

رضا حسین پور
حاجی واشنگتن در ینگه دنیا – قصه آخر
حاجی با شنیدنِ حرفهای حمزعلی و اطلاع از مطالب روز نامهها و دیدن آن همه عکس، لُپَکانش گل انداز شد و اطمینان حاصل کرد که با بجا آوردنِ سنت رسول در دیار اجانب، بدون برو برگرد، گناهانش پاک است.
حاجی واشنگتن در ینگه دنیا – قصه ششم
آن روز یکشنبه روزِ نیایش بود و مردم، رو به کلیساها داشتند . اما آن روزِ بخصوص با یکشنبههای دیگر فرق داشت، چون هنگام عبور از جلوی ساختمان سفارت دولت فخیمه با صحنه ی وحشتناکی رو به رو شدند که در خواب هم، فکرِ دیدنِ چنین وضع هولناکی را هم نمی کردند .
عید و عمو نوروز از هزار و یک روز
آقای خداوِردیِ بی مروت از زنگ اول تا حالا کُلی گچ های مَش فیاض رو حروم کرده تا هزار تا تکلیفِ عید برای ما رویِ تختهِ سیاه که حالا سفیدِ سفید شده بنویسه. اینم شد عید؟ کُفری میشم از مدرسه دِ درو. می رَم به…
ناز نازی بودن هم عالَمی داره
مرد ها یک روز از عمروشون رو هرگز فراموش نمی کنند. من هم همینطور یک روز از عمرم را همیشه به یاد دارم. اون روز، روزی بود که برخلافِ روزهای قبل که، صبح ها با غُرو لُند بیدارم می کردند، دستی نرم ونازک رو روی…
داستان های هزار و یک روز – ملک زاده خاتون
خانم جان! بی بی جانم! ننه جونکم! مادرم! الهی قربونتون برم در عالم خلقت، سر شما خانم ها رو کلاه گذاشتند و از اون اول، خدا عشقش کشید وشیطان رو انگولکی کرد و اون هم شما رو فریب داد و بعد با یه تیپا از…
داستان های هزار و یک روز – اپیزود دوم : داستان خرِ ملا
تمامِ در و دیوارِ و سقفِ قهوه خونه، از دود سیاهِ سیاهه. این موقعِ روز بساطِ شاه رجب کِساده اما، شب ها وقتی مرشد قنبر داستانِ رستم و سهراب رو نقل میکنه بیشترِ جوون ها و بچه ها و پیرمردها مشتریش می شن.
داستان های هزار و یک روز- اپیزود اول: داستان ملاباجی
اتاقمون بزرگ نبود اما کُرسیمون گرمِ گرم بود. به هر طرفِ کرسی، یک پِله می گفتیم. پله ی بالا، جای بابام بود، این وَرِش مادرم می نشست و اون سَمتش خواهرم ولو می شد. جای من، پله ی پایین بود نزدیکِ در. همه جز من…
حاجی واشنگتن در ینگه دنیا – قصه پنجم
دیدنِ گوسفندی را که، سر از نردههای آهنینِ بالکنِ اشکوب سومِ ساختمانی، بیرون آورده و ضمن تماشای عابران، سر و صدایی راه انداخته و از بختِ نا خوش خود مینالد، غیر قابلِ باور و از شگفت انگیز ترین و دیدنی ترین ماجراهای زندگیِ شان محسوب می شد.