ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید

قسمت سی و هشتم

فیتز دنباله صحبت لیلا اسمیت را گرفت:

«به خاطر وجود همین سلطان مستبد (۱) یک شورش کمونیستی در عمان به راه افتاده که سال به سال بر دامنه آن افزوده می شود. این شورش مرا به یاد در شورش مشابه یکی در کردستان عراق و دیگری شورش ویت کنگها در ویتنام می اندازد. سرزمین مسقط و عمان برای شورشهای چریکی مکان مناسبی است.



شورشیان کمونیست ظفار در چند سال اخیر دامنه فعالیت های خرابکارانه خود را گسترش داده اند و با امکاناتی که در اختیار دارند می توانند ناراضیان دیگر کشورهای عرب را نیز به حمایت از آرمان خود برانگیزند. البته علت اصلی بروز جنبش های کمونیستی در سرزمین های جنوبی خلیج فارس انباشته شدن ثروتها در دست شیوخ و نزدیکان آنها و توسعه فقر و پریشانی در میان توده های عرب است.»

ماموریت در دوبی – قسمت سی و هفتم

لیلا اسمیت با کنجکاوی پرسید:

«پس به این ترتیب شیخ زاید روش عاقلانه ای را در تامین رفاه برای اتباعش در پیش گرفته است؟ »

«بله دقیقا همینطور است. البته نباید تصور کرد که شورشیان کمونیست در عمان یا مناطق دیگر واقعا به خاطر محرومان جامعه مبارزه می کنند بلکه باید گفت که آنها صرفا برای پیشبرد اهداف خود سنگ حمایت از طبقات محروم را به سینه می زنند.»

ماموریت در دوبی - قسمت سی و هشتم

در این هنگام فیتز از درون آئینه بالای سرش نگاهی به چهره تورن ول انداخت و گفت:

«باید اعتراف کنم که فیلم تبلیغاتی تو یک شاهکار تمام عیار بود و شباهت زیادی به نمایش های تبلیغاتی کمونیست ها داشت. تو در این فیلم با سر هم کردن برخی واقعیت های موجود، بزرگ جلوه دادن پاره ای وقایع و افزودن چاشنی بسیار تند هیجان به آنها معجونی تهیه کردی که حتی دو آتشه ترین کارشناسان تبلیغاتی کمونیست هم کمتر از عهده چنین کاری بر می آیند.»

تورن ول همانطور که بر روی صندلی عقب لندرور بر اثر دست اندازهای جاده شنزار بالا و پایین میرفت در پاسخ فیتز گفت:

«خیلی دلم میخواهد پاسخ کاملی به اظهار نظرهای تو بدهم اما می ترسم دهانم از شن و گرد و خاک پر شود. اصلا تقصیر تو است که این راه پرت و پردردسر را برای بازگشت به دوبی انتخاب کردی.»

با گذشت حدود دو ساعت نخستین آثار زندگی در مسیر حرکت اتومبیل حامل فیتز و همسفرانش آشکار شد. در دو سوی جاده کلبه های گلی که شترها و چهارپایان کنارشان پرسه میزدند به چشم می خورد. پیرمردی سیه چرده که لباسی شبیه به بومیان پاکستان برتن داشت در آستانه در ورودی کلبه اش عبور اتومبیل خاک گرفته را با ناخشنودی نظاره می کرد.

مستند تاریخی : جنگ ارتش شاهنشاهی با ظفار کمونیسم در عمان


 

فیتز با فشردن پا برروی پدال ترمز اتومبیل را برابر کلبه مرد متوقف کرد و به زبان عربی از او درباره کیفیت بقیه مسیر سفرش راهنمایی خواست. پیرمرد بی آنکه حرفی بزند با دست امتداد جاده را به فیتز نشان داد و به او حالی کرد که باید مسیر خود را بدون پیچیدن به چپ یا راست همچنان ادامه دهد. به نظر می رسید که پیرمرد از مشاهده یک زن و چند مرد غربی در آن بیابان برهوت خشک و بی انتها شگفت زده شده بود. هنگامی که فیتز قصد خداحافظی از پیرمرد را داشت صدای شکسته او بلند شد که می گفت:

«حرکت که می کنی مواظب تپه های شنی سر راه باش چون ممکن است با اتومبیلت زیر این تپه ها مدفون شوی.»

فیتز با اشاره دست از راهنمایی پیرمرد تشکر کرد و به راه افتاد. پیرمرد راست می گفت چون بعد از پیمودن حدود ده دوازده کیلومتر دیگر نخستین تپه های روان شنی بر سر راه آنها ظاهر شد. آثار به جا مانده چرخ از اتومبیلهای عبوری بر روی شنها نشان میداد که پیش از آنها اتومبیل های دیگری به هنگام حرکت از همین مسیر بر اثر برخورد با تپه های شن روان ناچار به تغییر مسیر شده اند.

