طنز پرداز : میترا بخشی زاده

ما معلم ها بعد از هشت ماه بخور و بخواب که چون خاری در چشم جماعتی بود، بالاخره با تصویب آموزش و پرورش به سر کارمان برگشتیم. روزهای اول ماسک های سه لایه را دوتا دوتا می زدیم و زنگ به زنگ عوض می کردیم. چند روز که گذشت ماسک ها را کم کردیم و گهگاه حتا برای لبی تر کردن از روی صورت برمی داشتیم.

آن روز سر کلاس، پروچیستا شاگرد معدل بیستی، همان که بچه های یازدهم تجربی چشم دیدنش را ندارند، در مبحث خطا و اندازه گیری سوزنش گیر کرده بود، کلا ماسک را بیخیال شد و در کمتر از یک متر و هشتاد سانتی متری من کل فصل را شفاهی زیر و رو کرد. گهگاه بین سخنوریش تک سرفه های خشکی داشت که به پای پرچانگیش گذاشتم.

زنگ تفریح در دفتر مدرسه احساس ضعف شدید داشتم حدسم بر این بود چون بدنم هر روز صبح به سیستم کره و عسل با نان تست برشته ی آداپته شده و به علت افزایش ۹۰ درصدی قیمت کره و نایاب شدنش در فروشگاه ها آن روز به ناچار فقط نان و عسل خورده بودم، معده م را دلخور کرده ام.

زنگ بعد سرفه هایی شبیه سرفه های پروچیستا داشتم و بدنم دمی گرم و دمی سرد می شد. تا ساعت آخر سردرد مرا به علایم کووید ۱۹ نزدیکتر کرد. پای تخته که بودم، یکجا ناچار شدم آب بینی ام را که امانم را بریده بود با همان ماسک بگیرم. با یک دست ماژیک را گرفته بودم و خطاها را حساب می کردم و با دست دیگر صورتم را پوشانده بودم. احساس می کردم اعضای صورتم بزودی از جایشان در خواهد آمد و پخش زمین می شود. جوری چشمهایم پر از اشک بود که انگار به اندازه ی تزیین آش نذری یک محله، پیاز خرد کردم.

شیفتم که تمام شد ماژیک ها را در کیفم انداختم و گریان و نالان از مدرسه بیرون زدم. در مسیر برگشت به خانه سرفه امانم را بریده بود راهم را به طرف درمانگاه کج کردم . چند بار نزدیک بود عابرین بدون ماسک را زیر بگیرم. تا به درمانگاه رسیدم دست کم هشت بار نفسم قطع و وصل شد.

فرضیه ی اینکه پروچیستا کرونا داشته و ویروس ها را از همان فاصله ی یک متر و هشتاد سانتی حواله ی دستگاه تنفس من کرده، هرلحظه قوت می گرفت. علاوه بر علائم شایع کرونا تا وقتی نوبتم شد نشانه های جدیدی از کرونا مثل دوبینی، تکرر ادرار، سندروم پای بیقرار هم در من دیده شد.

در اتاق پزشک، همان دم در، سفره ی دلم را برای دکتر باز کردم و او که از زنده ماندنم تا آن لحظه متحیر بود گفت: “رنگ رخسار خبر می دهد از کرونای درون. ولی بیا این آزمایش رو هم بده مدرک داشته باشی برای محل کارت”. تا آزمایش را انجام دادم تپش قلب و رعشه ی دست هم، خودش را نشان داد.

دکتر که جواب آزمایش را با پنس از من گرفته بود، حسابی قاطی کرد و گفت منفیه خانم. شما هم برای درمان مرض هاتون به راهرو کلینیک های تخصصی مراجعه کنید. این حال من تاماه بعد که بودجه ی مدرسه تامین شد و خرید ماژیک وایت برد انجام شد، تداوم داشت و در این مدت تمام دوستان و آدمهای اطرافم را به دلیل کروناهراسی از دست دادم.

از مسئولین محترمی که معلم ها را در این اوضاع، به مدرسه ها می کشانند تقاضا دارم اگر تجهیزات حفاظتی در اختیارمان نمی گذارند لااقل یارانه ی ماژیک اختصاص دهند که پای تخته، الکل ماژیک های از کار افتاده در سروصورتمان تبخیر نشود چراکه ترکیبش با آلرژی فصلی چیزی بدتر از کروناست.