فکر کردم امسال عید برم سراغ عمه و برای تعطیلات بیارمش پیش خودم. رسیدم دیدم عمه دستمالی بسته به سرش و کنار خدمه آسایشگاه مشغول پاک کردن شیشه‌های در رو به حیاطه. عصبانی شدم.

– یعنی چی؟ شما چرا داری کار می‌کنی؟ مگه اینجا صاحاب نداره؟

+صداتو بیار پایین بچه. خودم خواستم کار کنم.

 


این داستان را از زبان پریسا شمس بشنوید

با سپاس فراوان از مازیار مجیدی

مشاور خرید و فروش مسکن در نورت، وست و داون ونکوور، نامی نیک با سال ها تجربه – تماس: ۶۰۴۷۲۴۰۲۰۲


 

-شما با این سن و سال اومدی اینجا استراحت کنی، نه اینکه خونه‌‌تکونی آسایشگاه و انجام بدی.

عمه دستکشو در آورد، دستمو گرفت و منو کشوند سمت حیاط.

+صداتو ببر اینقدر جلوی ابرام حرف از سن و سال نزن. حالا بچه براش سوال می‌شه که من چند سالمه.

-ابرام دیگه کیه؟

+همین پسره‌اس که داشت باهام شیشه پاک می‌کرد. ببین هزار الله و اکبر چه قد و قامت رعنایی داره.

-ایشالا عاشق این که نشدین؟




+بشم خب! تو رو سننه؟ کلانتر محلی یا اختیار دل و قلوه‌مونم باید بدیم دست تو؟

-عمه این پسر دست کم پنجاه سال از شما کوچیکتره.

+سن یه عدده… نشنیدی؟

پادکست:‌ مجموعه طنز عمه خانم را دریاب

-نه دیگه اینقدر. وقتی این بچه متولد شده شما دیگه وارد دوران یائسگی شده بودین.

+در دهنتو ببند خیر ندیده! برو از جلوی چشمام خفه‌شو ببینم. شب عیدی اومدی اینجا اعصاب منو تخریب کنی؟

-حالا چرا اینقدر عصبانی شدین؟ مگه من چی گفتم؟

+بهم اهانت کردی. تو فکر کردی عشق من و ابرام از این عشقای الکیه که همه‌اش هوا و هوسه؟ نه! این عشق یه عشق افلاطونیه که مرز نمی‌شناسه.

-شما در مورد همه عشق‌هاتون همینو می‌گفتین.

+ابرام با همه فرق داره. هر روز به یه بهانه برام کادو میاره.

-جدا؟

+بله! همین هفته پیش که ولنتاین بود برام یه کیلو خیار سالادی آورد به چه گندگی. تو این بالا رفتن نرخ خیار من عین یه اشرافزاده کل هفته رو سالاد شیرازی خوردم!

-شما الان لنگ خیاری؟

+تو لنگ چی هستی که اومدی اینجا؟

-من اومدم شما رو برای تعطیلات نوروز ببرم پیش خودم.

+چه عجب به یه دردی خوردی. فقط در جریان باش که ابرام هم با من میادا!

قبل از اینکه بتونم چیزی بگم عمه خانوم رفت سمت شیشه و شروع کرد با زبان اشاره با ابرام حرف زدن. احتمالا ابرام تمام این مدت چیزی از حرفای کسی که سن مادربزرگشو داشت نفهمیده بود وگرنه حواسش جمع می‌شد که تو روز ولنتاین کادوی مفهومی بهش نده. با اینهمه ابرام دعوت عمه رو رد کرد و من نفس راحتی کشیدم.