در شماره ی پیش، گفتیم که در تاریخ فرهنگ و زبان فارسی، گاه به سخنانی برمی خوریم که با دانش و منطق ما سازگار نیست. در برابر این سخنان سه رویکرد متفاوت وجود دارد:

نخست این که بگوییم چون بزرگی آن را گفته؛ یا بزرگانی تایید کرده اند، برای ما هم قابل پذیرش است و با این نگاه پیش برویم، که حکمتی در کار است و ما از دانستن راز آن حکمت عاجزیم.

دوم این که بدون توجه به ریشه های فرهنگی و شرایط به وجود آمدن آن باور، آن سخنان را نشان بی خردی و نادانی گوینده یا گویندگانش بدانیم.

راه سوم اما راه پیش نهادی من است و بنا دارم که با آوردن نمونه هایی در نوشته هایی که برای پلاک ۵۲ می نویسم، راه سوم را روشن تر کنم. راه سوم، سنجیدن با توجه به شرایط و خاست گاه های شکل گیری آن سخن است.

چنین کنند بزرگان

با صدای محمد مفتاحی


نمونه ی این شماره، سخنی از حکیم نظامی گنجه ای است. بیتی که به ضرب المثل هم تبدیل شده است:

به تر سگِ شهرِ خویش بودن

تا ذلِ غریبی آزمودن

معنای بیت روشن است؛ یعنی بهتر است انسان در شهر خود خوار و پست باشد؛ اما تن به خواری سفر کردن ندهد و به جایی که غریب باشد نرود. (حالا حکایت سگ بی چاره ی این بیت و ستم هایی که به این موجود نجیب و وفادار، در دین و فرهنگ مقاطعی از تاریخ ما می رود، بماند برای وقتی مناسب؛ چون نمونه­ های بسیاری در بی ارزش دانستن مقام سگ، در ادبیات و فرهنگ گذشته ی ما وجود دارد.)

این بیت، معنایی ضد مهاجرت دارد و ما را از نو کردن محل زندگی بر حذر می­دارد.

بنا به اندرز این بیت، انسان ها باید تا آخر عمر، در شهر خود و کشور خود بمانند و به خوار شدن ها تن بدهند و هرگز به فکر مهاجرت نیفتند. بدیهی است که من و شما به چنین نصیحتی اگر نخندیم؛ لااقل با نگاهی تاسف بار می نگریم؛ آن هم در دنیای امروزی که اعتقاد به جهان وطنی امری بسیار شناخته شده و مورد تایید بسیاری از مردم دنیاست.

پادکست های مهاجرت :

مهاجرت و روابط

کشف و بازسازی هویت

تلاقی امیدها و ترس ها

افراد بی شماری با یک کوله پشتی؛ یا یک دوچرخه دور دنیا را گز می کنند و کک شان هم نمی گزد؛ اما من و همه ی آنان که در دهه های ۵۰ یا قبل از آن به دنیا آمده باشند، می دانیم که خانواده ی جوانانی که مشمول خدمت سربازی شده بودند، خداخدا می کردند که فرزندشان به شهر غریب اعزام نشود.

دقت داشته باشید: غریب در وطن!

یا مادرانی که دختر دم بخت داشتند، دعا می کردند خواستگار دخترشان از شهری دیگر نباشد و او را به شهری غریب نبرد و اگر چنین اتفاقی می افتاد، یک چشم مادران اشک بود و چشم دیگر سیلاب خون، که وا مصیبتا! دخترم در شهر غریب اسیر است.

وقتی کم تر از نیم قرن پیش، هنوز چنین نگرانی هایی بوده و گاهی هنوز هم دیده می شود، نمی توانیم از نظامی و ایرانی های کهن انتقاد کنیم. حمله ی وحشیانه ی اعراب، حمله ی مغولان، پیش آمدن بحث زبان و دین اجباری و ناامنی های گسترده در راه ها و حتی در خانه ها و عبادت گاه ها، حس اعتماد را از آدمی می گیرد و به جای آن تشویش می نشاند.

با این نگاه فکر می کنم پذیرش پند نظامی در بیت مورد نظر ساده تر است. شما چه فکر می کند؟ نظرتان را برای مان بفرستید؛ تا بحث های تازه ای دربگیرد.