استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
برای من جای بسی افتخار است که از این شماره ی مجله ی پلاک 52 میزبان شما خوبان هستم. در حقیقت میزبان شمایید و من میهمان دلهایتان هستم.
پیشنهاد این بخش از انگیزه ای کاملا شخصی سرچشمه گرفت. حدود بیست و پنج سال پیش که وارد دانشکده ی ادبیات فارسی شدم و فضای حاکم بر آن را دیدم، دلم گرفت. در دبیرستان رشته ی علوم تجربی خوانده بودم؛ اما خودم را عاشق سینه چاک ادبیات خودمان و دیگر کشورها میدانستم. حوزه ی مطالعاتی ام جای فیزیک و شیمی و حساب و هندسه شعر و رمان بود و چون راهنمایی نداشتم همه چیز میخواندم.
بهتر بگویم هر چه به دستم میرسید و با بضاعت مالی و فرهنگیمان در دوران جنگ جور درمی آمد. شرایط خانواده طوری نبود که حیاط خلوتی داشته باشم، پس پاتوقم شد انجمنهای جورواجور ادبی-هنری. این شیفتگی به ادبیات زود رسوایم کرد.
سر کلاس های شیمی و زیست شناسی و … کتاب های صادق هدایت و رمان های کلاسیک خارجی زیر میزم باز بود و در هپروت خودم سیر می کردم.
سرم را مثل کبک کرده بودم زیر برف و چون کسی را نمیدیدم گمان میکردم کسی هم من را نمیبیند. سال دوم دبیرستان بودم که معلم ادبیاتمان آقای «خورشیدی» وقتی آن همه اشتیاقم را دید، با فروتنی اعلام کرد که دیگر کاری از او برایم ساخته نیست و مرا نزد همکارش فرستاد که از قضا در دانشگاه آزاد کرج تدریس میکرد.
آقای درویشی شاعر بود و با عنوان کارشناس جلسه ی شب شعر دانشکده ی ادبیات را اداره می کرد. او هم با بزرگواری مرا پذیرفت و دستم بگرفت و پابه پا برد تا پس از آن در جلسات دانشکده ی ادبیات شعر بخوانم. پس از نخستین بار، هر وقت پایم را داخل جلسه می گذاشتم، همه من را به هم نشان میدادند و یک صدا میگفتند: «بچه دبیرستانی شعر بخواند.»
بعد از آن همه شور و شر عاشقانه حالا پایم رسیده بود به جایی که می گفتند نظامی را با یک من عسل هم نمی شود خورد. مثنوی را فقط از ما بهتران می فهمند و نمونه هایی از این حرف های صد من یک غاز.
نمی دانستم بار این سرخوردگی ها را چه طور روی دوش روح و روانم بکشم. در همان زمان اوضاع سیاسی ایران در حال گذار به مرحله ای حساس بود. «سید خوشگله» رأس امور بود و این طرف و آن طرف حرفهای تازه ای شنیده میشد. در آن میان، با نازنینی آشنا شدم که خواهرش را یکی دو سال پیشتر در دانشکده ی ادبیات دانشگاه تهران دیده بودم. تنها نماینده ی دانشکده مان بودم برای شرکت در «کنگره ی ملی پروین اعتصامی» که اتفاقات خجسته ای برایم به همراه داشت. آشنایی با «عبدالعلی دستغیب» و خانم دکتر «مهدیه الهی قمشه ای» و حالا وقت آن رسیده بود که در کلاس های درس دکتر «حسین الهی قمشه ای» حاضر شوم.
این مطلب را با صدای نویسنده گوش دهید.
با دو نفر از دوستان گرمابه و گلستان هر هفته از کرج خودمان را به فرهنگسرای ارسباران میرساندیم. با دیدن او تمام غول های سر راهم فرو ریختند. او را دوست داشتیم، چون از جاذبه های ادبیات را برایمان میگفت نه دافعه هایش را. می گفت که همه فکر میکنند باید نظامی و مولوی را در یک نگاه و خوانش اول بفهمند. توصیه می کرد که یک بار نظامی را از آغاز تا پایان بخوانید؛ تا با زبان و اندیشه اش آشنا شوید. صبوری کنید تا نظامی جاذبه هایش را به شما بشناساند. با سبک و اندیشه اش که آشنا شدید، دیگر همه چیز جفت و جور میشود. آنجا بود که فهمیدم اشکال من هم مثل بسیاری از هموطنانم بی حوصلگی و تنبلی است. از سر بازکردن و پاک کردن صورت مسئله. این که فهمیدن نظامی کار ما نیست یا دوره ی مولوی و سعدی و نظامی و حافظ تمام شده است.
شاید ما از معدود ملت هایی باشیم که آثار فاخر ادبیمان را نخوانده ایم؛ یا کامل نخوانده ایم. حتی تحصیلکرده ها و آنها که ادبیات را به عنوان رشته ی دانشگاهی خود انتخاب کرده اند، هم نخوانده اند. شاید فقط حافظ را گاهی خوانده باشیم که فالی گرفته باشیم؛ یا چند بیت از فردوسی و دیگران را در کتابهای درسی. همین نقطه ضعف تاریخی بود که وادارم کرد در حضور استادان متخصص و با مشاوره ی آنها، دل را به اقیانوس بیکران ادبیات فاخر فارسی بزنم.
دوره ی دانشجویی من بعد از دوران دانشکده آغاز شد. فردوسی و نظامی را نزد زنده یاد «سیروس نیرو» خواندم که خود شاعر و از شاگردان مستقیم نیمایوشیج بود. هر کدام را سه بار خواندیم و بعد از هر بار اگر یک پرسش را نیمه پاسخ می دادم دوباره از سر می خواندیم.
حال بر آنم که از نظامی آغاز کنم که سرآغاز و سرچشمه ی جریان های مبارکی در ادبیات ماست و اگر امری باقی باشد، هر بار رمزی از اندیشه و هنر وی بگشایم. تردید ندارم که شما خواننده ی گرامی مجله ی پلاک 52 هم از خواندن ادبیات دست دوم و دست چندم راضی نیستید.
اگر برای شما هم مطلوب نیست وقتی ما مولانا را داریم، آنقدر دوری کنیم که «پائولو کوئیلو» بیاید از حکایتهای مولانا برای ما رونویسی کند و جهانی شود. البته این کار از همه جهت به سود ماست؛ اما چرا یک خارجی با خواندن آثار ادبی ما جهانی شود و ما نشویم؟ چرا بهترین پژوهشگران ادبیات و تاریخ و فرهنگ ایران بیگانگان باشند؟ چرا ما ندانیم جان کلاک مولوی و سعدی و نظامی و حافظ چیست؟ و پرسش آخر اینکه آیا افت میزان کتابخوانی و پایین آمدن تیراژ کتابها از 55هزار نسخه به صد و دویست نسخه، یکی از دلایل ناآگاهی و تثبیت ابهام در آینده ی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کشورمان نیست.
با این پیش درآمد، اگر شما هم نمونه هایی از پرسشهای مطرح شده را در ذهن دارید، از شماره ی آینده با بازخوانی متون کهن فارسی و بحث های مختلف پیرامون اندیشه و هنر شاعران و نویسندگان ایران، در خدمت شما خوبان خواهیم بود. همانطور که گفته شد، شکی نیست که در پلاک 52 شما میزبان هستید و این حقیر هر ماه دوبار میهمان مهربانی های شما عزیزان بهتر از جان خواهم بود. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.