ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید

قسمت سی و هفتم

شیخ زاید و همراهانش که دیگر کاری در آن سالن نداشتند در حالیکه سرهاری اولمشتاد آنهارا بدرقه می کرد به طرف در خروجی براه افتادند. بعد از رفتن شیخ زاید سرهاری دوباره نزد میهمانان غریبش بازگشت و شادمانه با آنها به گفتگو پرداخت:

«کار شماها واقعا عالی بود و توانستید شیخ زاید را حسابی تحت تاثیر قرار دهید.»

 پس از آن سرهاری از میهمانانش دعوت کرد تا بعد از صرف مقداری نوشیدنی خنک و رفع خستگی خود را برای یک شام مفصل آماده کنند.

***

ساعت شش صبح روز بعد فیتز برای بیدار کردن لیلا اسمیت در اتاق او را کوبید. دقایقی بعد لیلا لباس پوشیده در آستانه در اتاقش ظاهر شد و هر دو برای صرف صبحانه و آماده شدن برای مرحله بعدی ماموریت راهی سالن غذاخوری شدند. در پشت میز صبحانه لیلا اسمیت نظر فیتز را درباره دعوت  سرهاری اولمشتاد برای اسب سواری با اسب های اصطبل شیخ زاید جویا شد که فیتز با تعجب پرسید :

« نکند تو قصد داری این دعوت را بپذیری؟!»

و لیلااسمیت در پاسخ خیلی جدی گفت :

« دلیلی ندارد دعونش را قبول نکنم… اما تعجب من از اینست که او در این نقطه دور افتاده چکمه و کلاه و لباس اسب سواری اندازه من از کجا آورده است! »

البته جای چندان تعجبی نیست چون بدون شک آدمی مثل سرهاری اولمشتاد حتی در این بیابان برهوت هم از حشر و نشر با زنان غافل نیست. زن بارگی از سرو روی این انگلیسی می بارد.


نوید حکیمی
شما را به تماشای نمایش شرقی غمگین دعوت می کند


حدود ساعت شش بعداز ظهر سرهاری به فیتز و لیلا اسمیت پیوست. فیتز با دیدن سرهاری از او خواست تا نشانی دقیق اقامتگاه شیخ زاید را به طور واضح برایش روی کاغذ ترسیم کند که سرهاری بی درنگ تقاضای فیتز را اجابت کرد.

حدود ساعت هفت و نیم صبح روز بعد فیتز به اقامتگاه شیخ زاید رسید. قصد او در درجه اول دیدار و گفتگو با شیخ حمد بود. یک مامور مسلح در را بروی او گشود. فیتز خود را به مامور معرفی کرد و مامور به او اطلاع داد که شیخ حمد با مشاورانش سرگرم مذاکره است. با آنکه فیتز درباره خصلت سحرخیزی مسلمانان داستان های زیادی شنیده بود اما از اینکه می دید یک حکمران مسلمان عرب در آن وقت روز با مشاورانش به گفتگو نشسته است دچار حیرت شد.

محل تشکیل جلسه یکی از سالن های بزرگ میهمانسرای اختصاصی بود که معمولا شیوخ و وابستگان نزدیک آنها برای  گردهم آیی و مذاکره از آن استفاده می کردند. شیخ حمد بر روی مبلی که یک میز کوچک برابرش قرار داشت نشسته بود و حدود پانزده تن از مشاوران و کارگزارانش صندلی های گرداگرد سالن را اشغال کرده بودند. قهوه چی مخصوص با چالاکی سر گرم پر کردن فنجان های ظریف قهوه برای حاضران در سالن برد. فیتز با نگاهی به اطراف سالن متوجه شد دو نفر از اعراب حاضر در مجمع از همراهان شیخ زاید در جلسه نمایش فیلم در خانه سرهاری اولمشتاد بودند. آندو با مشاهده فیتز سری به سویش تکان دادند. فیتز پس از دست دادن با یکایک اعراب حاضر در جلسه به اشاره شیخ حمد بر روی صندلی کنار دست او نشست.

 شیخ حمد حدود هفتاد ساله به نظر می رسید ولی همچون روزگاری که می توانست یک سکه فلزی را میان دو انگشتش دوتا کند توانمند و شاداب می نمود. فیتز این واقعیت را هنگامی که دستش در میان دستهای خشن و پرقدرت شیخ حمد فشرده میشد درک کرد.

