ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید

حدود ساعت نه و نیم آنشب تقریبا همه مدعوین در خانه سرهنگ هیلی به دور هم جمع بودند، محور گفتگوها را فیتز و ماجراهایش در سرزمین های دور دست تشکیل می داد. ضمن صحبت ها هنگامی که همسر سرهنگ هیلی از خبر متارکه فیتز و همسرش با خبر شد در جا خشکش زد چون در حلقه دوستان نظامی آنها فیتز تنها کسی بود که از همسرش جدا می شد. سرهنگ هیلی و همسرش سعی می کردند تا حتی الامکان از طرح خبرها و گزارش هایی که روزنامه ها درباره فعالیتهای فیتز نوشته بودند پرهیز کنند. سرهنگ هیلی به فتیز گفت که او هم از ارتش کناره گرفته و به سازمان (سیا) پیوسته است:

«خوشحالم که عاقبت کار دلخواهم را پیدا کردم و از شر آنهمه ژنرال کله پوک که دائم دور و برم پرسه می زدند آسوده شدم. درست مثل تو ولی من دقیقا نمیدانم که در منطقه خلیج عربی به چه کاری مشغول هستی؟»

«اولا باید بگویی خلیج فارس! در ثانی فکر نمی کنم لازم باشد درباره فعالیت هایم به کسی توضیح بدهم. اصلا من نمی دانم چرا همه نسبت به کارهای من کنجکاو شده اند ؟

«فیتز – سابقه دوستی میان ما طولانی است. یادت می آید ایامی را که در ویتنام در زیر باران گلوله و خمپاره ها به عملیات نظامی دست می زدیم. عملیات نفوذی در داخل خاک کامبوج یادت هست ؟ به یاد داری آن فرماندهان پدرسوخته، می خواستند همه ما کلاه سبزها را به کشتن بدهند ؟ من از طرح این سئوال منظور خاصی نداشتم فقط میخواستم بدانم آیا کمکی در رفع مشکلات تو از من ساخته است یا نه »

فیتز که از پاسخ گستاخانه خود به دوست قدیمیش دچار شرمساری شده بود دست و پایش را جمع کرد و گفت:

«بله حق با تو است. درد دل کردن با یک دوست قدیمی اشکالی ندارد

فیتز خلاصه آنچه را که از هنگام ترک خدمت ارتش بر او گذشته بود برای سرهنگ هیلی تعریف کرد. فیتز حتی از ماجرای روابط پنهانیش با لیلا اسمیت و سفر دریاییش به سواحل هند پرده برداشت. دیک هیلی که از شنیدن ماجراجویی های فیتز سخت دچار هیجان شده بود گفت:

«فیتز – تو یک ماجراجوی واقعی هستی. خوشحالم که پول خوبی به دست آورده ای و اینطور که پیداست قصد داری به هر قیمت که شده یک پست سفارت در یکی از کشورهای عربی برای خودت دست و پا کنی؟»

« فکر می کنم من مناسب ترین فرد برای چنین سمتی باشم. من شنیده ام که بعد از خروج نیروهای انگلیس از منطقه، امارات متصالح قرار است به چیزی شبیه به یک ایالات متحده با نام امارات عربی متحده مبدل شود. در آنصورت احراز پست سفارت در چنین کشوری از هر جهت در شأن و صلاحیت من است

دیک هیلی با نوعی احساس تردید جواب داد:

«ولی خبرهایی که درباره تو منتشر شده ذهن مقام های وزارت خارجه را نسبت به تو مشئوب ساخته است. حتی با وجود تکذیب نامه ای که از قول تو در روزنامه ها به چاپ رسید گمان نمی کنم مشکل تو با وزارت خارجه حل شده باشد. گرچه به نظر من خدمت به کشور تنها محدود به داشتن پست سفارت نیست. مظورم اینست که تو حتی با دایر کردن یک بار رستوران هم میتوانی چنین خدمتی را به کشورت انجام دهی ، به خصوص اینکه یک بار رستوران میتواند سرپوش بسیار خوبی برای همکاری با (سیا) باشد!»

