ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید

 

«من به عوامل مسئول در امور خاورمیانه گفته ام که امشب با تو قرار ملاقات دارم. فردا صبح نتیجه صحبت ها را با آنها در میان خواهم گذاشت و تو را در هتل ماریوت از ماوقع آگاه خواهم ساخت. راستی تو تا چند روز دیگر در اینجا خواهی ماند؟»

«تا هر روزی که تو بخواهی. من قصد دارم برای دیدن پدر و مادر لیلا به فیلادلفیا بروم. ضمنا باید تشریفات مربوط به متار که با ماری را هم به اتمام برسانم

«درباره متار که با ماری من هیچ توصیه ای به تو نمی کنم چون من و همسرم (جنا) تا به حال هرگز به مسئله جدایی نیاندیشیده ایم

در ساعفیتز بعد از خداحافظی از دیک هیلی و دیگر دوستانش با یک تاکسی راه هتل ماریوت را در پیش گرفت.

****

صبح فردای آن روز ماری طبق قرار قبلی برای دیدن فیتز به هتل ماریوت رفت و بعد از صرف صبحانه دو نفری برای رتق و فتق جزئیات قرارداد متارکه به دفتر کار روتبرگ رفتند. در آنجا فیتز با رفتن در لاک یک پدر دلسوز و یک مرد متعهد پذیرفت که همه ماهه سه چهارم حقوق بازنشستگی اش را برای ماری و فرزندش بیل بفرستد و برای خوش آیند روتبرگ متعهد شد که این پول را از طریق دفتر وکالت روتبرگ در اختیار ماری و فرزندش قرار دهد و ماهانه از این بابت بیست و پنج دلار حق الزحمه هم به روت برگ بپردازد. در عوض ماری موافقت کرد که فیتز در آینده مجاز باشد در هر نقطه ای از آمریکا با فرزندش دیدار کند. هنگامی که پس از تکمیل قرارداد متارکه فیتز و ماری برای همیشه از هم جدا میشدند ماری با افسوس نگاهی به فیتز انداخت و گفت:

«خیلی بد شد ؟ »

و فیتز نیز با تأسف پاسخ داد:

«ما غیر از این راه دیگری در پیش نداشتیم. حالا تو می توانی مرد دلخواهت را پیدا کنی. منهم از تو به خاطر دادن اجازه دیدار با پسرم بسیار سپاسگزارم

« امیدوارم هر بار که فرصت پیدا کردی برای دیدن پسرت به آمریکا بیائی»

« حتما این کار را خواهم کرد هر چند که آمدن به آمریکا برایم هزینه زیادی در بر دارد

« اصلا چرا همین جا نمی مانی و برای خودت در آمریکا کاری پیدا نمی کنی؟» 

«من در میان اعراب احساس آرامش بیشتری می کنم و می توانم با باقیمانده یک چهارم حقوق بازنشستگی ام زندگی راحت تری داشته باشم! ضمنا در آنجا امکان همکاری من با شیخ راشد حاکم دوبی وجود دارد

« ولی این جای تاسف است که یک آمریکایی در خدمت یک عرب پابرهنه باشد

« دلیلش اینست که من با بقیه آمریکایی ها فرق دارم

برای مطالعه بیشتر:

بازگشت سارق جذاب سرقت پول

جنبش آزادی زنان در فرانسه چگونه آغاز شد؟

ماری با چشمانی که میل به گریستن داشت از فیتز خداحافظی کرد و رفت. فیتز در بازگشت به هتل بار دیگر تلفنی با مادر لیلا اسمیت تماس گرفت و به او قول داد تا در تعطیلات آخر هفته نزد آنها برود. مادر لیلا اسمیت با ابراز خوشحالی از فیتز خواست تا در آینده به جای خانم اسمیت او را فقط با نام کوچک (ملوک) صدا کند. پس از آن فیتز شماره تلفن دیک هیلی را گرفت با او در هتل کفش نقره ای که از هتل های معروف واشنگتن بود قرار ملاقات گذاشت. این محل بنا به پیشنهاد دیک هیلی انتخاب شد. فیتز که برای نخستین بار پا به این هتل می گذاشت با ورود به آنجا متوجه شد که میهمانان آنجا را اغلب افراد چشم چران تشکیل می دهند. وقتی او از هیلی علت انتخاب آن محل را برای قرار ملاقاتشان جویا شد جواب شنید که :

«ما همیشه با بعضی از نمایندگان کنگره که مترصد پاپوش ساختن برای سازمان مان هستند درگیری داریم. آنها برای کسب وجهه دست به این لیبرال بازی ها می زنند بنابراین ناچاریم گاهی برنامه این قبیل دیدارها را در مکانهایی اینچنین که سوءظن برانگیز نباشد تنظیم کنیم

در این هنگام یکی از ماموران (سیا) که هیلی از او با نام (ایب) یاد کرد وارد رستوران هتل شد و هیلی با دیدن او رو به فیتز کرد و گفت:

«نگاه کن – او ایب مسئول فعالیت های شاخه خلیج فارس در سازمان ماست.» 

مامور سیا جوانی بود که شباهت زیادی به جوان های لبنانی داشت.

دیک هیلی فیتز و ایب را به هم معرفی کرد:

«دوست عزیز من ایب فروتی  و این هم یک دوست قدیمی از سایگون – همان فیتز لود معروف


عکسی که روند جنگ ویتنام را تغییر داد
روز اول فوریه سال ۱۹۶۸ عکسی گرفته شد که روند جنگ ویتنام را تغییر داد.‌ همان عکسی که نشان می‌داد چگونه یک چریک ویت‌کنگ در ملاءعام و با شلیک مستقیم گلوله توسط رئیس پلیس سایگون جان می‌دهد. اما عکاس که «ادی آدامز» نام داشت تا پایان عمر بابت این عکس عذاب وجدان داشت.

به محض آنکه ایب فروتی پشت میز نشست سر گفتگو را با فیتز و هیلی باز کرد. ایب ظاهرا از آن جوانهای شوخ طبع – خوشگذران و بی خیال روزگار بود و شاید هم حرفه اش ایجاب می کرد تا خود را چنان آدمی جلوه دهد. اولین موضوع صحبت او با فیتز درباره باررستوران او در دوبی بود:

«دیک درباره کاباره تو در دوبی با من صحبت کرده است. به نظر من اگر چند تا از آن دخترهای بلوند خوشگل اروپایی را وارد دوبی کنی کار و بارت حسابی سکه خواهد شد. خود من هم چندتایی از آن دست چین شده ها را برایت خواهم فرستاد

 فیتز با لبخندی ابراز محبت مامور سیا را پاسخ گفت:

«خیلی از همکاری تو ممنونم فقط یادت باشد که دخترها باید بتوانند به زبان انگلیسی و عربی صحبت کنند

«حتما حواسم خواهد بود. پیشنهاد می کنم که همدیگر را در بیروت ببینیم. تو چه موقع خیال داری به منطقه برگردی ؟ »

«من تا گرفتن حکم نهایی متار که با همسرم و انجام چند تا کار نفتی مجبورم در آمریکا بمانم مگر آنکه دیک هیلی کار به خصوصی با من داشته باشد

ادامه دارد