نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

قسمت چهاردهم

با رفتن ابراهیم، سر صحبت میان فیتز و دوستان تازه آشنایش باز شد.

 تیم مک لارن  که او هم اهل آمریکا بود و چهل و چند ساله به نظر می رسید به فیتز نزدیک شد و بعد از دست دادن و خوش آمد گویی به او، با لحن چاپلوسانه ای به تحسین از فیتز پرداخت و مدعی شد که فیتز لود به خاطر موضع گیری­هایش در حمایت از آرمان اعراب، به محبوب­ترین چهره روز در جهان عرب مبدل شده است.

فندر براون، آمریکایی دیگری که در آن جمع حضور داشت و مردی سی و چند ساله بنظر می­رسید به هنگام دست دادن با فیتز خود را همکار تیم مک لارن معرفی کرد و گفت که برای مشارکت در فعالیت های نفتی به دوبی آمده است. او در معرفی بیشتر خود ادامه داد:

« ما در اینجا کارهای زیادی در پیش داریم اما از همه مهمتر نقشه های تیم مک لارن برای تاسیس شعبه یک بانک بزرگ آمریکایی در دوبی است. همه چیز این بانک آمریکایی خواهد بود و به محض اعلام موافقت حاکم دوبی فعالیت آن شروع خواهد شد. این بانک در همه زمینه ها از جمله پرداخت وام و خرید و فروش ارز و طلا فعالیت خواهد داشت.»

 با شروع عملیات حفاری چاه نفت توسط شرکت عملیات حفاری دوبی ، کار و بار من حسابی رونق خواهد گرفت. من پانزده سال تمام در عملیات اکتشافات و استخراج نفت با شرکت آرامکو در عربستان سعودی همکاری کرده ام.

فیتز که از شنیدن چنان خبری شگفت زده شده بود پرسید:

« آیا فکر می کنید دوبی محل امنی برای سرمایه گذاری­های هنگفت باشد ؟ »

به جای فندر براون، تیم مک لارن وظیفه پاسخگویی به فیتز را بر عهده گرفت :

« جناب سرهنگ شما بهتر از هر کس با اوضاع و احوال این منطقه آشنا هستید. در اینجا از دزدی و سرقت و اختلاس اثری نیست. البته علت اصلی وجود چنین وضعی اجرای احکام اسلامی در بریدن دست سارقین در این منطقه است، اگر چه به دستور شیخ راشد این قوانین به شدت گذشته دیگر در دوبی اجرا نمی شود.»

در این هنگام تیم مک لارن مانند کسی که به ناگاه موضوع مهمی به خاطرش آمده باشد خیره خیره در چشمهای فیتز نگاه کرد و گفت:

« راستی فیتز فراموش کرده بودم بگویم در دوبی و حتی در کاخ شیخ راشد مشروبات الکلی پیدا نمی شود… اما تو از این بابت هیچ نگران نباش چون من چندین بطری مشروب فرد اعلا با خود آورده ام که حاضرم چند تای آنرا به تو هدیه کنم.»

مک لارن اینرا گفت و لیوانهای روی میز را از بطری مشروبی که در دست داشت لبریز کرد. او ضمن آنکه لیوان مشروبش را جرعه جرعه سر می کشید به شرح نقشه های آینده اش برای فیتز پرداخت:

« تاسیس شعبه فرست کامرشال بانک نیویورک  در حقیقت به منزله هموار کردن راه برای دیگر سرمایه گذاران آمریکایی است.»

حالا نوبت فندر براون بود تا از نقشه های آینده اش برای فیتز صحبت کند:

« با شروع عملیات حفاری چاه نفت توسط شرکت عملیات حفاری دوبی ، کار و بار من حسابی رونق خواهد گرفت. من پانزده سال تمام در عملیات اکتشافات و استخراج نفت با شرکت آرامکو در عربستان سعودی همکاری کرده ام. حاصل این همکاری مقادیر زیادی تجهیزات فنی و وسائلی است که برای من باقی مانده و من مقداری از این وسائل را از انبارهای مخفی در عربستان سعودی به دوبی منتقل کرده ام. شرکتهای نفتی برای اجرای عملیات خود شدیدا به این تجهیزات دست دوم نیاز دارند. به علاوه من موفق شدم افراد مورد نیاز برای عملیات اکتشاف و حفاری در ابوظبی و شارجه را که وجودشان بسیار کمیاب است تامین کنم و حالا هم قصد دارم با جلب موافقت حاکم دوبی، نخستین شرکت نفتی مستقل را در چند هکتار از اراضی ساحلی این شیخ نشین ایجاد کنم.»

