استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
آمد… همان یکشنبه ای که حاجی از دو روزِ پیش برای آمدنش لحظه شماری میکرد و دل واپسش بود . خورشید درخشید و زندگی آغاز شد و این آغاز برای مردمی که در خیابان 325 فلودلفیا، بیا و برویی داشتند ماندگار شد .
مطالعه کنید : حاجی واشنگتن در ینگه دنیا – قصه پنجم
آن روز یکشنبه روزِ نیایش بود و مردم، رو به کلیساها داشتند . اما آن روزِ بخصوص با یکشنبههای دیگر فرق داشت، چون هنگام عبور از جلوی ساختمان سفارت دولت فخیمه با صحنه ی وحشتناکی رو به رو شدند که در خواب هم، فکرِ دیدنِ چنین وضع هولناکی را هم نمی کردند .
از ناودانِ همان عمارتی که به علت نگهداری از گوسفندی در بالکن یکی از طبقاتش، از دو روزِ پیش موجب تعجبشان شده بود، خون در پیاده رو به طور نا خوش آیندی جاری بود .
مردمِ، نگران و هاج و واج، فورا پلیس را از احتمال وقوع قتلی وحشتناک آگاه میکنند . ازدحام هر لحظه بیشتر میشود . پلیس وارد عمل میشود و خیابان را مسدود و مردمِ هراسان را از محل حادثه دور نگاه داشته و با تاکتیکی خاص خود را به اشکوب سوم، محلِ احتمالی قتل می رسانند اما با صحنه ای مواجه میشوند که حیرتشان صد چندان میشود .
مردی را میبینند که نیمه عریان از پایین و بالا، پارچه ی قرمزی به کمر بسته و با کارد تیز و بلندی در حال پوست کندن یک گوسفند است .
حاجیِ متعجب از ورود نا گهانیِ چند پلیس مسلح، با زبانی الکن به آنها حالی میکند که این جا سفارت است و من هم سفیر و توضیح میدهد که این کار یعنی کشتن گوسفند، قربانی در راه خداست و بر هر مسلمانی که به حج رفته برای رستگاری در روز محشر، امری است واجب .
افسر پلیس ضمن عذر خواهی از این که بدون مجوز و نا آگاهانه به محل سفارت وارد شده اند و طلب بخشش از عالی جناب میپرسد:
آیا هر روز یکشنبه، این کار باید انجام شود ؟
خیر، فقط یک بار در سال و آن هم در چنین روزی، که در ایران مصادف با عید قربان است، حیوانی حلال گوشت قربانی میشود و گوشتش بین فقرا تقسیم میشود، که این امر ارج عظیمی دارد .
حاجی پس از این سخن رانی بلافاصله یکی از رانهای گوسفند را جدا کرده و آن را به رییس افسران میدهد که بین خود تقسیم کنند و دعا گوی ذاتِ اقدسِ همایونی باشند واطمینان داشته باشند که ذِبحَش چنان که میبینند مطابق شرع است، نه آن که مثل آنها که با کشتنِ غیرِ شرعی، گوشتِ حیوان را حرام میکنند و چنان چه مایل باشند او خود برای رضای خدا طریق کشتنِ شرعی را به آنها خواهد آموخت . اما افسرِ مربوطه، در کمالِ شگفتی، از این کار خود داری کرده و اجازه مرخصی میخواهد .
در خیابان هر لحظه به تعداد تماشاگرانِ متوحش افزوده میشود که با برگشت پلیس و توضیح این که:
خوشبختانه هیچ قتلی در این ساختمان که سفارت ایران است صورت نگرفته و این خون متعلق به گوسفندی است که جناب سفیرِ کشور پِرشن، همان جایی که قالیها و گربههای قشنگ دارد سر بریده شده است چون ایشان معتقدند که با این کار در پیش خدایشان رویشان سفید و گناهانشان بخشیده میشود .
جمعیت که حالا خیالشان راحت شده بود، میروند تا به مراسم کلیسا برسند اما به فکر آنند که:
آیا انسان میتواند با کشتنِ حیوانی، هم خدایش را خشنود سازد، هم گناهان خود را پاک ؟
غایله با پراکنده شدن مردم آیا به همین جا خاتمه یافت ؟
خیر .
تازه ماجرا از آن جایی جالب تر شد که هر دیوارِ آن بلاد هم، مثل دیوارهای دارالخلافه ی ما موشی داشت و هر موشی هم گوش . خبر شیرین کاریِ حاجی به سرعتِ برق به اطلاعِ روزنامههای ینگه دنیا رسید و در طرفته العینی، خبر سازانِ هوچی پایشان به دفتر جناب سفیر کشورِ گربههای زیبا، باز و متلک پرانیهای جور واجورِ کفار، همراه با، چاپِ عکس و تفضیلات درجرایدِ کفر آمیزشان نسبت به مرد شماره یکِ کشورِ پرشن، آغاز شد ….