عطر غذایت خانه ما را در شمال آمریکا پر کرده است

بانوی ایرانی که شعر رویای اوست

هفته گذشته افتخار داشتیم که شعری زیبا و لطیف درباره به نام سرزمین مادری از خانم ساره داناهر در فرهنگستان پلاک ۵۲ چاپ کنیم که بسیار مورد علاقه خوانندگان قرار گرفت. حتی خواننده عزیزی به نام آقای علی شریفی از نیویورک تماس گرفتند و درخواست کردند این شعر را به فارسی ترجمه کنند.

خانم ساره داناهر که اصلیت ایرانی دارند در کودکی به همراه خانواده به کانادا مهاجرت کرده اند و در حال حاضر در وست ونکوور سکونت دارند. شاید چیزی که شعر ساره را متفاوت و دوست داشتنی کرده این است که شعرش رویای دختری است که به انگلیسی فکر می کند ولی احساسش ایرانی باقی مانده است.

تا کنون اشعار زیادی از ساره به زبان انگلیسی در نشریات کانادایی (Teachers of English Language Arts Writing Journal 1994 – 1995, Elephant Journal, Grilled Cheese Magazine, and Emerge Anthology )  به چاپ رسیده است. اولین کتاب مستقل ساره داناهر در راه است و به زودی در اختیار علاقمندان قرار خواهد گرفت.

پلاک ۵۲ : ساره عزیز ، قبل از هر صحبتی از اینکه وقتی را برای این گپ و گفت در اختیار ما قرار دادی از تو تشکر می کنیم. قبل از اینکه به شعر و شاعری بپردازیم دوست داریم کمی بیشتر با تو آشنا بشویم. لطفا برای ما از خودت بگو که چه سالی از ایران خارج ، کی به کانادا آمدی و در کجا و چه رشته هایی تحصیل کردی؟

ساره : من در سال ۱۹۷۸ میلادی به دنیا آمدم و وقتی که تنها دو سال داشتم به همراه خانواده از ایران خارج شدیم. مدتی حدود یکسال در اروپا اقامت داشتیم و پس از آن با مهاجرت به کانادا آمدیم و در ونکوور مستقر شدیم. دو مدرک لیسانس در رشته های آموزش و روابط بین الملل از UBC دارم.

پلاک ۵۲: آیا در این مدت به ایران هم سفری داشته ای:

ساره: همیشه دوست داشتم ایران را ببینم و خوشتبختانه وقتی بیست و دو سال داشتم فرصتی به دست آوردم که برای حضور در مراسم ازدواج یکی از بستگان نزدیکم به ایران سفری داشته باشم. برای من که با شنیدن خاطرات پدر و مادرم از ایران بزرگ شده بودم و آرزوی دیدار سرزمین مادری را داشتم ، این سفر برایم فوق العاده بود. به نظرم همه چیز و همه جا بی اندازه زیبا بود مخصوصا بازدیدی که از تخت جمشید داشتم را هیچوقت فراموش نخواهم کرد.

پلاک ۵۲: شعر Motherland تو که شماره قبلی چاپ شد مورد استقبال خوانندگان پلاک ۵۲ قرار گرفت و ما تماس های محبت آمیز زیادی از هم وطنان داشتیم که این شعر زیبای تو آن ها را تحت تاثیر قرار داده بود. اما اتفاق جالب تر این بود که یکی از خوانندگان از نیویورک درخواست کرد که این شعر را به فارسی ترجمه کند. برای تو که سال ها به زبان انگلیسی شعر گفته ای چه احساسی داشتی وقتی که شعرت به فارسی هم ترجمه شد؟

ساره : این یک اتفاق عالی بود وقتی که آقای شریفی از طریق اینستاگرام به من پیام دادند و از من اجازه گرفتند که این شعر را به فارسی ترجمه کنند. من از ایشان تشکر کردم و گفتم این افتخار من است که شما این کار را انجام می دهید. برایشان تعریف کردم که مادر بزرگی دارم که می تواند انگلسیی صحبت کند ولی خواندن یک شعر به زبان انگلیسی و برقرار کردن ارتباط با روح آن و درک احساس شاعر ، برایشان سخت است و من خیلی دوست داشتم که می توانستم شعرم را به فارسی به ایشان تقدیم کنم. وقتی ترجمه به دستم رسید آن را به مادر بزرگم دادم و ایشان از خواندن آن خیلی لذت بردند که برایم بسیار ارزشمند بود.

من از کودکی در کانادا بزرگ شدم و شکل گرفتم و به انگلیسی فکر می کنم ولی برایم شگفت انگیز بود که از وقتی فرزندانم به دنیا آمده اند ، نا خودآگاه به زبان فارسی قربان و صدقه آن ها می روم و همه تعجب می کنند.

 

پلاک ۵۲: ساره تو فارسی صحبت می کنی اما چرا به فارسی شعر نمی گی؟

ساره : اتفاقا آقای شریفی هم همین سئوال را داشت و برایشان توضیح دادم که متاسفانه در خواندن و نوشتن به فارسی مشکل دارم و زمان زیادی باید صرف کنم که بتوانم جملات را به فارسی بنویسم. کتاب شعر من در حال ویراستاری است و به زودی چاپ می شود و واقعا دوست دارم شرایطی فراهم شود که به فارسی هم ترجمه شود.

