طنز پرداز: پری سا شمس

در محوطه آسایشگاه سالمندان چند پیرمرد با تندیسی از کله ترامپ ایستاده بودند. یکی با چوب به سر ترامپ مقوایی می‌کوبید و شعار می‌داد:

ترامپ کاباره‌چی، عقِل ندارنه هیچی!

بقیه تکرار می‌کردند.

-عمه جان! شما اینجا فعالیت سیاسی هم دارین؟

+چجور فعالیتی؟

-چه می‌دونم، تظاهرات و تجمع و رای دادن و اینا!

بجای این پیس‌پیس‌کاریا باید شعار بدن که مرزهای امریکا باز شه که مردم بتونن از اقصی‌نقاط دنیا به شکل فیزیکی برن به کمک مردم مستضعف امریکا!

+حالا تو که اون بیرونی از این فعالیت‌ها داری که من داشته باشم؟

-نه ولی این عزیزان دارن شعار می‌دن گفتم شاید تظاهراتی چیزیه.

+اینا در حمایت از مردم ستم‌دیده امریکا دارن فعالیت بشردوستانه می‌کنن.

حالا پیرمردها داشتند به پمپئو فحش می‌دادند اما هنوز به کله ترامپ می‌کوبیدند!

-همین که به مسایل روز دنیا واکنش نشون می‌دن خوبه.

+به چه درد من می‌خوره؟

-فعالیت بشر دوستانه به درد همه می‌خوره.

+اینا راهو دارن اشتباه می‌رن.

-چطور؟

+بجای این پیس‌پیس‌کاریا باید شعار بدن که مرزهای امریکا باز شه که مردم بتونن از اقصی‌نقاط دنیا به شکل فیزیکی برن به کمک مردم مستضعف امریکا.

-نه خب، این که نمی‌شه عمه خانوم.

+چرا خیر ندیده! امروز روز همه چی می‌شه اگه توی بخیل نه نیاری!

-عمه جان مگه به حرف منه؟

دنیا قانون داره.

+آخرالزمونه گوساله! یه نیگا به دور و برت بنداز بعد حرف از قانون بزن!

-حالا فرض کنین مرزها رو باز کنن، شما خودت حاضری بری امریکا کمک مردم؟

+آره، اگه پول بلیط و هتل‌مو بدن با کله می‌رم!

-چه همدردی عمیقی واقعا! کمر سازمان حقوق بشر شکست.

+من اینقدری خرج ندارم. دو شب می‌مونم هتل و بعد شبونه از مرز می‌خزم بیرون!

-به سلامتی کجا؟

+به سلامتی کانادا، ونکوور، پیش الکس جونم.

-خب عمه از اول بگین هدفتون چیه، چرا آدمو گمراه می‌کنین. یه لحظه فکر کردم به جز چیز، مسایل دیگه هم تو زندگی براتون اهمیت داره.

+منظورت از چیز چیه؟

-چیز یعنی ازدواج!

+عشق و ازدواج!

-الان پروژه خدابیامرز دیوید تموم شد، الکس شد مجنون و شما لیلی؟

+هر گلی بوی خودشو داره. البته که گل جوون و شاداب خوشبوتره. آه الکس عزیزم! الکس جوون! عمه درحالی که داشت غنچه‌ای را بو می‌کشید از روی نیمکت بلند شد و به سوی پیرمردها راه افتاد.

-کجا عمه جان؟ هنوز که ساعت ملاقات تموم نشده.

+زورم به تو و کرونا که نمی‌رسه، برم دوتا چوب بزنم تو کله این مردک هویج بلکه آروم شم!

عمه چوب را گرفت و کوبید به کله ترامپ. کله از بدنه جدا شد و مثل توپ گلف قل خورد و قل خورد تا رسید پیش پای مدیر آسایشگاه.

مدیر کله را برداشت و گفت: ساعت هواخوری تمومه! همین طور ساعت ملاقات! کیفم را برداشتم و راه افتادم.