده ساله اش قرار دیدار داشته است. دقایقی پس از نوشیدن نخستین جامهای مشروب هاوینگ فیتز را مخاطب قرار داد و گفت:

« یکی از دوستان صمیمی من قرار است برای دیدن تو به اینجا بیاید. او رئیس کمیته ایالتی حزب جمهوریخواه است و رابطه بسیار نزدیکی با دولت نیکسون دارد. تصور می کنم بعد از ایالت زادگاه نیکسون یعنی کالیفرنیا- بیشترین کمک مالی برای پیروزی حزب جمهوریخواه در ایالت پنسیلوانیا جمع آوری شده

هاوینگ اسمیت مکثی کرد و با تغییر موقتی موضوع صحبت از فیتز پرسید:

«خوب بگو ببینم حال دخترمان چه طور است؟ البته او در نوشتن نامه برای ما مضایقه نمی کند ولی به نظر می رسد که در نامه هایش همه حقایق را نمی نویسد

همانطور که ملوک و هاوینگ اسمیت کنجکاوانه چشم به چهره فیتز دوخته بودند او در پاسخ گفت:

«دختر شما در حقیقت ستاره سفارت آمریکا در تهران به حساب می آید و فکر می کنم بیشتر مردان در آنجا دل در گرو عشق او بسته اند. شاید بیشتر مقامات دولتی ایران هم شیفته لیلا باشند. امروزه هر کس که می خواهد کار عمده ای در تهران انجام دهد باید ابتدا دم لیلا اسمیت را ببیند و خود منهم هنگامی که در سفارت کار می کردم و حتی بعد از بازنشستگی از ارتش از کمک های او برخوردار بودم.»

هاوینگ با نگاههایی ستایش آمیز به صحبت های فیتز گوش میداد و آنها را با تکان دادن سر تائید می کرد:

«چه خبرهای خوبی. ما هم اینجا درباره شما چیزهایی در روزنامه ها می خواندیم. خبرهایی هیجان انگیز و باورنکردنی و البته موضوع بعضی از این خبرها را لیلا در نامه هایش برای ما می نوشت

« نظر لیلا درباره من و خبرهای مربوط به من چه بود؟»

این بار ملوک وظیفه پاسخ دادن به فیتز را برعهده گرفت

«او درباره آن خبرنگاری که مزاحم تو شده بود و رفتار مودبانه ای که تو با این خبرنگار مزاحم داشتی مفصلا به ما گزارش میداد. لیلا همچنین به ما اطلاع داد که از سفرش به دوبی و آنسوی خلیج فارس لذت برده است. او حتی از ماجراهایی که در بیابانهای دوبی و ابوظبی برایش پیش آمده بود برایمان تعریف کرد. که اگر راستش را بخواهی من از شنیدن آن وحشت زده شدم

پلاک۵۲ را در تلگرام دنبال کنید

«البته این تقصیر من بود که لیلا را همراه خود بردم. ولی خوشبختانه همه خطرها از سر ما رفع شد

چند لحظه میان آن جمع سه نفری به سکوت گذشت تا آنکه ملوک به طور غیر منتظره موضوع هار کورت تورن ول را پیش کشید و پرسید:

«راستی از هار کورت تورن ول چه خبر؟ اینطور که لیلا برای ما نوشته گویا گه گاه همدیگر را می بینند. حتما می دانی که خانواده تورن ول همگی از بانکداران سرشناس بوستون هستند! ولی خود کورتی برای وارد شدن به کارهای ارتباط جمعی حرفه خانوادگیش را کنار گذاشت

به میان آمدن نام تورن ول و اینکه لیلا حتی در نامه هایش برای پدر و مادرش از او نام برده است قلب فیتز را به درد آورد و سعی کرد به طریقی پنبه او را نزد پدر و مادر لیلا بزند:

«تورن ول آدم نسبتأ جالبی است و همچنان به فعالیت در زمینه وسائل ارتباط جمعی علاقه نشان میدهد. او از من خواسته بود تا برای جلب کمک مالی سران عرب برای اجرای پروژه های تبلیغاتی اش به او یاری دهم ولی متاسفانه به دلیل گرفتاری های زیاد نتوانستم آنطور که دلم می خواست درباره او با دوستانم در میان رهبران عرب صحبت کنم و به همین سبب راه ما از هم جدا شد ولی تا آنجا که خبر دارم او همچنان برای رسیدن به اهدافش تلاش می کنند

«خیلی جالب است. ولی فیتز – آیا تو از نوع روابط میان لیلا و تورن ول اطلاع داری. دلیل سئوالم اینست که لیلا در نامه هایش اغلب از او یاد می کند. گرچه این مسئله اشکال چندانی ندارد چون او باید کم کم خود را آماده ازدواج کند!!»

