از شماره ی قبلی پلاک ۵۲، بحثی را درباره ی نقش زن در اشعار کهن فارسی آغاز کردیم و به لیلی و مجنون نظامی رسیدیم. بخش اندرزهای شترسوار به مجنون و بدگویی هایش از زنان را بررسی کردیم؛ اما نکته ی جالب تر در  لیلی و مجنون  بررسی شخصیت زنان از نگاه لیلی است. او که در فراق مجنون اندوهگین است، درد خود را دشوارتر از او می داند و می گوید مجنون چون مرد است، تاب آوردن غم ها برایش ساده تر است:

او گرچه نشانه گاه درد است/ آخر نه چو من زن است مرد است

از نگاه لیلی، مجنون که مرد است از هیچ کسی نمی ترسد و هر کاری که می­خواهد انجام می­دهد. مجبور نیست که در تنهایی و اندوه، کنجی بنشیند و غصه بخورد:

در شیوه ­ی عشق هست چالاک/ کز هیچ کسی نیایدش باک

چون من به شکنجه در نکاهد/ آن­جا قدمش رود که خواهد

 


این نوشتار را از زبان نویسنده آن بشنوید:

با سپاس فراوان از شرکت CIFILE؛ مشاور امور مهاجرتی، اقامتی و حقوقی شما در کانادا

 ارتباط با مشاور از طریق تماس تلفنی، واتس آپ و تلگرام : 001.416.697.2730


 

او در مقایسه ­ی شرایط خود با مجنون می­ گوید مجنون با هر که بخواهد حرف می­زند و با درددل کردن سبک می ­شود. او از آبروی خود می ­ترسد و سعی می­کند با خودسانسوری، روش انسان­های جاافتاده را پیش بگیرد.

این امر البته بسیار طبیعی به نظر می ­رسد. زیر ذره­بین قضاوت­ های اجتماعی بودن و نداشتن افق روشنی برای ساختارشکنی رفتاری در جامعه، یا چنین نتیجه ­ای در بر خواهد داشت و یا در سطح ملتهب ­ترش، خودسوزی، خودکشی و فرار و … :

مسکین من بی­کسم که یک دم/ با کس نزنم دمی در این غم

ترسم که ز بی­خودی و خامی/ بیگانه شوم ز نیک­نامی

او خود را بین دو عامل تعیین­ کننده گرفتار می­ داند:

عشق به او نهیب می ­زند که باید کاری انجام داده و خود را نجات دهد؛ اما ترس از بدنامی جسارت ساختارشکنی اجتماعی را به او نمی­ دهد:

من زین دو علاقه­ ی قوی دست/ در کش­مکش اوفتاده پیوست

نه دل که به شوی بر ستیزم/ نه زهره که از پدر گریزم

گه عشق دل­ام دهد که برخیز/ زین زاغ و زغن چو کبک بگریز

گه گوید نام و ننگ بنشین/ کز کبک قوی­تر است شاهین

جایگاه زن در لیلی و مجنون نظامی – قسمت اول 

باد ما را خواهد برد: فروغ فرخزاد 

در میان کشمکش­های درونی، روشن است که لیلی راه تسلیم را پیش می­گیرد و عصیان را بی­ نتیجه می­داند. او در نهایت، زن بودن خود را بهانه ­ای قانع ­کننده می ­داند. می­ پذیرد که با تمام شایستگی­ های مختلف، زنان نمی­ توانند همپای مردان در جامعه رفتار کنند:

زن گرچه بود مبارز افکن/ آخر چو زن است هم بود زن

در بیت پایانی هم همان موضوع را برجسته ­تر می ­کند و می­ گوید اگر تصور کنیم که شجاع و دلیر هم باشد، باز هم زن است و زن بودن؛ یعنی محدود بودن. پس راهی جز تسلیم باقی نمی­ ماند:

زن گیر که خود به خون دلیر است/ زن باشد زن اگر چه شیر است