حاجی واشنگتن در ینگه دنیا – قصه آخر
حاجی با شنیدنِ حرفهای حمزعلی و اطلاع از مطالب روز نامهها و دیدن آن همه عکس، لُپَکانش گل انداز شد و اطمینان حاصل کرد که با بجا آوردنِ سنت رسول در دیار اجانب، بدون برو برگرد، گناهانش پاک است.
حاجی واشنگتن در ینگه دنیا – قصه ششم
آن روز یکشنبه روزِ نیایش بود و مردم، رو به کلیساها داشتند . اما آن روزِ بخصوص با یکشنبههای دیگر فرق داشت، چون هنگام عبور از جلوی ساختمان سفارت دولت فخیمه با صحنه ی وحشتناکی رو به رو شدند که در خواب هم، فکرِ دیدنِ چنین وضع هولناکی را هم نمی کردند .
حاجی واشنگتن در ینگه دنیا – قصه پنجم
دیدنِ گوسفندی را که، سر از نردههای آهنینِ بالکنِ اشکوب سومِ ساختمانی، بیرون آورده و ضمن تماشای عابران، سر و صدایی راه انداخته و از بختِ نا خوش خود مینالد، غیر قابلِ باور و از شگفت انگیز ترین و دیدنی ترین ماجراهای زندگیِ شان محسوب می شد.
حاجی واشنگتن در ینگه دنیا – قصه چهارم
حاجی، گاهی از فرط بیکاری، مظلومانه در کنارِ تابلویِ مظلومتر از خودش تنها مینشست و در حالی که رفت و آمدِ مردم را تماشا میکرد نگرانِ این ایها الناس میشد که فردا در روز قیامت، چطور میتوانند با چنین لباسهایی در حضور خدا حاضر شوند.
حاجی واشنگتن در ینگه دنیا – قصه سوم
کارِ حاجی و رییس تشریفات امور خارجه آمریکا منحصر به یافتن محلی برای سفارت دولت فخیمه ایران شد که بالاخره طلسم شکست و در خیابان فلودلفیا وارد عمارتِ دو اشکوبهای شدند که جناب حاجی آقای ما با دیدن آن باغِ دل پذیر، گُل از گُلش شکفت.
حاجی واشنگتن در ینگه دنیا – قصه دوم
سر انجام، حاجی پس از پشتِ سر گذاشتنِ بلاد کفر و دیدنِ مظاهرِ متمدنانه و آثارِ مُکتَشفانهی دنیای فَرنگیه، خیالاتش از هر گونه، تشویشات قبلی، راحت شد و دانست که، چاهی در کار نیست. پس آسوده خاطر، با قدوم میمنت آسای خود خاکِ آمریکا را مبارک گردانید.
حاجی واشنگتن در ینگه دنیا : قصه اول
از عجایبِ روزگار، فرضییه، ینگه دنیا، سالها در زیرِ زمین، ناشناخته باقی ماند تا نوبت به ناصرالدین شاه چهارمین پادشاهِ قاجار رسید. مدتها گذشت تا آمریکا نخست بنجامین و بعد از او مستر پرات را بعنوان دومین سفیرِ خود در ایران به حضور ناصرالدین شاه، میفرستد و شاه هم برای مودت و دوستی و ارتباط بین دو کشور، تصمیم میگیرد، که سفیر لایقی به آمریکا گسیل دارد.