 گفته های مادر لیلا همچون دشنهای بود که در قلب فیتز فرو رفته باشد. او حالا احساس می کرد که خانواده لیلا به او نه به چشم داماد آینده که به عنوان مشاوری دلسوز و جا افتاده نگاه می کنند و درباره آینده دخترشان از او راه و چاره میجویند. حالا دیگر فیتز مانند لحظه پیوستن به جمع خانوادگی اسمیت گرم و صمیمی صحبت نمی کرد و به همین سبب جواب سرد و خشکی به مادر لیلا داد:

«اینطور که پیداست ما در اینجا چیزهای زیاد مهمی نداریم که درباره اش صحبت کنیم. آخرین باری که من لیلا را دیدم به من گفت که از مصاحبت تورن ول لذت می برد. ضمنا تصور می کنم لیلا نورن ول را در امر پیدا کردن منابع پولی برای پروژه هایش کمک کرده باشد. »

در این هنگام ملوک رو به شوهرش کرد و از او خواست تا درباره اقداماتی که برای فیتز انجام داده صحبت کند که هاوینگ اسمیت هم بی درنگ خواسته او را اجابت کرد:

«بله – فیتزراستش … یک آقایی به نام (کامرون دویدسون) قرار است شنبه برای ملاقات با تو به اینجا بیاید. او همان رئیس کمیته ایالتی حزب جمهوریخواه است که عمده ترین کارش جمع آوری پول برای برنامه های مبارزاتی حزب است. تو و دویدسون می توانید با هم بدون واسطه صحبت کنید. و مطمئن هستم در صورتیکه با هم کنار بیائید او کاری خواهد کرد که کاخ سفید رسما برای انتصاب تر به سفیری آمریکا در امارات عربی دخالت کند. البته چنین واقعه ای به ندرت اتفاق میافتد. ولی به گمان من تو از جهات بسیاری شایسته احراز چنین پستی هستی چون هم به زبان عربی تکلم می کنی و هم راه و رسم زندگی اعراب را می شناسی

هاوینگ اسمیت با گفتن این مطالب لحظه ای سکوت کرد و بعداز سر کشیدن جرعه ای از مشروبش ادامه داد:

«من با لورنز کانن در نیویورک هم درباره تو صحبت کرده ام. درحقیقت او موسس شرکت نفت همیسفر است و تجارب نسبتا خوبی در زمینه فعالیت های نفتی کشورهای عربی دارد. او مایل است با تو در نیویورک دیدار و گفتگو کند

«خیلی عالی شد هاوینگ! چون من قصد دارم یکشنبه شب به نیویورک پرواز کنم

« به این ترتیب می توانی روز دوشنبه به دیدار کانن بروی؟»

فیتز مکثی کرد و پس از لحظه ای گفت:

« راستی من دیروز با یک عضو ارشد وزارت خارجه به نام (مت مک کانل) ملاقاتی داشتم که بر حسب تصادف تو را هم می شناخت

اسمیت آشکارا از شنیدن نام مک کانل تکانی خورد و ابروهایش در هم رفت.

«گفتی مک کانل – او از آن کار چاق کن های سابقه دار وزارت خارجه است و ضمنا با سازمان (سیا) هم همکاری نزدیکی دارد!» 

«بله – همینطور است و آنطور که به من گفته اند او نفوذ زیادی هم در دستگاه وزارت خارجه دارد و می تواند شایستگی افراد را برای پست سفارت تائید با نفی کند!»

«بله – همینطور است. کما اینکه دخالت او تاکنون از گمارده شدن پاره ای افراد به سمت های بسیار حساس جلوگیری کرده است. او از زمان ژنرال آیزنهاور، تاکنون موقع و نفوذ خود را حفظ کرده و در حکومت کندی، و لیندون جانسون و حالا هم در حکومت نیکسون از قدرت و نفوذ زیادی برخوردار است و روابط خیلی نزدیکی هم با نیکسون دارد. حتی می گویند او باعث شد که نیکسون بعد از یک مبارزه طولانی به کاخ سفید راه پیدا کند و حالا خیلی خوشحالم که کسی چون مت مک کانل میخواهد به تو کمک کند. هیچکس در وزارت خارجه و حتی در سازمان (سیا) جرات مخالفت با نظرات او را ندارد

محمدرضا شاه پهلوی و نیکسون

از اینکه چنین چیزهایی را می شنوم بسیار خوشحالم. اتفاقا مک کانل هم درباره شما نظر بسیار مساعدی داشت

« بسیار خوب، حالا وقت آن رسیده که با هم سر میز شام برویم و دلی از عزا در آوریم. به پیشنهاد هاوینگ اسمیت هر سه نفری به طرف میز شام براه افتادند

ادامه دارد