ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید

قسمت شصت و نهم

شیخ راشد نگاهی به صفحه کاغذی که بر روی آن مطالبی به زبان عربی نوشته شده بود انداخت و گفت:

«گزارش مربوط به تکذیب نامه ای که شما درباره آن اتهامات واهی نوشته اید مقابل من است. از آنجا که کمترین مدرکی در تائید ادعاهای این گزارشگر آمریکایی وجود ندارد از او خواسته شده تا برای همیشه خاک دوبی را ترک کند

برقی از شادی در چشمان فیتز درخشید:

«حضرت حاکم تصمیم خردمندانهای اتخاذ کرده اند و من از این بابت بینهایت سپاسگزارم

راشد بن سعید آل مکتوم

در این هنگام شیخ راشد اشاره ای به فندر براون و نیم مک لارن کرد و آنها را به نزدیک خود فراخواند. با قرار گرفتن آندو بر صندلی های کنار شیخ راشد یک جلسه بحث خصوصی میان شیخ راشد – مجید جابر – نیم مک لارن – فندر براون – سپه و فیتز تشکیل شد. اگرچه تیم مک لارن به خوبی به ارزش و اهمیت عربی صحبت کردن در حضور شیخ راشد آگاه بود و تلاش زیادی برای فراگیری این زبان به خرج داده بود اما هنوز توانائی تکلم فصیح به این زبان را نداشت و به همین سبب مجید جابر نقش مترجم را برای او ایفا می کرد.

گفتگوها با سخنان شیخ راشد که برای دوست و متحد دیرینش شیخ حمد حاکم عجمان آروزی موفقیت می کرد آغاز شد. شیخ راشد در ادامه همین مطالب به این نکته اشاره کرد که حاکم شارجه همسایه دیوار به دیوار او ممکن است ادعاهایی نسبت به نفت استخراجی از حوزه نفتی آبهای ساحلی ابوموسی داشته باشد ولی مجید جابر در پاسخ شیخ راشد متذکر شد که این ادعا فقط میتواند محدوده سه مایلی سواحل ابوموسی را در بر بگیرد در حالی که حوزه نفتی در فاصله نه مایلی سواحل ابوموسی قرار گرفته و جزء آبهای ساحلی عجمان محسوب میشود. نگاه نسبتا خشم آلود شیخ راشد نشان میداد که او نسبت به ادعاهای حاکم شارجه دل چندان خوشی ندارد. فیتز با شناختی که از روحیه اعراب داشت از احساس خصمانه شیخ راشد نسبت به حاکم کشور همسایه اش چندان در شگفت نبود زیرا به این اعتقاد سنتی اعراب وقوف داشت که می گفت «همسایه تو دشمن تو و همسایه، همسایه تو دوست توست» شیخ راشد ضمن صحبتهای خود برای مخاطبانش در کاری که برای رونق فعالیت های نفتی دوبی در پیش گرفته بودند آرزوی موفقیت کرد و آنها را از حمایت کامل خود مطمئن ساخت. او همچنین از فیتز سراغ هار کورت تورنول را گرفت و رضایت عمیق خود و شیخ زاید را از مشاهده فیلم تبلیغاتی مکلارن به فیتز ابراز داشت و فیتز در پاسخ به شیخ راشد اطلاع داد که تیم مکلارن برای پیگیری برنامه هایش به کویت رفته است. او همچنین شیخ راشد را مطمئن ساخت که به طور منظم وی را در جریان پیشرفت طرح ایجاد امپراطوری تبلیغاتی مورد نظر تیم مک لارن قرار خواهد داد.

