ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید

***

در ساعت هشت و نیم شب فیتز در برابر آپارتمان عبدل در محله چلسی لندن از تاکسی پیاده شد. در میان شگفتی فوق العاده فیتز مرد عربی که لباس عربی بر تن داشت در را بروی او گشود و او را به سالن بزرگی که پنجره هایش رو به رودخانه تیمز باز میشد هدایت کرد. پنج جوان عرب در اطراف سالن روی مبل های نشسته بودند و با هم شوخی و گفتگو می کردند. سن هیچیک از آنها از حدود بیست و یکسال تجاوز نمی کرد و همگی لباس های خوش دوخت غربی به تن داشتند. عبدالحومارد فیتز و جوانهای عرب را به هم معرفی کرد وضمن آن به فتیز گفت:

«ما پیش از آمدن تو داشتیم درباره دو موضوع حیاتی جهان عرب یعنی جنگ و نفت صحبت می کردیم

پنج جوان عرب ضمن تائید گفته های عبدل به زبان انگلیسی سعی می کردند در حضور فیتز از تکلم به زبان عربی پرهیز کنند. فیتز نیز متقابلا با پیش کشیدن مسئله نفت و چاره ناپذیر بودن جنگ اعراب و اسرائیل برای به دست آوردن دل مخاطبانش تلاش می کرد. جوانهای عرب با همه حرارتی که در جانبداری از آمریکا و خط مشی های آن در خاورمیانه از خود نشان می دادند مایل بودند خود را اعرابی ناسیونالیست جلوه دهند و حتی یکی آنها در ابراز عمق احساسات ناسیونالیستی خود اظهار عقیده کرد ترجیح میدهد در آینده شرکت نفت عربستان – آمریکا موسوم به (آرامکو) به شرکت نفت (سعودی کو) تغییر نام دهد که فیتز با شنیدن آن آمرانه پرسید:

« آیا شماها تصور می کنید روزی بتوانید از شر آمریکا خلاص شوید و همه امور مربوط به صنعت نفت عربستان سعودی را راسا اداره کنید ؟»

پلاک۵۲ را در اینستاگرام دنبال کنید

اغلب جوانان عرب مخاطب فیتز یکصدا به پرسش او پاسخ منفی دادند و یکی از آنها در تکمیل گفته های دوستانش گفت:

«نه. نه ما هرگز چنین تصوری نداریم و مایلیم آمریکاییها همواره در کنار ما باقی بمانند ولی زمان آن فرا رسیده که آمریکاییها کمی هم به فکر منافع ما باشند و همه چیز را فقط برای خود نخواهند

عبدالحومارد برای جلوگیری از ادامه بحث های جدی میان فیتز و میهمانان عربش به سراغ قفسه مشروب ها رفت و با باز کردن در قفسه به میهمانانش پیشنهاد کرد که گلوی خود را با نوشیدن مشروب دلخواهشان تازه کنند! جوانهای عرب با کف زدن از پیشنهاد عبدل استقبال کردند و به طرف قفسه مشروب ها هجوم بردند. به اشاره عبدل پیشخدمت عرب او که در گوشه ای از سالن نظاره گر صحنه بود با یک سینی پر از لیوانهای مملو از یخ جلو آمد. برغم تمایل عبدل فیتز حتی به هنگام صرف مشروب بحث مربوط به همکاری های نفتی آمریکا با اعراب را پیش کشید و گفت:

«به نظر من اشکالی ندارد که آمریکا صنایع نفت اعراب را به خود آنها و گذار کند ولی مشروط بر آنکه با خطر تحریم نفتی نظیر آنچه که بعد از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل به وقوع پیوست روبرو نشود

جمیل یکی از جوانهای عرب که ظاهرا از بقیه دوستانش آتشی تر بنظر میرسید با لحنی تند به فیتز پاسخ داد:

«ولی اگر آمریکا با هر کشور دیگری به اسرائیل کمک کند ما حق داریم دوباره به حربه تحریم نفتی متوسل شویم

تحریم نفتی اعراب

فیتز که از شنیدن پاسخ جوان عرب تا حدودی خشمگین شده بود گفت:

« اگر آمریکا به اسرائیل کمک می کند به همان اندازه و یا حتی بیشتر به عربستان سعودی و دیگر کشورهای عرب کمک میدهد

پلاک۵۲ را در تلگرام دنبال کنید

یکی دیگر از جوانهای عرب وظیفه پاسخگویی به فیتز را بر عهده گرفت و گفت:

« به نظر من تا زمانی که خاک فلسطین به فلسطینی ها پس داده نشود هیچ عربی از روند اوضاع در خاورمیانه خشنود نخواهد بود.»  

