نام اصلی او ، سید محمدرضا فرزند حاج ابوالقاسم کردستانی در ۱۲۷۳ ش در شهر همدان متولد شد. او از سنین کودکی تحصیلات خود را در مکتب خانه های محلی آغاز کرد و از ۷ سالگی به بعد در آموزشگاه های الفت و آلیانس به تحصیل فارسی و فرانسه پرداخت.

ورود به فعالیت های اجتماعی

چون در سنین نوجوانی در تجارتخانه ی بازرگانی فرانسوی به مترجمی مشغول شد، در مدت کوتاهی به زبان فرانسوی تسلط یافت. عشقی در ۱۷ سالگی درس و مدرسه را به کلی رها کرد و وارد کارهای اجتماعی شد. او در کشاکش جنگ جهانی اول، به هواخواهی عثمانی ها و به همراه مهاجرین، چند سالی را در استانبول گذراند. او در استانبول اپرای رستاخیز شهریاران ایران را نوشت. این منظومه ی زیبا علاوه بر تهییج حس غرور ملی تاثیرات عمیق و بسیار نیکویی در ایرانیان خارج از کشور داشت. به خاطر سرودن این منظومه، زرتشتیان پارسی هندوستان دو گلدان نقره به عشقی اهدا کردند.

 

او شاعریست که ملت ایران در آینده مجسمه ها از او خواهد ساخت.(روزنامه سیاست ، شماره ۲۲، رمضان ۱۳۴۲ق)

او در سال ۱۲۹۴ ش روزنامه ی عشقی  را در همدان منتشر کرد. عشقی در ۱۲۹۸ ش به تهران آمد و همراه جمعی از نویسندگان، طرفدار حزب سوسیالیست شد و به مبارزه پرداخت. در این راه نیش قلم شاعر بیش تر متوجه وثوق الدوله و قرارداد ایران و انگلیس بود. عشقی این قرارداد را معامله ی فروش ایران به انگلستان نامید و در یکی از اشعارش در این باره چنین سرود:

رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت/ باغبان، زحمت نکش از ریشه کندند این درخت

میهمانان وثوق الدوله خون خوارند سخت/ ای خدا، با خون ما این میهمانی می کنند…

همین سخنرانی ها و مقالات تند او بر ضد وثوق باعث دستگیری او شد.



عشقی و سید ضیاء الدین طباطبایی

پس از روی کار آمدن سید ضیاء الدین، عشقی در شعر خود، او را  تازه ساز ایران کهن نامید و این چنین به او تبریک گفت:

ندانم این طبیب اجتماعی را چه درمان بد / کز او صد ساله زخم مهلک این قوم مرهم شد

 

سید ضیاءالدین طباطبایی

پس از دوران کوتاه نخست وزیری سید ضیا، چند دولت پیاپی آمدند و رفتند تا نوبت به نخست وزیری سردار سپه، رضاخان رسید. عشقی در ۱۳۰۰ ش روزنامه ی  قرن بیستم را تأسیس کرد. در شماره ی اول آن چند کاریکاتور انتقادی منتشر کرد و اظهار داشت که تمام اتفاقات اخیر زیر سر اجنبی هاست. روزنامه چند باری توقیف و تعطیل شد. او در این روزنامه به جمهوری و جمهوری خواهان حمله می کرد. در مجلس چهارم مدرس و حتی ملک الشعرا بهار را با مقالات تند خود مورد انتقاد قرار داد.

آیا آثار عشقی ارزش ادبی دارد؟

در مورد ارزش ادبی آثار عشقی توافقی وجود ندارد ولی آن چه مشخص است شهرت او بیش تر به خاطر مضمون سروده هایش هست نه قدرت ادبی او.