پلاک ۵۲: آیا تو به انگلیسی فکر می کنی یا فارسی؟

ساره: به موضوع جالبی اشاره کردی. من از کودکی در کانادا بزرگ شدم و شکل گرفتم و به انگلیسی فکر می کنم ولی برایم شگفت انگیز بود که از وقتی فرزندانم به دنیا آمده اند ، نا خودآگاه به زبان فارسی قربان و صدقه آن ها می روم و همه تعجب می کنند. زبان مادری ریشه عمیقی در تار و پود روح و روان ما دارد که در همین شعرم هم به آن اشاره کرده ام.

پلاک ۵۲: چرا شعر؟ چه شد که اولین شعرت را سرودی؟

ساره : مادرم هم همین را از من می پرسند. خودم هم همیشه به این موضوع فکر می کنم. راستش برای اولین بار کلاس هشتم بودم که عاشق شدم. آمدم خانه و رفتم داخل اتاق خوابم و در را بستم که در سکوت با خودم خلوت کنم. یکی از زیبایی خانه ما ایرانی ها این است که همیشه روح زندگی در آن جاری است… همیشه شلوغ است و با هم صحبت می کنیم… بوی غذا همیشه هست….یادم می آید اوایل مدرسه وقتی به خانه بعضی هم کلاسی های کانادایی می رفتم و می دیدم خانه ساکت است و می پرسیدم که پدر و مادرتان خانه نیستند ، وقتی جواب می شندیم که همه هستند، خیلی تعجب می کردم که چرا اینقدر ساکت و در لاک خودشان هستند… در اتاق داشتم فکر می کردم که چطور باید به او بگویم که دوستش دارم.. طبق عادت دفتر نقاشی را برداشتم که نقاشی کنم… من نقاشی می کردم و مادرهم نقاش خوبی است…اما بی اختیار دیدم که به جای نقاشی، دارم احساسم را می نویسم.. دارم شعر می گویم. خودش جاری شده بود بدون اینکه قبلا به آن فکر کرده باشم.

پلاک ۵۲: آیا بعد از کلاس هشتم ، شعر گفتن را ادامه دادید؟

ساره : اول برای خودم شعر می گفتم اما یکی از معلمانم در کلاس نهم یا دهم من را خیلی تشویق کرد که بیشتر روی شعر کار کنم و به من می گفت که باید بیشتر بنویسم. یک مجله دانش آموزی درست کرده بود و از من خواست که شعرهایم را در آن چاپ کند. قبل از آن فکر می کردم شعری که می گویم کاملا شخصی است اما کم کم به این نتیجه رسیدم که می توانم با زبان شعر، احساسات و اندیشه هایم را با سایرین به اشتراک بگذارم که آغاز چالش بزرگی در زندگی برایم بود تا بیشتر مطالعه و تحقیق کنم.

من شروع کردم دوباره خواندن تمام شعرهایم و ناگهان متوجه حقیقتی شدم. شاید به غیر از شعر اولی که زمان عشق نوجوانی نوشته بودم، در تمام شعرهایم ردپایی از ایران و انسان هایی که به هر دلیل سرزمین مادری شان را ترک کرده اند و در غربت زندگی می کردند، بود.

پلاک ۵۲ : با این روحیه شاعرانه و طبع ظریف چرا در دانشگاه هم ادبیات و شعر را ادامه ندادی؟

ساره: راستش وقتی به UBC وارد شدم، فکر کردم که دیگر بزرگ شده ام و باید نقاشی و شعر را کنار بزارم و از حالا به فکر یک شغل جدی برای آینده خودم باشم و برای همین علوم سیاسی و روابط بین الملل را انتخاب کردم تا بتوانم در آینده وکیل حقوق بشر بشوم. بعدش هم که فکر کردم دوست دارم معلم باشم و در زمینه آموزش درس خواندم و معلم شدم. در این مدت به صورت تفریحی در دوره های شعر شرکت می کردم و شعر می گفتم. ولی بعد از چند سال معلمی دیدم که رویای زندگی من در شعر پنهان شده و برای همین همه کارها را کنار گذاشتم و فقط به شعر پرداختم.

پلاک ۵۲: به عنوان یک شاعر، آیا موضوعی را انتخاب می کنی و برایش شعر می گویی یا شعر خودش جاری می شود؟