در این حال عبدالحومارد هم خود را وارد بحث کرد و گفت:

« با آنکه من یک فلسطینی هستم و معتقدم که باز گرداندن خاک فلسطین به صاحبان آن یک مسئله اساسی است ولی تصور نمی کنم تحریم نفتی کمکی به حل این مسئله کند. این کار صرفا یک اقدام احساسی است و فقط به تجارت بین المللی لطمه میزند

در این هنگام عبدالحومارد بار دیگر برای عوض کردن موضوع بحث پادرمیانی کرد:

« دوستان عزیز – صحبت درباره نفت و سیاست کافی است چون تا چند لحظه دیگر دخترهای دلربا وارد می شوند

برای مطالعه بیشتر:

جهان کافکایی صد سال پس از مرگ کافکا 

زنانی که برای هتیلر پرواز کردند

جوان های عرب که رفته رفته بر اثر افراط در نوشیدن مشروب کنترل خود را از دست میدادند از شنیدن مژده عبدالحومارد یکصدا هورا کشیدند و یکی از آنها در همان حال مستی رو به فیتز کرد و گفت:

« آقای فیتز… حق… با شماست… تحریم نفتی اصلا فایدهای ندارد. اصلا عربها از نظر فنی نمی توانند جلو صدور نفتشان را به آمریکا بگیرند. همه اینها حرف مفت است

عبدالحومارد نیز که ظاهرا در سیاه مستی دست کمی از میهمانان عربش نداشت حرف او را تائید کرد و گفت:

«من هم یک فلسطینی هستم و هم یک عرب و خیلی دلم میخواهد فلسطین را از این اسرائیلیهای لعنتی پس بگیرم اما اگر یک روزی بر اثر شروع جنگ میان عربها و اسرائیلی ها تحریم نفتی اعلام شود حواستان باشد که من – عبد الحومارد به سراغ شماها خواهم آمد و از شما خواهم خواست فلان نفت کش را به مقصد فلان کشور بارگیری کنید و شما حق ندارید روی مرا زمین بیاندازید! چون من عبدالحومارد هستم و دارم در اینجا یعنی در لندن برای پس گرفتن خاک فلسطین از اسرائیلی ها مبارزه می کنم! من برای ادامه مبارزه همیشه به نفت احتیاج دارم

هر پنج جوان عرب در حالت مستی با تکان دادن سر و دست گفته های عبدالحومارد را تائید کردند و جمیل که نسبت به دوستانش نقش ارشدیت داشت بریده بریده جواب داد:

« خیالت راحت باشد... ما همیشه به فکر تو خواهیم بود

دقایقی بعد چند دختر مو طلایی وارد سالن شدند. که عبدالحومارد یکایک آنها را به جوان های عرب معرفی کرد. یکی از دخترها که انگلیسی بود و (لین) نام داشت یک دوربین عکاسی با خود آورده بود که عبدل آنرا از دستش گرفت و روی میز کنار در ورودی گذاشت. با گذشت حدود نیم ساعت چهار دختر مو طلایی دیگر از ملیتهای مختلف اروپایی برای رونق بخشیدن به آن میهمانی مخصوص وارد سالن شدند که پنج جوان عرب با ورود هر یک از آنها از فرط خوشحالی ابراز احساسات می کردند. برای آن پنج جوان عرب که پس از سالها تحصیل و اقامت در آمریکا عازم کشور خود بودند شهر لندن و میهمانی خانه عبد الحومارد آخرین منزلگاهی بود که می توانستند بدون دغدغه خاطر و بطور علنی در آن عطش هرزگی و زن بارگی خود را فرو نشانند. هنگامی که سر هر پنج جوان کاملا با دخترهای موطلایی گرم شد فیتز عبدل را به گوشهای کشید و پرسید:

«ببینم، آیا این دخترها از آن حرفه ای ها هستند؟»

و عبدل در پاسخ گفت:

« البته نه از نوع دخترهای خیابانی. اینها بیشتر تخصصشان در سرگرم کردن میهمانهای مخصوص در میهمانی های مخصوص است و جزء جیره خواران من به حساب می آیند. آنها به هر کجا که من مایل باشم از بیروت و قاهره گرفته تا جزابر کارائیب سفر می کنند و دل افراد مورد نظر را به دست می آورند. مثلا در چند روزه آینده قرار است یکی از شیوخ عرب یکی از همین دخترها را برای یک هفته همراه خود به شهر کن ببرد. دختر مورد نظر یک هفته بعد با چند هزار دلار در جیب و مقدار زیادی طلا و جواهرات اهدایی شیخ نزد من باز خواهد گشت که البته سهمی از هدایای شیخ نصیب من می شود. امشب هم این بچه عربها به خاطر همین دخترها در خانه من جمع شده اند و فردا صبح پاداش خوبی در انتظار دخترهاست. یعنی یک معامله کاملا مرضی الطرفین

فیتز دوباره با کنجکاوی پرسید:

« آیا آن دختر دوربین به گردن هم جزء همین حرفه ایهاست ؟ به نظر من او رفتارش با بقیه کمی فرق می کند ؟ »

ادامه دارد