اطلاعات بیشتر

آن روز شیخ راشد از همیشه شاداب تر و سرحال تر مینمود و به همین سبب فیتز موقع را برای گرفتن بیشترین امتیازها از حاکم دوبی مناسب می دید و تلاش می کرد تا او را به دادن وعده های عالیتر وادار سازد. انتظار فیتز چندان به طول نیانجامید و شیخ راشد در ضمن صحبت هایش رو به او کرد و گفت:

«جناب سرهنگ لود، اینطور که پیداست شما تجارب بسیار موفقیت آمیزی در دوبی کسب کرده اید، آیا من میتوانم در گسترش این موفقیتها کمکی به شما بکنم؟»

فیتز بی درنگ به ابراز لطف شیخ راشد پاسخ گفت:

«حضرت حاکم، همانطور که اطلاع دارید سیل شخصیت ها و اتباع غربی برای مشارکت در پروژه های عمرانی به دوبی سرازیر شده و قطعا آقای تدزومرز هم آماری از شمار آمریکائیانی که قرار است به منظور انجام فعالیت های نفتی به منطقه بیایند به حضرت حاکم ارائه داده است ولی متاسفانه هنوز هیچ مکان مناسبی برای رفع خستگی و تفریح و سرگرمی این خارجیان و اعراب طرف معامله با آنها در دوبی ایجاد نشده است. خوب یا بد ما غربیها عادت داریم در ساعات بیکاری در بار با رستوران به دور هم جمع شویم، با هم شامی بخوریم، جرعه ای مشروب بنوشیم، باهم گپی بزنیم و خلاصه اوقات فراغت را به سبک و شیوه مورد علاقه خودمان بگذرانیم. چنین مکانی سخت مورد نیاز ماست و من اگر حضرت حاکم اجازه بفرمایند آماده ایجاد آن هستم و حتی تصمیم دارم برای سرگرمی بیشتر مشتریان از وجود زنان زیباروی غربی نیز استفاده کنم

از شنیدن آخرین قسمت صحبتهای فیتز آثار ناخشنودی در چهره شیخ راشد هویدا شد و فیتز که پی به اشتباه خود برده بود با دستپاچگی ادامه داد:

«البته منظورم اینست که از وجود زنان زیباروی برای آواز خوانی و اجرای برنامه های سرگرم کننده بهره خواهیم گرفت و هیچ قصد نداریم مرکز تفریحی خود را به یک عشرتکده تبدیل کنیم. تنها تقاضای من از حضرت حاکم صدور اجازه نامه مخصوص برای تاسیس یک بار – رستوران در خاک دوبی است.» 

شیخ راشد بعد از لحظه ای سکوت پرسید:

«خوب قصد داری این مرکز را در کدام نقطه از دوبی تاسیس کنی؟»

در جایی نزدیک به ناحیه دیره کنار خور دوبی جایی که دسترسی به آن برای بازرگانان و صاحبان صنایع غربی که دائما بین ایران و دوبی و کویت در پرواز هستند آسان باشد

«بله – به نظر من هم ناحیه دیره از هر جای دیگری برای این کار مناسب تر است. من باید در این باره با جک هر کراس رئیس پلیس صحبت کنم و از او بخواهم تا جواز لازم برای تاسیس مکان مورد نظر شما را صادر کند

آنگاه شیخ راشد آهی کشید و گفت:

«براستی که ما مسلمانها در این سالهای اخیر چه قدر از سنت های دیرپای اسلامی خودمان فاصله گرفته ایم. اگر دست شما آمریکاییها – انگلیسیها فرانسویها و آلمانی ها را باز بگذاریم تا چند صباح دیگر اثری از عربیت ما هم برجا نخواهد ماند و تبدیل به غربی هایی خواهیم شد که فقط دشداشه بر تن و چفیه و عقال بر سر داریم

«نه، حضرت حاکمهرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد چون خود ما غربی ها هم مایل نیستیم شاهد چنان واقعه ای باشیم

