قصد دارم که متن این شماره­ از طاقچه را، با جمله­ ی آغازین شماره ی پیش شروع کنم. ما ایرانی ها عادت های عجیبی داریم. مثلا می گوییم:

«یادشان به خیر! قدیمی ها گل گفته اند که …»

این گزاره از طرفی، ناظر است به این نکته، که ما قدیمی پسند و مرده پرستیم. چه بسا که اگر همان آدم های قدیمی، امروز، همان حرف ها را می زدند، برمی آشفتیم و به مناظره و مباحثه و مجادله برمی خاستیم؛ اما چون آن ها دیگر نیستند و به عبارتی دست شان از دنیا کوتاه است و پشت سر مرده هم نباید حرف زد، حرف شان را دربست می پذیریم.


چنین کنند بزرگان با صدای محمد مفتاحی


از طرف دیگر این گزاره، علم را زیر سوال می برد؛ یعنی هر چه از زمان آن بزرگواران دور شده ایم، به علم و فهم مان افزوده نشده و در یک کلام، به قهقرا رفته ایم. در ضمن، مخالف این سخن هستیم، که گوینده ی سخن اهمیت ندارد، آن چه می گوید مهم است.

برای مطالعه بیشتر:

عابدا، زاهدا، مسلمانا

نقش زن در اشعار کهن فارسی

با این وجود می پذیریم که اگر سقراطی وجود دارد، نیازی به افلاطون نیست؛ چون سقراط استاد تمام است و طبعا قرار نیست شاگردی فراتر از او برود؛ اما تجربه ی تاریخ علم نشان داده است، که شاگردان اگر لایق باشند، ضمن حفظ حرمت استاد، گام های قابل توجهی از استادان شان جلوتر می روند و با نگاه انتقادی به آثار استادان می نگرند و هر کجا لازم است، به اصلاح افکار آنان و بیان نظریه های نو می پردازند.


بیمه مسافرتی با پانزده سال سابقه در ایران و کانادا به همراه امکان پرداخت ارزی یا ریالی و خدمات ویژه از درب منزل : مشاوره تلفنی

والدین، سوپر ویزا، تحصیلی، کاری، توریستی


پس از این مقدمه، اکنون می توان درباره ی چند گزاره از قول پیشینیان پرداخت. گزاره هایی که کم تر با نگاه منتقدانه به آن ها پرداخته شده و تنها به علت نقل شدن از زبان حکما و پیشینیان پذیرفته شده اند.

یکی از پرکاربردترین این گزاره ها چنین است:

« خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»

در این ضرب المثل، دو کنایه وجود دارد.

رسوا شدن در معنیِ کناییِ نزدِ همگان به بدی مشهور شدن و همرنگ کسی یا جماعتی شدن در معنای کنایی مانند دیگران رفتار کردن و پیروی کردن از گفتار، رفتار، یا طرز زندگی اکثریت افراد به کار رفته است.

در توضیح مفهوم کلی این ضرب المثل، به مفاهیم اجتماعی و سیاسی راه می یابیم و نخستین نکته ای که به ذهن می رسد مفهوم پوچ دموکراسی حکومت اکثریت است. نکته این جاست که اگر آن اکثریت، اوباش و سفیه و ابله باشند؛ آیا به صرف بیش تر بودن تعدادشان، حق دارند بر اقلیتی نجیب و دانشمند و کارا حکومت کنند؟ آیا این نوع حکومت چیزی فراتر از قلدرمآبی است؟

و در مورد همرنگ شدن اگر بیش تر افراد جامعه روش نادرستی برای زندگی داشته باشند، تنها به دلیل ترس از رسوایی و انگشت نما شدن، باید مانند آنان رفتار کرد؟ آیا  رسوا شدن  این نیست که بدانیم جماعتی به بیراهه می روند و علاوه بر سکوت، راه درست خود را هم به سمت آن ها کج کنیم؟

تفاوتی ندارد که نخستین بار چه کسی گل گفته و این در را سفته است. مهم این است که حرف نادرست را، هر چند به عنوان میراثی از گذشتگان به ما رسیده باشد، به کار نبریم و شهامت ایستادگی بر موضع خود را داشته باشیم.

شاد باشید و کاوش گر و این نکته ها هم چنان ادامه دارد…