فیتز با خنده پرسید:

«نکند داری مرا غیرمستقیم به استخدام (سیا) در می آوری؟»

«نه. فقط منظورم این بود که وجودت می تواند برای سازمان ما مفید باشد. بی شک در حال حاضر قدرت ما در منطقه خلیج فارس از هر منطقه دیگری کمتر است چون این منطقه به طور سنتی حوزه نفوذ انگلیسی ها بوده و ما صرفا از طریق آنها اطلاعات مورد نظر خود را کسب می کرده ایم. ولی حالا ناچاریم وضعیت خود را مورد ارزیابی قرار دهیم. بررسی های انجام شده نشان میدهد که ایالات متحده هر سال اتکاء بیشتری به نفت کشورهای عرب حوزه خلیج فارس پیدا می کند

دیک هیلی جرعه ای از مشروبش را سر کشید و ادامه داد:

«ما از فعالیت های مسلحانه کمونیستی که در عمان و ظفار جریان دارد به خوبی آگاهی داریم و نگران آنیم که مبادا کمونیست ها کنترل شبه جزیره موسندام در دریای عمان را که مشرف بر تنگه هرمز است در دست بگیرند. ما خبر داریم که روسها و چینی ها برای خرابکاران کمونیست در ظفار و سایر مناطق عمان اسلحه می فرستند. ما این اطلاعات را از منابع اطلاعاتی انگلیس ها کسب کرده ایم و مسلم است با رفتن انگلیسی ها در سال ۱۹۷۱ کسی باید با فعالیت های کمونیستی در منطقه مقابله کند. ملک فیصل پادشاه سعودی و همه دوستان تو و شیوخ امارات متصالح و قطر و بحرین کمترین تجربه ای در امر مبارزه با عملیات براندازی کمونیست ها ندارند و ما اطمینان داریم که خرابکاران کمونیست با وقوف به نیاز فزاینده ما به نفت خلیج فارس بر دامنه عملیات خرابکارانه خود در منطقه خواهند افزود.»

شبه‌جزیره مسندم

دیک هیلی بار دیگر جرعه ای بالا انداخت و همراه با لبخندی معن یدار گفت:

«فعلا آمریکا تا خرخره در منجلاب وبتنام فرو رفته و برای بیرون آمدن از آن تلاش می کند. ما بعد از ویتنام باید توجه خود را به منطقه دیگری معطوف کنیم و تصور می کنم تا نیمه دهه هفتاد حسابی دست و پایمان در مسائل خلیج فارس و عمان درگیر شود. کمونیست های ظفار تلاش زیادی برای تسلط بر تنگه هرمز به خرج میدهند و اگر به هدف خود برسند ممکن است در آینده کنترل عربستان سعودی و شیخ نشین های خلیج فارس را هم در دست بگیرند

فیتز مغرورانه گفته های هیلی را تائید کرد و گفت:

«این همان خطری است که من از یکسال قبل درباره آن هشدار داده ام و حالا بسیار خوشحالم که مشاهده می کنم (سیا) هم به این حقیقت پی برده است. »

« اتفاقا سازمان ما توجه زیادی به این مسئله نشان می دهد. وقتی من خبر سفر جنجالی تو به اقیانوس هند را در روزنامه ها خواندم خیلی مشتاق شدم که برای جلب همکاری تو با سازمان به هر قیمت که شده با تو تماس بگیرم

« طبیعی است که من آماده همه گونه همکاری با سازمان شما هستم ولی نمی خواهم عضو رسمی (سیا) باشم. من در اصل یک تاجرم و اگر کسی بو ببرد که من کمترین رابطه ای با سازمان شما دارم تمام رشته هایم در منطقه خلیج پنبه خواهد شد.»

«من هرگز قصد ندارم تو را به استخدام (سیا) در آورم ولی راه های دیگری برای همکاری تو با ما وجود دارد. فقط کافی است چشم هایت را باز کنی و مراقب اوضاع باشی. این همکاری هیچ لطمه ای به کوشش های تو برای احراز پست سفارت وارد نخواهد کرد. با شناختی که من از خط مشی های حکومت نیکسون پیدا کرده ام فکر نمی کنم مانعی بر سر راه تو پیدا شود. مسلما نو شرایط سفیر شدن را داری و فکر می کنم با اندکی ولخرجی به سود نیکسون در انتخابات ریاست جمهوری بتوانی زمینه را برای موفقیت خودت آماده کنی. به خصوص اینکه تو می خواهی سفیر آمریکا در کشوری بشوی که داوطلب چندان زیادی ندارد. به عبارت دیگر من می خواهم به تو پیشنهاد یک معامله را بکنم… تو به ما کمک کن و ما هم به تو کمک خواهیم کرد. خودت میدانی که من چه ید طولانی در این قبیل بند و بست ها دارم

ریچارد نیکسون در کنار محمدرضا شاه پهلوی

«پشنهادهای تو خیلی جالب به نظر می رسد. حالا از کجا باید شروع کنیم ؟»

ادامه دارد