در کنار شیخ حمد سالمند جوانی خوش سیما، ملبس به لباس عربی و چفیه و عقال بر سر بر روی مبلی نشسته بود. او شیخ صقر فرزند ارشد شیخ حمد و مشاور او در امور خارجی بود که انگلیسی را هم به خوبی صحبت می کرد. فیتز از شنیدن نام صقر که در زبان عربی به معنی باز و شاهین است به فکر فرو رفت چه به نظر فیتز این جوان ظریف و آراسته کمترین شباهتی به پرنده نیز چنگالی چون شاهین نداشت.

شیخ راشد بن حمد النعیمی

 فیتز بعد از دست دادن با شیخ صقر به اشاره شیخ حمد بر روی صندلی پهلوی او نشست و به زبان عربی شروع به صحبت کرد. او با تردستی هر چه تمامتر به تمجید و ستایش از شیخ حمد پرداخت و ضمن آن از دیدارهایی که قبلا با دو شیخ نیرومندتر منطقه یعنی شیخ راشد و شیخ زاید داشته است سخن به میان آورد. او همچنین ضمن صحبت هایش اشاره ای هم به نام مجید جابر کرد.

فیتز با شناختی که از روحیه و اخلاق اعراب منطقه داشت می دانست که حق ندارد در حضور یاران و مشاوران نزدیک شیخ با او آهسته و در گوشی صحبت کند و ناچار است مطالبش را با صدای رسا بطوریکه برای دیگران نیز قابل شنیدن باشد بر زبان آورد مگر آنکه خود شیخ مطرح شدن برخی مسائل را در حضور افرادش صلاح نداند که در آنصورت مکان خلوت تری را برای ادامه گفتگو با او انتخاب می کرد.

 لحن فیتز به هنگام ستایش از اقدامات عمرانی شیخ حمد چاپلوسانه و مبالغه آمیز می نمود.

« حضرت شیخ من از اقداماتی که شما در جهت پیشرفت و توسعه عجمان به عمل آورده اید به خوبی آگاهم و این همه پیشرفت را مدیون درایت و شایستگی شما می دانم.»

 شیخ حمد نگاهی رضایت آمیز به چهره فیتز انداخت:

 « البته شما می دانید که عجمان یک سرزمین فقیر و فاقد درآمد نفت است. درست است که ما به پیشرفت هایی نائل آمده ایم ولی من این پیشرفت ها را مدیون تلاش مرد خودم در زمینه رونق تجارت این منطقه می دانم. حضور من در العین بیشتر به منظور جلب کمک مالی دوست بزرگوارم شیخ زاید است که بحمدالله به شکرانه برخورداری از درآمد نفت وضع مالی بسیار خوبی دارد».

عجمان در سال ۱۹۶۸

حالا لحظه مناسب برای فیتز فرا رسیده بود تا تیر خود را مستقیما به سوی هدف شلیک کند.

 «حضرت شیخ، من و دوستان همکارم بسیار علاقه مندیم که بتوانیم خدمتی در حق شما و عجمان انجام دهیم. ما اطلاع پیدا کردیم که مدت امتیاز واگذار شده به شرکت نفت تگزاس دو سال پیش منقضی شده ولی جنابعالی از آن زمان تا به امروز تصمیمی در مورد واگذاری حق امتیاز اکتشاف نفت در کشور خود اتخاذ نکرده اید. من اطمینان دارم که به اتفاق همکارانم خواهیم توانست رضایت شما را از هر جهت تامین کنیم. ما نه تنها آماده ادامه عملیات اکتشافی هستیم بلکه مایلیم در کار استخراج و بهره برداری از منابع نفت نیز به شما کمک کنیم. تنها خواسته ما برای تحقق این هدف یک حق امتیاز سه ساله اکتشاف، حفاری و استخراج نفت در عجمان است. چنانچه شما با اعطای چنین امتیازی موافق باشید ما فقط ظرف یکسال نخستین چاه نفت را آماده بهره برداری خواهیم کرد. بدون شک گروه ما از هر گروه دیگری برای کشف و استخراج نفت در حوزه های داخلی و آبهای ساحلی شایسته تر و قابل اعتمادتر است » .