 

 

اشعار خوب عشقی را جدا از هزلیات و هجویات تند و تلخش می توان در عناوین زیر خلاصه کرد:

نوروزی نامه:

از قدیمی ترین سروده های اوست که نزدیک به نوروز ۱۲۹۷ ش در استانبول سروده است. خود او در مقاله ای با عنوان  روش تازه ی من در نگارش  از اسلوب جدید خود سخن می گوید و معتقد است باید اسلوب سخن سرایی پارسی را تغییر داد ولی نباید اصالت دچار بی ملاحظگی شود. بخش هایی از نوروزنامه به شرح زیر است:

چو فردا روز نوروز است و نوروز جهان آید/ رود آن سال فرتوت و یکی سال جوان آید

از این خوابم چنین یابم که سالی خوش روان آید/ که آن نامهربان یارم، به خوابم مهربان آید

اگر چه من حکیمم این سخن لغوم گمان آید/ به نزد من زمان یکرنگ و یکسان است هر روزی…

در بیان رسم نوروز در ایران باستان نیز چنین می سراید:

بمانند چنین روزی، به پیشین عهد در ایران/ به نام پاک شت زرتشت، سبزه در چمنزاران

مقدس بوده است و مرزبان، در مرز با یاران / نشستندی و خوانندی، ثنای هرمزآثاران

که خود این سبز نوروزی ما رسمی است زآن دوران / که ای سبزه فراوانمان نما، این سال نوروزی…


کفن سیاه:

عشقی نیز جزو نویسندگانی است که به گذشته ی باستانی ایران افتخار می کند و از حمله و تاراج اعراب دلی پر غصه دارد. در کفن سیاه که بیش تر به صورت نمایشنامه ی منظوم است خودش اینگونه می گوید که :

این هم چند قطره اشک دیگر از دیدن ویرانه های مداین.

موضوع این منظومه نامه، سرگذشت یک زن باستانی به نام  خسرو دخت  و سرنوشت زنان ایرانی هنگام ورود به  مه آباد  است. در این شعر مسأله ی حجاب و آزادی زنان مطرح است که تقریبا در اشعار شاعران مشروطه بدان پرداخته شده است. داستان این گونه آغازمی شود که شاعر هنگام گذشتن از خرابه های یک ده تاریخی در حوالی مداین در یک غروب غم انگیز همراه با قافله ای در منزل پیرزنی در شهر استخر بیتوته می کند و حادثه ی جنگ اعراب در ذهنش تداعی می شود و دلش می گیرد و ملکه کفنپوشان با چادری سیاه در وجودش نمایان می شود و مظلومیت زن ایرانی را این گونه به تصویر می کشد:

مر مرا هیچ گنه نیست به جز آن که زنم/ زین گناه است که تا زنده ام اندر کفنم

من سیهپوشم و تا این سیه از تن نکنم/ تو سیه بختی و بدبخت چو بخت تو منم

منم آن کس که بود بخت تو اسپید کنم / من اگر گریم گریانی تو، من اگر خندم، خندانی تو…

و پس از آمدن به ایران چنین می سراید:

هر چه زن دیدم آنجا همه یکسان دیدم / همه را زنده درون کفن ،انسان دیدم

همه را صورت آن زاده ی ساسان دیدم / صف به صف دختر کسری همه جاسان دیدم

خویشتن را پس از این قصه هراسان دیدم…

و در پایان می گوید:

آتشین طبع تو عشقی که روانست چو آب / رخ دوشیزه ی فکر از چه فکندست نقاب

در حجاب است سخن گر چه بود ضد حجاب / بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب

تو سزد بر دگران بدهی درس، سخن آزاد بگو هیچ مترس / شرم چه؟ مرد یکی بنده و زن یک بنده

زن چه کردست که از مرد شود شرمنده؟ / چیست این چادر و روبنده ی نازیبنده

مرده باد آن که زنان زنده به گور افکنده…

 

رستاخیز شهریاران ایران:

دوباره به دوران با شکوه ایران باستان اشاره دارد. شاعر این نمایشنامه ی منظوم را نیز هنگام مهاجرت به استانبول و دیدن خربه های مداین سروده است و البته به صورت اپرا اجرا شده است.

این در و دیوار دربار خراب/ چیست یا رب وین ستون بی حساب

وین سفر گر جان بدر بردم دگر/ شرط کردم ناورم نام سفر…

گرچه حال از دیدن این بارگاه/ شد فراموشم تمام رنج راه

این بود گهواره ی ساسانیان/ بنگه تاریخی ایرانیان

قدرت و علمش چنان آباد کرد/ ضعف و جهلش این چنین بر باد کرد

ای مداین از تو این قصر خراب/ باید ایرانی ز خجلت گردد آب…

 

ایده آل:

از آثاری است که عشقی در واخر عمر کوتاه خود سروده است. قهرمان داستان مرد میهن پرستی است که دو فرزند خود را در جریان درگیری های مشروطه از دست داده و زنش دق مرگ شده و تنها دخترش مریم به وسیله ی جوانی شرور اغفال شده و در نهایت با خوردن تریاک خودکشی می کند.


