استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
در سونا نشسته بودم، میخواستم فقط چند دقیقه با خودم خلوت کنم. سه ماه میگذشت از مادر شدنم و من هنوز در شوک تغییر بزرگی بودم که در زندگیام ایجاد شده بود. در افکار خودم غرق بودم که صدای همهمه از طبقه بالا آمد. از سونا آمدم بیرون که پرستار دخترم سرآسیمه از پلهها آمد توی محوطه استخر و از ترس میلرزید. گفت:
پلیسها به همراه دو سگ دارند خانه را زیر و رو میکنند.
از پلهها آمدم بالا، همسرم داشت فریاد میزد که مجوز تفتیش منزل را قبول ندارد و پلیس هم بدون توجه به فریادهای علی به کار خودش ادامه میداد. سگها کنار میز بیلیارد مورد علاقه علی بیتابی میکردند. صدای گریه دخترم قطع نمیشد.
علی راننده ترانزیت بود. گاهی چندین ماه نمیدیدمش ولی اخیرا بیشتر اوقات خانه بود. وضع مالیمان دو سه سالی بود که خیلی خوب شده بود. با وجود اینکه همه چیز مشکوک بود ولی من از شرایط زندگیمان راضی بودم و دلم نمیخواست اصرار کنم که حقیقت را بگوید.
میز بیلیارد را باز کردند؛ به قدری هروئین توی میز جاسازی شده بود که حکم اعدام جفتمان را تضمین میکرد. فکر هر چیزی را میکردم غیر از مواد مخدر؛ علی از دود و دم بیزار بود، حتی لب به سیگار هم نمیزد.
من و همسرم را دستگیر کردند و پس از طی مراحل قضایی و اعتراف علی، من به پنج سال حبس و همسرم محکوم به اعدام شد. فرزند شیرخوارم مدتی در زندان همراه بود و بعد از چند وقت به شیرخوارگاه سپرده شد.
طوبی آهی کشید و به دخترش که در حیاط بازی میکرد خیره شد.
شهرام خان از فرنگ برگشته
سلبریتی های ما، سلبریتی های اونا
تابستان سال ۱۳۷۱ طوبی بعد از پنج سال از زندان آزاد شده بود و برای ترخیص فرزندش به بهزیستی مراجعه کرده بود. کلیه اموالشان پنج سال پیش توقیف شده بود و طوبی هیچ مال و اموالی و حتی اقوامی که سقفی امن در اختیارش بگذارند نداشت.
نگهداری از فرزند با این شرایط غیرممکن بود. لذا طوبی از طریق اداره سرپرستی دادگستری جهت نگهداری و بازتوانی به مرکز شبانهروزی بازپروری زنان معرفی شد.
طوبی و دخترش را پذیرش کردم
مادر و دختر بعد از سالها سقفی امن برای زندگی در کنار هم پیدا کردند. طوبی شخصیتی متین، صلحجو و حمایتگر داشت و خیلی زود توانست احترام و اعتماد سایرین را جلب کند. داوطلبانه در امور نظافت خوابگاه و آشپزی کمک میکرد و از اینکه در کنار دخترش سقفی امن برای زندگی دارد، راضی و خشنود بود.
دختر طوبی را در مهدکودکی نزدیک به مرکز ثبت نام کردم که هم از برنامههای آموزشی و تربیتی استفاده کند و هم اینکه در طول روز چند ساعتی دور از مرکز و مددجویان باشد. طوبی شروع به درس خواندن کرد و به صورت متفرقه موفق به اتمام دوره راهنمایی شد.
نزدیک به یک سال میشد که طوبی و دخترش در مرکز بودند و خودشان را در دل همه جا کرده بودند. روزی یکی از وکلای سرشناس شهر به مرکز آمد و خواهان معرفی شخصی مطمئن برای همراهی و مراقبت شبانهروزی از مادر سالمندش شد. با نظر موافق طوبی و بازدید از منزل سالمند و انجام تحقیقات لازم، طوبی و دخترش از مرکز مرخص و به منزل وی منتقل شدند.
طوبی و دخترش حدود دو سال در منزل مادر خانم وکیل زندگی میکردند و آنها از رفتار و کار طوبی بسیار راضی بودند. طوبی نیز از حقوق و مزایای خوبی بهرهمند شده بود و مانند عضوی از خانواده با او و دخترش رفتار میشد.
پس از فوت مادر خانم وکیل، فرزندان متوفی که دیگر همگی خارج از کشور زندگی میکردند، خانه مادری را در اختیار طوبی و دخترش گذاشتند و حقوقی را که بابت مراقبت از مادر به حساب طوبی واریز میکردند، قطع نکردند. طوبی همچنان در آن خانه زندگی میکند و از طریق تهیه غذای خانگی و حقوق ماهیانهای که همچنان برایش واریز میشود امرار معاش میکند. دخترش هم چند سالی است که ازدواج کرده و از خانه مادر خانم وکیل به خانه بخت نقل مکان کرده است.