ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید

قسمت چهل و یکم

فیتز با نگاهی اندوهبار حرکت هواپیمای جت هواپیمایی ملی ایران را بر روی باند فرودگاه دوبی نظاره می کرد. لیلا اسمیت بعد از چند روز اقامت پرماجرا در دوبی با این هواپیما به تهران باز می گشت و فیتز را در دنیای توطئه ها و زدوبندهایش تنها می گذاشت.

هوای آن روز دوبی از دیگر روزهای تابستان داغ تر و طاقت فرساتر بود. دقایقی بعد هواپیما با صدای گوشخراشی سینه آسمان را شکافت و راه شمالخلیج فارس و ایران را در پیش گرفت. عقربه های ساعت حدود دوازده ظهر را نشان میداد که فیتز افسرده و غمگین سوار بر اتومبیلش راه خانه را در پیش گرفت.

فرودگاه دوبی دهه ۶۰ میلادی

 حدود چهل دقیقه بعد اتومبیل حامل فیتز در محوطه پارکینگ جلو خانه اش توقف کرد. پیش از او جان استکس و تورن ول برای ملاقات با فیتز وارد خانه او شده بودند. فیتز از در پشتی ساختمان وارد خانه شد و بی اعتنا به دو نفری که در اتاق پذیرایی انتظارش را می کشیدند مدنی از میان پنجره اتاق خیره خیره به آبهای نیلگون خلیج چشم دوخت.

در این لحظه پیتر خدمتکار فیتز در آستانه در اتاق ظاهر شد. او با شناختی که از وضع روحی اربابش در آن لحظات داشت همانطور ساکت و بدون حرکت سر جای خود ایستاد. فیتز با اشاره سر او را مرخص کرد اما لحظاتی بعد پیتر با یک سینی که در آن لیوانی پر از مشروب مورد علاقه اربابش به چشم می خورد به اتاق بازگشت. فیتز محتویات لیوان را لاجرعه سر کشید و بی آنکه حرفی بزند برای ملاقات با دوستانش راهی اتاق پذیرایی شد.

جان استکس به محض دیدن فیتز با صدایی بلند فریاد زد:

«فیتز یک خبر خوبی برایت دارم. قرار است ما پس فردا در ریاض با وزیر دارایی عربستان سعودی ملاقات کنیم. در صورتیکه بتوانیم نظر این شیخ سعودی را نسبت به طرح خود جلب کنیم ملک فیصل هم ما را به حضور خواهد پذیرفت. احتمالا ما فردا با هواپیما رهسپار ریاض خواهیم شد تا در آنجا مقدمات کار را برای نمایش فیلم تورن ول آماده کنیم.»
دوبی سال ۱۹۷۵

فیتز بی توجه به آن همه هیجان زدگی جان استکس با الحنی خشک به او گفت که قصد دارد مدتی آب تنی کند و جان استکس وتورنول هم که پی به وضعیت روحی فیتز برده بودند بی آنکه به روی خود بیاورند اعلام کردند که آنها هم برای شنا کردن و آب تنی آماده اند. دقایقی دست و پازدن در آبهای گرم و شور خلیج (فارس) فیتز را تا حدودی سر حال آورد و آثار غم و اندوه ناشی از رفتن لیلا اسمیت را از چهره و حرکات فیتز زایل ساخت. او به لیلا اسمیت قول داده بود به محض بازگشت از ماموریت خطرناک هند برای دیدار و فراهم کردن زمینه ازدواج با او یکراست راهی تهران شود.



شما داور چهارم هستید. امتیاز خود را ثبت کنید


برای لیلا اسمیت هم دوری موقت از فیتز فرصت مناسبی بود تا درباره پیشنهاد ازدواج فیتز بیشتر فکر کند و جوانب این کار را از هر جهت مورد بررسی قرار دهد زیرا فیتز با آنکه تنها زندگی می کرد از نظر قوانین آمریکا یک مرد متاهل شناخته می شد و تا زمانیکه حکم رسمی طلاق همسر سابقش را بدست نیاورده بود حق ازدواج مجدد با زن دیگری را نداشت. همه امید و آبنده فیتز به نتیجه ماموریت حساسش به سواحل هند بسته شده بود. او در افق این ماموریت خود را مردی ثروتمند می دید که در پناه ثروت باد آورده اش می توانست در عرصه سیاسی منطقه و حتی داخل آمریکا نفوذ خود را گسترش دهد. او به تجربه دریافته بود که در جهان کنونی هیچ چیز به اندازه قدرت پول نمی تواند راه رسیدن به اهدافت سیاسی را هموار کند. او میخواست با اتکاء به ثروتی که از راه قاچاق به هند انتظارش را می کشید همه ناکامیها و عقده های سرکوفت خورده دوران زندگیش را جبران کند. دقایقی بعد هر سه نفر بعد از مقداری شنا و آب تنی با روحیه ای بشاش تر از گذشته برای از سرگرفتن گفتگوها به دور هم نشستند.

