دیروز در مرکز خرید بزرگی در ونکوور پسر عمویم خسرو را دیدم. خسرو زیر لبی با خودش حرف می زد و با عجله به سمت مقصدی نامعلوم می رفت. ابدا متوجه روبرویش نبود و ما با همدیگر شاخ به شاخ شدیم.

گفتم: خسرو کجا می ری با این عجله؟

گفت:

دارم می رم فرودگاه. عجله دارم. شنیدم دوروبر خلیج هودسون، یه قبیله ای از بومی ها زندگی می کنند که امشب جشن گوزن پزون برگزار می کنن. بعدشم باید برم تورنتو، می گن ژاپنی های اونجا جشن هاراگیری در زیر شکوفه های گیلاس دارن. به دفترچه اش نگاه کرد و گفت:

راستی یه جشنم آخر هفته تو اوتاواست. هلندی های باقی مونده از جنگ بوئر به یاد بود اجدادشون یه جشن برگزار می کنن به اسم جشن کباب ماهی تابه قلقلی…. راستی بعدشم ممکنه برم جشن …

مطالعه کنید: نور زیتونی که نه شرقی ست و نه غربی

وسط حرفش پریدم و گفتم:

دیووانه شدی؟ این چه وضعیه که برای خودت درست کردی؟ کار و زندگی نداری؟

گفت: آخه مجبورم. می فهمی مجبورم.!

مطالعه کنید : سده، جشن غلبه نور بر تاریکی

– کی مجبورت کرده؟

– دکتر روانشناسم بهم گفته.

– گفته بری اینهمه جشن های عجیب و غریب؟!

– ببینم مگه تو ایرانی نیستی؟ تو مدت زمان دو سه سال  اینهمه اتفاقات عجیب و غریب برامون پیش اومده، که تو هر مملکتی در مدت سی جهل سال شاید اتفاق بیفته. دیگه داشتم خل و چل می شدم. روانشناسم بهم گفت برای روحیه ام خوبه که یه مدتی برم جشن و سرور. ببینم راستی تو جایی سراغ داری که جشن گرفته باشن؟ حتی کوچولوام باشه فرقی نداره.

– ما ایرانیا خودمون اینهمه جشن ملی داریم.



– جشن ملی؟ حالا کو تا نوروز بشه. تا اون موقع دیگه کار من تمومه. تو امین آباد همین ونکوور باید بیای ملاقاتم.

– مگه فقط جشن نوروز داریم؟ چهارشنبه سوری داریم. جشن شب یلدا داریم. جشن مهرگان داریم. همین جشن سده رو هم داریم که اتفاقا همین روزاست.

– جشن سده؟

مطالعه کنید : شکفتن گل از گل در جشن سده

– تا حالا به گوشت نخورده؟ تو دیگه چطور ایرانی هستی؟

– جان من بگو کی برگزار می شه؟ کجا برگزار می شه؟ من جشن و شادی خونم کم شده.

گفتم: ببین من خودمم تا حالا نرفتم. ولی تاریخش همین روزاست.

خسرو یقه ام را گرفت و گفت: هر چه زودتر اطلاعاتشو برام در بیار. دارم از دست می رم.

وقتی از همدیگر جدا شدیم. متوجه شدم که ما ایرانی ها چقدر جشن ملی داریم که بی خود و بی جهت رهایشان کرده ایم، که مثل بناهای تاریخی مان دارن خاک می خورند.