شیخ حمد با شنیدن پیشنهادهای فیتز بلافاصله پرسید:

« اگر معتقدید که ظرف مدت یکسال به نفت می رسید چرا طالب حق امتیاز سه ساله هستید؟ »

فیتز بی آنکه خود را ببازد با لحنی محکم به پرسش شیخ حمد پاسخ گفت :

« واقعیت اینست که گروه ما برای انجام عملیات لرزه نگاری و اکتشافی در آبهای واقع در فاصله ۱۵ کیلومتری سواحل جزیره ابوموسی [۱] به وقت کافی نیاز دارد. زیرا وجود منابع نفت در این مناطق هنوز به دقت مورد تایید قرار نگرفته است و لازم است عملیات گسترده و پرهزینه ای در این زمینه صورت بگیرد. ولی در هر صورت اگر حضرتعالی واقعا طالب اکتشاف نفت در عجمان هستید هیچ موسسه و گروهی بهتر از ما قادر به تحقق آروزی شما نخواهد بود. همانطور که مسلما آگاهی دارید من یک آمریکایی هستم که حتی خود را به خاطر دفاع از آرمان اعراب به مخاطره انداخته ام. همکاران من هم تجربه و سابقه ای طولانی در کار کشف و استخراج نفت دارند و البته این راهم می دانید که در سرتاسر شیخ نشین های امارات متصالح هیچکس به اندازه مجید جابر در چک و چانه زدن با شرکت های انگلیسی- آمریکایی – فرانسوی و آلمانی از خود جسارت و شجاعت نشان نداده است ».

موقعیت امیرنشین عجمان و جزایر ابوموسی در خلیج فارس

شیخ حمد که به خوبی معلوم بود به شدت تحت تاثیر سخنان فریبنده فیتز قرار گرفته است پرسید:

« گروه شما چه شرایطی را برای کسب چنین امتیازی پیشنهاد می کند ؟»

و فیتز بیدرنگ پاسخ داد:

« ما به هنگام عقد قرارداد مبلغ نیم میلیون دلار به عنوان حق امضاء به حضرت شیخ خواهیم پرداخت و متعاقبا طی مدت سه سال همه ساله مبلغ یکصد و پنجاه هزار دلار به عنوان امتیاز کشف حفاری و استخراج نفت در عجمان و قلمرو دریایی آن به حساب شما واریز خواهیم کرد».

شیخ حمد با شنیدن پیشنهاد فیتز سری از روی نارضایی تکان داد و گفت:

« ولی شیخ راشد حاکم دوبی به هنگام عقد قرارداری مشابه مبلغ هفتصد و پنجاه هزار دلار بابت حق امضاء دریافت داشت».

« بله، حق با شماست ولی باید توجه داشته باشید که دوبی از نظر نزدیکی به حوزه های نفتی فتح که وجود منابع عظیم نفت در آنها قطعی شده، وضعی به مراتب بهتر از عجمان دارد.»

شیخ حمد که هنوز از پاسخ فیتز قانع نشده بود سری تکان داد و گفت:

 « ولی شما قبلا گفتید که عملیات لرزه نگاری وجود منابع نفت در آبهای نزدیک به سواحل ابوموسی را به اثبات رسانده است.»

 فیتز همچنان در برابر شیخ حمد مقاومت می کرد:

 «حضرت شیخ باید توجه داشته باشند که افراد گروه ما مشتی دلال کمیسیون بگیر نیستند بلکه کسانی هستند که با داشتن سوابق موثر و روشن خدمتی فراتر از کشف و استخراج نفت برای شما انجام خواهند داد. این گروه برای عملیات اکتشاف و استخراج نفت سرمایه گذاری کلانی خواهند کرد».

فیتز بعد از ادای این مطلب نگاهی کنجکاوانه به چهره شیخ حمد انداخت و با یک برآورد سریع از موقعیت تصمیم گرفت در قبال خواست های شیخ حمد تا حدودی تن به عقب نشینی دهد:

« شما تجربه بسیار تلخی از عقد یک قرارداد بی ثمر با شرکت آمریکایی تگزاس دارید ولی ما تلاش خواهیم کرد تا کم لطفی های شرکت تگزاس را جبران کنیم و چنانچه حضرتعالی عنایت بیشتری به ما نشان دهید گروه ما نیز متقابلا معادل هفتصد و پنجاه هزار دلار به عنوان حق امضاء به شما خواهد پرداخت. ما واقعا شیفته خدمت به شما هستیم و البته در این میان برای خودمان هم در آمدی را در نظر گرفته ایم».

عجمان ۲۰۱۲

در آن دقایق حساس فیتز به درستی نمی دانست سرانجام کارش در رابطه با عقد قرارداد با شیخ حمد به کجا منتهی خواهد شد اما او همچون یک قمارباز حرفه ای تصمیم گرفته بود در قبال حریف همه موجودی خود را به مخاطره اندازد. پشتگرمی فیتز بیشتر به پول سرشاری بود که در آینده نه چندان دور از بابت حمل محموله طلای قاچاق به سواحل هند نصیب او می شد.