فیتز با تقلای زیاد و با حداکثر توان سعی می کرد در مبارزه با شرایط دشوار جاده کنترل اتومبیل را از دست ندهد. مبارزه او با پست و بلندی های جاده صحرایی حدود نیم ساعت ادامه داشت تا آنکه تند شدن بیش از حد شیب جاده و خطر فرورفتن در شنزار ادامه حرکت را برای فیتز ناممکن ساخت. فیتز که متوجه عمق خطر شده بود به ناگاه تصمیم گرفت با دست زدن به یک اقدام غیر منتظره و بهره گیری از دنده کمک لندرور به جای دوزدن یک تپه بزرگ شنی مستقیما از تپه بالا رفته، از آنسوی تپه به پایین سرازیر شود. زیرا این تنها راهی بود که آنها را از گم شدن در بیابان شنزار نجات می داد.

ماموریت در دوبی - قسمت سی و هشتم

او بی آنکه قصد خود را با سرنشینان اتومبیل در میان گذارد دست به کار شد و با تلاش زیاد نخستین تپه بزرگ شنی را با موفقیت پشت سر گذاشت. سرنشینان اتومبیل با وحشتی که سعی در پنهان ساختن آن داشتند دستگیره های داخل اتومبیل را محکم به دست گرفته بودند و با تلاش زیاد از سقوط خود به این سو یا آن سوی اتومبیل جلوگیری می کردند. فیتز در کشاکش مبارزه برای عبور از تپه ها و پست و بلندیهای بی شمار مسیر حرکت به ناگاه چشمش به صفحه جلو داشبورد افتاد و متوجه شد که عقربه روغن و آب اتومبیل بر اثر شدت گرما و فشارهای وارده بر موتور به نقطه خطر نزدیک شده است. مشاهده این وضع فیتز را به شدت نگران و وحشت زده ساخت. اما درست در لحظاتی که نگرانی او به اوج خود رسیده بود وضعیت جاده تغییر کرد و دشتی نسبتا هموار و خالی از تپه های شنی در مقابل ظاهر شد.

فیتز از مشاهده این تغییر ناگهانی نفسی به راحتی کشید زیرا پیدایش این وضعیت نشان می داد که آنها با مقصد اصلی یعنی دوبی فاصله چندانی نداشتند. سایر سرنشینان اتومبیل هم که دست کم مدت دو ساعت را در سکوت و دلهره کامل به سر برده بودند از مشاهده جاده هموار و اطمینان از رفع شدن خطر نفسی به آسودگی کشیدند و یکبار دیگر به خود جرات دادند تا سر گفتگو را با هم باز کنند. لیلا نخستین کسی بود که به قدر دانی از تلاش و مبارزه فیتز پرداخت:

«فیتز واقعا باید به تو تبریک بگویم که اینطور ماهرانه اتومبیل را از کام خطرها بیرون کشیدی.»

فیتز در پاسخ به پوزش خواهی از لیلا اسمیت و دیگر همراهانش پرداخت:

«من از همه شما به خاطر اشتباه در انتخاب این راه لعنتی عذر می خواهم. من نبایست دست به چنین کار خطرناکی می زدم.»

جان استکس و تورن ول متفقه نظر فیتز را تایید کردند اما لیلا اسمیت همچنان از اینکه بالاخره خطر از سر همگی آنها رفع شده بود ابراز خوشحالی می کرد. در این هنگام فیتز تصمیم گرفت برای رفع خستگی اتومبیل را در کنار جاده متوقف کند. پیشنهاد فیتز با استقبال همسفرانش روبرو شد اما آنها از شدت خستگی و کوفتگی قدرت پیاده شدن از اتومبیل را نداشتند. طبق برآورد فیتز فاصله آنها تا دوبی حدود یک ساعت و نیم رانندگی بدون توقف بود. گالن آب اهدایی سرهاری که محتویات آن داغ و نامطبوع شده بود در آن شرایط استثنایی برای سرنشینان اتومبیل لندرور مائده ای آسمانی بشمار می رفت و هر کدام با ولعی وصف ناپذیر جرعه هایی از آب گالن را در کام تشنه خود سرازیر کردند و دست و صورت را با همان آب از شن و گرد و غبار بیابان پالودند.

دقایقی بعد اتومبیل لندرور به سوی مقصد نهایی آخرین قسمت باقیمانده از جاده صحرایی را در پیش گرفت. عقربه های ساعت حدود چهار بعدازظهر را نشان می داد که فیتز اتومبیل خود را مقابل در ورودی خانه اش در دوبی متوقف کرد. به دنبال فیتز لیلا اسمیت، جان استکس و تورن ول شتابان از اتومبیل بیرون پریدند.

لیلا اسمیت مرتب زیر لب خدا را سپاس می گفت و از اینکه سالم به دوبی باز گشته بود ابراز خوشحالی می کرد. پیتر خدمتکار فیتز در را به روی آنها گشود و به فیتز و میهمانانش خوش آمد گفت. مسافران خسته و گرمازده با ورود به خانه فیتز که هوای آن به گونه ای وصف ناپذیر خنک و مطبوع بود رنج و دهشت ساعت های دلهره آور سفر بیابانی را از یاد بردند. از این مرحله به بعد راه فیتز و لیلا اسمیت از جان استکس و هار کورت تورن ول جدا می شد.


(۱) منظور لیلا اسمیت سعید بن تیمور سلطان سابق مسقط و عمان است که به دست پسرش از سلطنت خلع شد. مترجم