« مرحوم پدر من همیشه از اینکه روزی خور دوبی به بندر تجارتی شماره یک امارات متصالح مبدل شود وحشت داشت به همین سبب هنگامی که غربیها میخواستند حمل کالا به بندر شارجه را آغاز کنند پدرم برای حاکم شارجه پیام فرستاد که: شیخ سعید آل مکتوم حاکم دوبی آرزومند است که همه راههای تجاری به بندر شارجه ختم شود و پای هیچ فرد غربی به دوبی نرسد، یعنی نه شیر شتر – نه دیدار عرب – بگذار جوان های دوبی از عادت های ناپسند غربی ها، از میخوارگی ها و ولنگاری ها در امان بمانند. اهالی دوبی نه پول و تجارت غربی ها را می خواهند و نه عوارض سوء آنرا.

البته این خواست واقعی مردم دوبی نبود ولی پیام سخت پدرم حاکم شارجه را واداشت تا از دادن اجازه به کشتی های تجاری انگلیس جهت پهلو گرفتن در بندر شارجه خودداری کند. کشتیهای انگلیسی ناچار به دوبی رو آوردند پدرم با کمال تعجب از آنها استقبال کرد و اجازه داد تا کالاهای خود را در دوبی تخلیه کنند. این ماجرا مربوط به پنجاه سال قبل است و از آن زمان تا به امروز دوبی به مهمترین بندر گاه بر سر راه کویت و تنگه هرمز مبدل شده است! »

شیخ راشد با یاد آوری خاطره دغل کاری پدرش لبخندی زد و به صحبت هایش با فیتز ادامه داد:

«ما در دنیای کاملا متفاوتی آکنده از سنت ها و روش های تازه زندگی می کنیم. اگر قرار است دوبی شاهد پیشرفت های بزرگی باشد و هتل ها، بناها، شرکت ها و لنگرگاه های عظیم در آن به وجود آید بطوریکه عظیم ترین کشتی ها بتوانند در اسکله های آن پهلو بگیرند در آنصورت هیچ چارهای نداریم جز آنکه مقداری از اصول و اعتقادات دیرینه خود را کنار بگذاریم!» شیخ راشد بعد از مکثی کوتاه از فیتز پرسید:

«خوب جناب سرهنگ آیا نام مناسبی هم برای این مرکز تفریحی و یا به قول خودتان بار – رستوران انتخاب کرده اید ؟»

ث

ثبت نام برای دریافت کیت ایمنی

فیتز لبخند زنان جواب داد:

«حضرت حاکم، خودتان با خلق و خوی آمریکایی ها آشنا هستید و میدانند که ما معمولا طرفدار اسم و رسمهای عجیب و غریب هستیم. بنابراین با اجازه حضرت حاکم من قصد دارم نام شمش طلا را برای بار رستوران خود انتخاب کنم

شیخ راشد، سپه و حتی تیم مک لارن از شنیدن نام شمش طلا بی اراده به خنده افتادند و شیخ راشد در همان حال خندیدن رو به فیتز کرد و گفت:

«واقعا که نام مناسب و بامسمایی انتخاب کرده اید جناب سرهنگ

در این هنگام رشید به حاضران در مجلس حالی کرد که وقت دیدار و گفتگو با شیخ به پایان رسیده است همگی حضار با شنیدن تذکر رشید از جا برخاستند و بعد از دست دادن با شیخ راشد یکایک مجلس حاکم دوبی را ترک گفتند. فیتز هنگام ترک مجلس جک هر کراس را که لحظاتی قبل به وسیله شیخ راشد توجیه شده بود به گوشه ای کشید و پرسید:

«جک – بگو ببینم آیا میتوانم امروز بعداز ظهر تو را ببینم؟»

«با من چه کاری داری ؟»

« همان کاری که شیخ راشد دستورش را به تو صادر کرده است

«ساعت سه بعداز ظهر چه طور است ؟»

«بسیار خوب است – به امید دیدار

فیتز سرمست از باده پیروزی مجلس دیدار شیخ راشد حاکم دوبی را به سوی اقامتگاهش ترک گفت.