اما اگر ماموریت او در سواحل هند با شکست مواجه می شد همه رویاهایش بر باد می رفت. از طرف دیگر برای شیخ حمد دریافت هفتصد و پنجاه هزار دلار حق امضاء موفقیت بزرگی به شمار می رفت و موقعیت او را برای دریافت وام از شیخ زاید مستحکم تر می ساخت. فیتز از رقم دقیق این وام خبر نداشت اما جسته و گریخته شنیده بود که شیخ حمد قصد دارد به منظور لایروبی و گسترش خور بندرعجمان حدود پنج میلیون دلار از شیخ زاید وام بگیرد.

شیخ حمد بعد از دقایقی مذاکره در گوشی با فرزندش شیخ صقر رو به فیتز کرد و گفت:

« لطفا نسخه کتبی پیشنهادهای خود را هر چه زودتر همراه برگ درخواست امتیاز برای پسرم به عجمان بفرستید. من موضوع قرارداد را با دیگر فرزاندانم و نیز وزیر داراییم در میان خواهم گذاشت و نتیجه را به اطلاع شما خواهم رساند.»

 آنگاه شیخ حمد با دست اشاره ای به اعرابی که گرداگرد سالن نشسته بودند کرد و گفت:

« دستیاران و مشاوران من شاهد جزئیات گفتگوهای من و شما بودند و تقریبا چیزی از نظر آنها پنهان نمانده است. بنابراین تصور می کنم به محض دریافت پیشنهادهای شما در این باره تصمیم خواهیم گرفت.»

تقریبا قسمت اصلی ماموریت فیتز در ملاقات با شیخ حمد به پایان رسیده بود و او فرصتی پیدا کرد تا با نوشیدن یک فنجان قهوه داغ گلویی تازه کند. پس از نوشیدن قهوه فیتز برای خداحافظی سر پا ایستاد و دستش را با نهایت احترام به سری شیخ حمد دراز کرد. هر دو نفر با تمام نیرو دست یکدیگر را فشردند اما فیتز در دل اعتراف کرد که شیخ عرب دستهایی نیرومندتر از خود او دارد. فیتز به خوبی می دانست که شرکت های دیگر آمریکایی حاضر بودند برای گرفتن امتیاز از شیخ حمد تا مبلغ یک میلیون دلار هم بابت حق امضاء بپردازند اما زبان بازیهای فیتز راه شیخ محمد را به سوی رقبایش سد کرد. فیتز غرق در این اندیشه با یکایک حاضران در مجلس دست داد و محل جلسه را با احساسی سرشار از پیروزی ترک گفت.



در اقامتگاه سرهاری، دوستانش انتظار او را می کشیدند. بعد از دقایقی استراحت به پیشنهاد فیتز قرار شد همگی از راه میان بری که از صحرا می گذشت عازم دوبی شوند. عبور از این راه بیابانی معمولا در انحصار قافله های شترسوار بود اما آنروز شاید برای نخستین بار یک گروه از مردان مغرب زمین همراه با لیلا اسمیت تصمیم گرفتند برای زودتر رسیدن به دوبی آن راه را انتخاب کنند.

هشدارهای سرهاری هم برای منصرف کردن فیتز و همراهانش فایده ای نداشت و سرانجام لندرور حامل فیتز لیلااسمیت – جان استکس و هار کورت تورن ول با یک گالن آب اهدایی سرهاری راه بیابان خشک و برهوت امتداد کوه های عمان را در پیش گرفت.

سلطان سعید بن تیمور – سیزدهمین حکمران کشور پادشاهی عمان

لیلا اسمیت که برای نخستین بار گذارش به چنان بیابان خشک و بی آب و علفی افتاده بود از پنجره اتومبیل کوه های بلند و سربه فلک کشیده را تماشا می کرد. او یکبار هنگام تماشای این صحنه ها رو به همسفرانش کرد و با لحن اندهباری گفت:

« من همیشه آرزو داشتم روزی به سرزمین عمان سفر کنم و از نزدیک با شرایط زندگی مردم در تحت سلطه سلطان تیمور که خونخوارترین سلطان روی زمین است آشنا شوم».

[1] جزایر ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک در سالهای دهه ۱۹۷۰ پس از اعلام تشکیل امارات متحده عربی به مالکیت ایران در آمد و اشاره نویسنده ظاهرا مربوط به زمانی است که هنوز شیوخ جنوب خلیج فارس بر این جزایر ادعای مالکیت داشتند (م)