ساره: سئوال خوبی پرسیدی. قبلا همیشه شعر بدون فکر بود و خودش بر زبانم جاری می شد. اما بعد از اینکه در دوره The writers studio در دانشگاه SFU پذیرفته شدم، استادان به ما گفتند که باید موضوعی انتخاب کنیم و در مدت یکسال درباره آن کتابی بنویسیم. تجربه جالبی بود چون همانطور که برایتان گفتم تا قبل از آن به موضوع برای نوشتن فکر نمی کردم. به ما گفتند که در کارهایی که به نوشته های قبلی مان دوباره نگاهی کنیم و ببینم آیا موضوعی برایمان جذابیت پیدا می کند که درباره آن بنویسیم. من شروع کردم دوباره خواندن تمام شعرهایم و ناگهان متوجه حقیقتی شدم. شاید به غیر از شعر اولی که زمان عشق نوجوانی نوشته بودم، در تمام شعرهایم ردپایی از ایران و انسان هایی که به هر دلیل سرزمین مادری شان را ترک کرده اند و در غربت زندگی می کردند، بود. تقریبا همان موقع در شب شعری با خانم مسن کانادایی آشنا شدم که به تازگی همسرش را از دست داده بود و از اولین روزی که شوهرش را دیده بود تا یک روز بعد از فوت او را به صورت شعر نوشته بود. این کار او من را خیلی تحت تاثیر قرار داد و تصمیم گرفتم که من هم داستان زندگی خانواده خودم را بنویسم. داستانی که داستان پر فراز و نشیب زندگی خانواده ام که سرزمین مادری خود را ترک و زندگی در ونکوور را شروع کردند. داستانی درباره آنچه که داشته اند، آنچه که از دست داده اند و آنچه که به دست آورده اند.

پلاک۵۲ : آیا برای کتاب اسم انتخاب کرده اید؟

ساره: هنوز نه. من وقتی که ایران را ترک کردم دو سالم بود ولی یادم هست که چون سفری طولانی در پیش رو داشتیم، مادرم زیورآلاتی که داشت را در لباس ها و اسباب و وسایلی که داشتیم پنهان کرده بود. این خاطره همیشه در ذهن باقی ماند و در یکی از اشعارم به   گوشواره های مرواید پنهان شده داخل پوسته پسته (Pearl earrings in the pistachio shells)  اشاره کردم. دوست دارم چنین عنوانی را برای کتابم انتخاب کنم.

پلاک ۵۲: ساره تو در کانادا بزرگ شدی و همانطور که گفتی خواندن و نوشتن به زبان فارسی برایت مشکل است. ولی آیا شعر شعرای ایرانی را می خوانی؟

ساره : بله و اشعار هنرمندانی مثل فروغ فرخزاد را خیلی دوست دارم. وقتی دبیرستان بودم مادرم شعر شعرای بزرگی مثل خیام و حافظ را برایم می خواند . ترجمه فارسی را هم از کتابخانه امانت می گرفتیم. اما آنچیزی که شاید بیشتر از خواندن شعر این بزرگان در من تاثیر می گذاشت، حس افتخار ایرانی بودن بود. همیشه خیلی خوشحالم که ایرانی هستم چون اعتقاد دارم که شعر و ادبیات در روح ما جاری است. وقتی آثار شعرای بزرگ را می خوانم احساس می کنم که این شعرهایی که از بچگی در ذهن من بود، در ذهن همه این انسان های بزرگ و شاید تمام ایرانی ها باشد. به نظرم ما خیلی خوب می توانیم احساساتمان را پردازش کنیم و با هم درباره آن صحبت کنیم.

پلاک ۵۲ : آیا تو هنوز در مدرسه هم تدریس می کنی؟

ساره: راستش بعد از مدت ها فکر کردن به این نتیجه رسیدم که باید شجاع باشم و به ندای هنرمند درونم گوش بدهم و بر روی شعر تمرکز کنم و این چیزی بود که من را خوشحال می کرد. برای همین معلمی را کنار گذاشتم و نویسندگی را انتخاب کردم.

پلاک ۵۲: برای ما خیلی جالب است که تو در کنار نویسندگی ، استاد رِیکی (Reiki Master) هم هستی. لطفا بیشتر برایمان توضیح بده:

ساره : رِیکی ، هدایت انرژی مثبت برای درمان بیماری ها است. وقتی بیست سالم بود با یکی از دوستانم سفری به اروپا داشتیم. در پاریس وقتی از روی یک بلندی پریدم، درد زیادی در پایم احساس کردم اما وقتی در بیمارستان عکس گرفتند، شکستگی وجود نداشت اما من هنوز درد داشتم. به توصیه مادرم در ادامه سفرم در لندن به دیدن یکی از بستگان که پزشک حاذقی بود و در زمینه انرژی درمانی هم تخصص داشت مراجعه کردم. ایشان با انرژی درمانی درد من را مداوا کردند و گفتند دلیل ناراحتی من این بوده که در آن قسمت پای من انرژی منفی وجود داشته که به دلیل پریدن و فشار آمدن، آن انرژی فشرده شده بوده است و ایشان آن انرژی را خارج کردند و من از درد و ناراحتی راحت شدم. این آشنایی من با انرژی درمانی بود و بعدها وقتی برای چندسال به همراه همسر و فرزندانم در کلگری اقامت داشتیم، فرصت مناسبی پیش آمد که در دوره های تخصصی مرتبط با رِیکی شرکت کنم.

پلاک ۵۲: از اینکه وقت ارزشمندت را در اختیار ما قرار دادی از تو تشکر می کنیم و امیدوارم با کمک هم بتوانیم ارتباطی قوی بین جامعه ایرانی و هنرمندان کانادایی برقرار کنیم.