تماشا کنید

تابلوی اول شب مهتاب داستان اغفال دختر زیباست، تابلوی دوم روز مرگ مریم و تابلوی سوم سرگذشت پدر را به نظم می کشد. خود عشقی معتقد است این سه تابلو دیباچه ی انقلاب در ادبیات ایران است. آرین پور  ایده آل  را تاریخچه ی مختصر مشروطه و نتایج تلخ آن می داند.

شاعران عصر مشروطه:

جمهوری نامه:

مجموعه اشعاری که به نظر باعث قتل میرزاده ی عشقی شد. اشعاری چون  جمهوری سوار ، مظهر جمهوری ، نوحه جمهوری و مقاله ی آرم جمهوری  از این جمله اند. در ذیل به بخشی از داستان منظوم  جمهوری سوار  که از جمله همین نوشته های آتشین بود، اشاره می شود:

در یکی از دهات کردستان دزد ناقلایی به نام  یاسی  در غیاب کدخدا به خانه ی او می رفت و دهن خود را از خمره ی شیره شیرین می کرد. کد خدا رد پا را می گیرد و به خانه ی یاسی می رسد.  دزد برای این که رد پا را گم کند، این بار بر پشت خری سوار شده به سرای کد خدا می راند و تا دلش می خواهد از شیره می خورد و از راهی که آمده بود بر می گردد. کد خدا که در اطراف خمره جای پای خر و در اندرون خمره جای پنجه ی یاسی را می بیند، دچار حیرت می شود:

دست دست یاسی و پا پای خر / من که از این کار سر نارم به در!

عشقی پس از بیان این حکایت چنین نتیجه می گیرد:

گر بخواهد آدمی پی گم کند/ پای های خویشتن را سم کند

هر که اندر خانه دارد مایه ای/ همچو “یاسی” دارد او همسایه ای

یاسی ما هست ای یار عزیز/ حضرت جمبول یعنی انگلیز

آن که دائم کار یاسی می کند/ از طریق دیپلماسی می کند

ملک ما را خوردنی فهمیده است/ بر سر ما شیره ها مالیده است

او گمان دارد که ایران بردنی است/ همچو شیره سرزمینی خوردنی است

با وثوق الدوله بست اول قرار/ دید از آن حاصلی نامد به کار

پول او خوردند و بر زیرش زدند/ پشت پا بر فکر و تدبیرش زدند

چقدر این اشعار این روزها شنیدنی است.

پایان زندگی عشقی در جوانی

در نهایت چون جمهوری خواهی مورد نظر قدرتمندان سیاسی آن دوره بود، کینه ورزی نسبت به عشقی زیاد شد و همین امر موجب ترور وی در سن جوانی شد. در ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ ش، در خانه ی مسکونیش در سه راه سپهسالار هدف گلوله قرار گرفت و نزیک ظهر همان روز در بیمارستان شهربانی جان داد. جنازه ی شاعر جوان که تنها ۳۱ سال داشت توسط خیل عظیمی از مردم تا مسجد سپهسالار مشایعت شد و سپس با تشییع عالی در  ابن بابویه به خاک سپرده شد. به همین سبب به او لقب شاعر شهید را داده اند.

سنگ مزار میرزاده عشقی در ابن بابویه

جالب این جاست که عشقی در منظومه ی  عشق وطن مرگ خود را پیش بینی کرد و چنین سرود:

من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک/ وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم…

بر سنگ مزارش چنین نوشتند:

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند/ لاغرصفتان زشتخو را نکشند

گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز/ مردار بود هر آن که او را نکشند

روح این شعر انقلابی و جوان شاد و یادش گرامی.

* برای مطالعه بیش تر ر.ک به: از صبا تا نیما، یحیی ارین پور، ج ۲-کلیات مصور میرزاده ی عشقی-عصر طلایی مطبوعات، فیاض زاهد