 

همه امید و آبنده فیتز به نتیجه ماموریت حساسش به سواحل هند بسته شده بود. او در افق این ماموریت خود را مردی ثروتمند می دید که در پناه ثروت باد آورده اش می توانست در عرصه سیاسی منطقه و حتی داخل آمریکا نفوذ خود را گسترش دهد.

این بار هم طبق معمول جان استکس سر صحبت را باز کرد:

«خوب، فیتز، حالا بگو ببینم نظرت درباره سفر آینده ما به ریاض چیست ؟ »

«من چیز زیادی به ذهنم نمی رسد. باید در این باره با دوستانم صحبت کنم. همانطور که قبلا گفته بودم من تعهداتی را پذیرفته ام که انجام آن از هر چیز دیگری برایم مهم تر است و احتمالا ممکن است ظرف یکی دو روز آینده این ماموریت را شروع کنم. به این ترتیب تصور نمی کنم بتوانم در سفر ریاض همراه شما باشم

توزن ول با شنیدن گفته های فیتز با نگرانی گفت: «ما نمیتوانیم بدون تو به ریاض برویم چون تو تنها آمریکایی مورد اعتماد آنها هستی و مهمتر از همه اینکه به زبان خود اعراب صحبت می کنی

فیتز با خونسردی جوابداد:

« ولی گمان نمی کنم برای مذاکره با عربها نیازی به مترجم داشته باشید چون جان استکس هم به خوبی عربی صحبت می کند.»

فیتز سپس رو به جان استکس کرد و پرسید:

«جان – آیا اینطور نیست ؟» جان استکس به تلخی گفت: «مسئله عربی صحبت کردن مطرح نیست، مهم اینست که از نفوذ حضور تو در این سفر استفاده کنیم اما فیتز همچنان در قبال اصرارهای تورن ول و جان استکس از خود مقاومت نشان میداد: «ببین جان! اگر برایم امکان داشت حتما همراهتان می آمدم ولی مسئله اینست که باید به تعهداتی که نسبت به دیگران دارم وفا کنم چون اگر در این کار شکست بخورم وجودم برای هیچیک از شماها مفید فایده ای نخواهد بود

چهره تورن ول از شنیدن پاسخ های منفی فیتز در هم رفته بود: منظور واقعی تر این است که ما اینجا عاطل و باطل بمانیم و دست روی دست بگذاریم تا تو از ماموریت برگردی ؟»

«نه، لازم نیست منتظر بازگشت من بمانید. شما میخواهید فیلمی را برای سعودیها نشان دهید و آنها را به سرمایه گذاری در طرحتان تشویق کنید. پس وجود من در این ماجرا چندان ضروری نیست. »

اینهمه اعتمادی که عربها به تو دارند ضامن موفقیت تلاشهای ما خواهد بود و تو حق نداری ما را از این امتیاز محروم کنیپاسخ فیتز به اصرارهای تورن ول و جان استکس همچنان منفی بود.

«خودتان می دانید. من تصمیمم را گرفته ام و تا قبل از اتمام تعهداتم نمیتوانم در سفر ریاض، شما را همراهی کنم

جان استکس با مشاهده قاطعیت تصمیم فیتز آهی کشید و گفت:

«به این ترتیب ما چاره ای نداریم جز آنکه بدون تو عازم ریاض شویم. فقط امیدوارم در بازگشت از سفر ریاض و کویت تو هم از ماموریت کذایی خود بازگشته باشی و بتوانیم بقیه برنامه ها را با کمک تو دنبال کنیم.»

راه حل ارائه شده از سوی جان استکس با استقبال فیتز روبرو شد:

«بسیار خوب – جان – شاید تا بازگشت ما شیخ زاید هم تصمیمش را درباره این طرحها گرفته باشد و ما بتوانیم با دست پر او را به جای العین در خود ابوظبی ملاقات کنیم. ما باید پیشنهاد خود را با یکایک شیوخ عرب در میان گذاریم و به نتیجه کار امیدوار باشیم

تورن ول که برغم میل قلبی در برابر فیتز تسلیم شده بود ناگهان مسئله تازه ای را پیش کشید: «از همه اینها گذشته برای ما غربیها هیچ چیز شکنجه آورتر از تحمل زندگی یکنواخت و بدون سرگرمی در این شیخ نشینها نیست به خصوص زندگی شبانه اینجا خیلی خسته کننده و تحمل ناپذیر است

فیتز با یک جمله کوتاه تورن ول را دلداری داد:

«زیاد ناراحت نباش کورتی به تو قول می دهم که حداکثر تا یکسال دیگر سرگرمی های مورد علاقه تو در دوبی ایجاد شود