به محض آنکه درهای بانک تو به روی مردم گشوده شود و شیخ راشد هم چند هکتار اراضی دوبی را به من واگذار کند، همه کارها روبراه خواهد شد!

تیم مک لارن با شنیدن لاف زدن­های فندر بروان با لحنی استهزا آمیز گفت:

«البته انجام همه این نقشه ها منوط به کمک های مالی بانک من خواهد بود!»

براون بی آنکه خود را ببازد نظر مک لارن را تایید کرد:

« بله… بله کاملا حق با توست. چون به محض آنکه درهای بانک تو به روی مردم گشوده شود و شیخ راشد هم چند هکتار اراضی دوبی را به من واگذار کند، همه کارها روبراه خواهد شد و شرکت نفت متعلق به من در تمامی منطقه بی­ رقیب خواهد بود.»

در این هنگام مک لارن رو به فیتز کرد و پرسید:

« خب، جناب سرهنگ، تو چه نقشه هایی در سر داری؟ نکند تو هم می­ خواهی مثل ما در خدمت حاکم دوبی باشی و بار خودت را ببندی!»

فیتزلود که لبخند حزن آلودی بر لب داشت به آرامی سئوال مک لارن را پاسخ گفت:

« بهتر است مرا جناب سرهنگ صدا نکنید چون من دیگر در لباس نظامی نیستم… نام من فیتز لود است و شما هم می­توانید مرا فیتز صدا کنید.»

« بسیار خوب، فیتز، تو با آنهمه شهرتی که در میان اعراب به هم زده­ای به چه منظوری به دوبی آمده ای…؟»

این پرسش را جان استکس انگلیسی حاضر در جمع با فیتز در میان گذاشت و در دنباله سئوال خود پرسید:

« واقعا برای ارتش آمریکا مایه ننگ است که یک افسر با لیاقت خود را صرفا به خاطر بیان حقایقی درباره یهودی­ ها قربانی کند!»

فیتز که احساس می کرد دارد به مخمصه تازه و جنجال برانگیز دیگری دچار می شود حرف مرد انگلیسی را قطع کرد و گفت:

« ولی به نظرم شما درباره صحبت های من در مورد یهودیان دچار سوء تفاهم شده اید.»

تیم مک لارن در حالیکه لیوان مشروبش را به سلامتی فیتز بالا می­برد به ابراز همدردی با او پرداخت :

« بله فیتز… من وضع تو را کاملا درک می کنم… آنها صحبت های تو را سوء تعبیر کردند ولی به هر تقدیر هر چه بوده گذشته و تو حالا در جمع ما و در خاک دوبی هستی. در اینجا فرصت های زیادی انتظار تو را می کشد. حتی سرمایه گذاران دست دوم و سوم هم می­توانند از این نمد برای خود کلاهی تهیه کنند، هرچند که سر نخ اصلی دست خود ما خواهد بود. اما از من به تو نصیحت اگر می­خواهی در کارت موفق شوی هرگز مکنونانت را بر زبان جاری نکن. بگذار شیوخ منطقه درباره تو هر چه می خواهند فکر کنند. کار تو فقط نزدیک شدن به آنها و به جیب زدن هر چه بیشتر ثروت های باد آورده است.»

در این هنگام جان استکس به میان صحبت های مک لارن دوید و گفت:

«فیتز، اگر مایل باشی من می­توانم دست تو را در چند برنامه نان و آب دار بند کنم.»

فندر براون هم به تائید گفته جان استکس پرداخت و در حالیکه لیوانش را به سلامتی فیتز بالا می برد به او وعده همه گونه حمایت داد!