استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
خانم و آقای خودم که، شما باشین یادتون نرفته که، دفعه ی قبل، من دنبال حاجی رفتم تا سر انجامِ کار را براتون تعریف کنم. حالا الوعده وفا. قدیمیا میگفتن مردِ و قولش. اما حالا، چه کلمهای باید بگم، نمی دونم..
حاجی واشنگتن در ینگه دنیا – قصه دوم
اون روز و دو سه روز بعد از، اون روز، کارِ حاجی و رییس تشریفات امور خارجه آمریکا منحصر به یافتن محلی برای سفارت دولت فخیمه ایران شد که بالاخره طلسم شکست و در خیابان فلودلفیا وارد عمارتِ دو اشکوبهای شدند که جناب حاجی آقای ما با دیدن آن باغِ دل پذیر، گُل از گُلش شکفت و یک دل نه، صد دل عاشق آن شد، چون این بنا حیاط وسیعی داشت با استخری بزرگ، در وسط آن.
نسخه کامل فیلم حاجی واشنگتن شاهکار علی حاتمی ۱۹۸۲
حاجی که مدتها بود از خزینه دور مانده و غسلهای واجبش را آنطور که باید و شاید انجام نداده بود از خوشحالی، یک یک حضار را در آغوش گرفت و با آنها مصافحهای جانانه کرده و سر و کله ی شان را هم، از ماچ و بوسه بی نصیب نگذاشت. آنگاه به نوکر خود فرمان داد تا، صابون و کیسهای برایش آماده کند، اما بالفور عبا و قبا و ردا و شال را از تن خارج کرد و لخت و عور مهیایِ پرش در آب شد.
میرزا محمود خان که مثلِ جرقههای آتش به این سوی و آن سوی میپرید و به حاجی گوش زد میکرد که :
حاجی ! این جا حمام نیست و این هم خزینه نیست، استخرِ شناشت، تو که شنا بلد نیستی و جلوی این انظارِ و اجانب این کارها زشت و قبیح است، ببین اینها دارند به ما میخندند، بیا و از خَرِ شیطان پیاده شو و ما رو مضحکه ی این تازه به دوران رسیدهها نکن،
اما گوش حاجی که بدهکارِ این حرفها نبود بی محابا خود را به میان استخر پرتاب کرد.
گپ و گفت با سولماز نراقی – نغمه پرداز کودکان ( تماشا کنید)
از خوش اقبالیِ حاجی آب تا زیرِ گردن او بیشتر نبود. حاجی به یاد حمام ارگ تهران، با دست و پا زدن در آب که موجبِ تعجب و خنده ی آمریکایی شده بود، سه مرتبه با سریِ از تَه تراشیده و ریش انبوه، به زیر آب رفت و با تَرنم دعاهایی، لبهای مبارک را میجنبانید، سپس آبی در دهان میانباشت و به این گوشه و آن گوشه ی لُپ میگردانید و بعد به شدت به بیرون پرتاب میکرد و بااین عمل بر شادی دلِ خویش میافزود.
در آخرِ کار برای حُسن ختامِ این نمایشِ هیجان انگیز، محتویاتی که در دو سوراخِ دماغِ مبارک داشت با فینی مردانه و با نوایی غیر موزون به خارج پرتاب و بدین وسیله، ختمِ این مراسمِ باشکوه را به یاری خدا اعلام داشت.
وقتی خوب کِیفِش کوک شد، از آب بیرون آمد و شاد و شنگول و با سبکبالی و آسایش خیال و با توکل به خدا آماده عقد قرار داد شد.
وام مسکن با بهترین شرایط، تماس بگیرید .
اما وقتی دانست که اجاره ی این خانه پانصد دلار در ماه است، آه از نهادش بر آمد و یک باره کاخِ آرزوهایش فرو ریخت و مجبور به دل کندن از این بهشتِ بَرین شد، چرا که کلِ بودجه سفارت که با نظر شاه تعیین می شد بابت اجاره و حقوقِ نوکران، ماهیانه هزار دلار درنظر گرفته شده بود. پس به ناچار و اندوه فراوان و قلبی شکسته از آنجا رفت و راضی به سکونت، در آپارتمانی شد که در هر طبقه ی آن پنج اطاق داشت.
مامورانِ عالی رتبه نفس راحتی کشیدند و با کلی خاطره حاجی را رها کردند و رفتند. جناب سفیر هم در اولین اقدام، روی یک ورقه آهنی با خط خوشِ نسخ با قلم نِی نوشت :
سفارت دولت فخیمه ایران
و دستور داد بالای ساختمان به میمنت و مبارکی نصب کردند….