جَعفَرِ شَهری‌باف (۱۲۹۳ در عودلاجان تهران – ۶ آذر ۱۳۷۸ در تهران) نویسنده ایرانی و پژوهشگر تاریخ تهران است. استاد جعفر شهری در دو مجموعهٔ طهران قدیم (۵ جلد) و تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم (۶ جلد)، حال و هوای تاریخی تهران را با جزئیاتش بیان می‌کند. دیگر اثر او، قند و نمک، مجموعه‌ای از اصطلاحات اصیل تهرانی با توضیحات و پیشینه است.

 

 

سر پل خر بگیری :

قرار گرفتن در امری که فرار کننده، راه فرار نداشته باشد.

هر از چندگاه دولت به بهانه ای که نظرش به سو استفاده برای خود و نان رساندن به ماموران خود بود، حکم مال بگیری و بهترین محل آن جلوی دروازها، یعنی تنها راه ورود و خروج و ورود آینده و روندگان بود و نه تنها که به اسم خر از هیچ مرکب و مرکوب نمی گذشتند، بلکه به بار و بنه مسافرین نیز ابقا ننموده به آنها هم دستبرد می زدند.

سرِ تاغار پایین رفتن :

گرسنه شدن

تشر و تغیر مادر به بچه و زن به شوهر در وقتی که با اوقات تلخی و بی آرامی طلب غذا بکند. باز سرِ تاغارِش پایین رفت؟ یا چیه؟ باز سرِ تاغارِت پایین رفته؟!

سر خر را برگرداندن :

دستور به تغیر دادن راه، عوض کردن حرف

سر خیکِ شیره دستش دادن :

گرفتارش کرده اند. درباره جوانی که زنش داده باشند یا کسی که به کاری دشوار مجبور شده باشد.

زنی چند خیک شیره برای فروختن داشته، دزدی رسیده برای دستبرد به او در خیک را باز و امتحان نموده، تا خیک دیگر را امتحان کند به همان صورت به دستش می دهد و خیک دوم را نیز به همانگونه و چون هر دو دست زن بند می شود، خیکی از آنها را به کول گرفته می گریزد.

سر درخت چنار، زردآلو عنک سبز شده :

طعنه به کسی که زیاد تعریف بچه اش بکند.




سر زا رفت :

سوخت شدن طلب و مثل آن

از داستان ملانصرالدین که دو مرتبه دیگ از همسایه گرفت دیگچه ای در آن گذاشته پس می دهد و می گوید زاییده و دفعه سوم دیگ را نگه داشته می گوید: سرِ زا رفت.

میون پیغمبرا جرجیسو پیدا کردی؟

به کسی که با بدنام و ناهموار، معامله و یا وصلت نموده باشد.

گنجشگکی صید گربه ای شد و چون امکان خلاص ندید گفت اکنون که مرا طعمه می کنی لااقل تا راحت تر جان دهم نام یکی از پیغمبران به زبان گذران، به این خیال که با باز شدن دهان گربه بگریزد، و گربه همچنان که دندان بر او فشرده داشت، جرجیس به زبان گذراند که لازمه باز کردن زبان نمی آمد و گنجشگ گفت : میون پیغمبرا جرجیسو پیدا کردی؟

میون دعوا نرخ طی می کنه:

به کسی که همراه مشاجره، قصد یا نظر و حق داشته نداشته ای را اثبات بکند.

میون من و تو هر کدوم دلش می سوزه:

به کسی که به خاطر رعایت حال و نفع خود دلسوزی حال دیگری را بکند:

قنادی به شاگردش که شیرینی زیان می خورد گفت شیرینیِ زیاد، گلو را می سوزاند، و شاگرد گفت میان من و تو هر که دلش می سوزه، و به روایت دیگر شاگرد گفت: این دلِ توست که می سوزه

هیچ دعوایی نیست که آخرش آشتی نباشه

اشاره ای که اگر معنی آن درک شود، هرگز جا برای قوای انتظامی و قضایی نمی ماند.

هیشکی رو نشده واسه بدهکاری دار بزنن

دلداری به کسی که اظهار پریشانی از بدهی بکند.

ادامه دارد