نویسنده، فیلم نامه نویس و روزنامه نگار ارمنی تبار فرانسوی، واهه کارنیک خاچادوریان، به سال ۱۹۲۸، در شهر دمشق و درخانواده ای ارمنی، که از شهرآدانا به دمشق کوچیده بودند، به دنیا آمد. آدانا در سال های پیش از آن یکی از مراکز حوادث خونین، کشتارها و بی عدالتی های بسیار به ارمنیان بود. سرزمینی که بعدها کشور مستقل سوریه نام گرفت، از فروپاشی امپراتوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول(۱۹۱۸ – ۱۹۱۴) تا اعلام استقلال در ۱۹۴۶ زیر نظر کشورهای اروپایی، به ویژه، فرانسویان اداره می شد.

در این دوران، جدایی سرزمین لبنان از سوریه و به وجود آوردن مناطق خودمختار علوی نشین و مناطق کوهستانی دیرالزور، که در جهت سیاست فرانسویان بود، شورش هایی را در فاصلۀ سال های ۱۹۲۷ – ۱۹۲۵ و ۱۹۴۵ از سوی ملی گرایان عرب برانگیخت.

ملی گرایان اندیشۀ ایجاد  سوریۀ بزرگ ، مرکب از سوریه و لبنان امروزی، را در سر می پروراندند اما سرزمین لبنان با مرزهای امروزی در ۱۹۴۱ به دست انگلستان اشغال شد و در ۱۹۴۳ به استقلال رسید.

پدر واهه مقاطعه کاری بود که بعدها با خانوادۀ خود به بیروت مهاجرت کرد. بیروت برای زندگی ارمنیان مکانی مناسب تر بود. واهه دوران نوجوانی را در لبنان گذراند و در ۱۹۴۵ به بندر مارسی و از آنجا به پاریس رفت. این سفر نقطۀ عطفی در زندگی واهۀ جوان به شمار می آید. واهه، که از دوران دبیرستان با زبان فرانسه آشنایی داشت، در مهم ترین مدرسۀ سینمایی پاریس ایدِک (IDEC)  در رشتۀ کارگردانی ثبت نام کرد. پس از پایان تحصیلات سینمایی، به قصد کسب تجربۀ بیشتر و نیز گذران زندگی به روزنامه نگاری روی آورد. تا ۱۹۶۲ که روزنامه نگار مشهوری شود چند داستان کوتاه و رمان نوشت.



نخستین رمانش را با نام ته سیگارهای روز یکشنبه در ۱۹۵۴، در انتشارات معتبر گالیمار و با نام مستعار واهه کاچا منتشرساخت. سپس، در ۱۹۵۵ دومین رمان خود را با عنوان چشم در برابر چشم به چاپ رساند. رمان با اقبال قابل توجهی رو به رو شد و به اخذ جایزۀ ریوارول نایل آمد. آندره کایات نیز به کمک واهه کاچا فیلم نامه ای از اثر تهیه کرد و فیلمی سینمایی با همین نام ساخت. در ۱۹۵۷، رمان قلاب ماهیگیریو در ۱۹۵۸، رمان کی پیان برنگرد از او به چاپ رسید و به دنبال آن رمان های مشت های گره کرده، هشتمین روز باریتعالی و ضیافت درندگان در ۱۹۶۰ منتشر شد.

نوش گوشتان: داستان صوتی ماجرای کوگل ماس

واهه کاچا در ۱۹۶۲ دو گزارش ژورنالیستی با عنوان های برای نابینایان ترحمی درکار نیست و  سرطانی ها را نوشت و جایزۀ پلمان را برای آنها دریافت کرد. پیش از انتشار تأثیرگذارترین رمان واهه با عنوان خنجری در این باغ در ۱۹۸۱؛ رمان های مردی که جشن را برهم زد در ۱۹۶۲؛ چوب دست در ۱۹۶۳؛ چون دیو برخاستن در ۱۹۶۴؛ کشتی میمون ها، با کمال میل و ملخ درشت در ۱۹۶۶؛ گالیا در ۱۹۶۷؛ یا بُرد یا باخت، ده دختری که ظهربرمی خیزند و مرگ یک یهودی در ۱۹۶۸؛ کاکا سیاهی بر روی مجسمه لینکلن در ۱۹۷۰؛ مردی در کوچه رها شده در ۱۹۷۵؛ انتقام ارباب ها در ۱۹۷۷ و شایعه ای که انتشار می یابد در ۱۹۷۷ از او منتشر شد.

خنجری در این باغ کاچا را به شهرتی دوباره رساند. این رمان تکان دهنده حاصل چندین سال مطالعه، پژوهش و بررسی منابع گوناگون و خاطرات شاهدان عینی و جان به در بردگان نخستین جنایت بزرگ قرن بیستم، یعنی نژادکشی ارمنیان، است. کاچا در این اثر استادی خود را در تصویر کردن دشوارترین روزهای زندگی یک ملت به اوج می رساند و اثری ماندگار در تاریخ ادبیات ملت ارمن بر جای می گذارد.
خنجری در باغ

واهه کاچا در دوران زندگی پربار خویش ۲۵ رمان، دو نمایشنامه، پانزده فیلم نامه و یک مجموعه از اندیشه هایی دربارۀ مرگ را با عنوان بگذارید دیگران بمیرند منتشر ساخت. از میان آثارش رمان های چشم در برابر چشم، گالیا، با کمال میل، شناگرقابل، ملخ درشت و قلاب ماهیگیری به دست کارگردانان مشهور فرانسه به صورت فیلم درآمده اند. خود او نیز در نوشتن فیلم نامۀ برخی از آنها با کارگردانان همکاری کرده است.

ماموریت در دوبی – قسمت سی و هشتم

سرنوشت ارمنیان همواره بخشی عظیم از دغدغۀ ذهنی کاچا را می ساخت چنان که در ۱۹۹۰ در نوشتن فیلم نامۀ فیلم مایریک یا مادر، اثر آنری ورنوی،با کارگردان همکاری کرد. فیلم داستان غم انگیز کوچ اجباری ارمنیان را هنگام کشتار بزرگ و نیز زندگی یک خانوادۀ ارمنی را که از کشتار رسته و به کشور فرانسه مهاجرت کرده به تصویر می کشد.

نسل کشی ارامنه توسط دولت عثمانی

کاچا یک فعال اجتماعی نیز بود و هیچ گاه هویت و ریشه های ارمنی خویش را فراموش نکرد. بارها در تظاهرات علیه سیاست های دروغ و ریا، که تلاش در تحریف تاریخ ملت ارمن و نفی نژادکشی داشت، شرکت کرد و همواره ارتباط خویش را با اقلیت ارمنی، که دور از وطن تاریخی خویش می زیستند، عمیقاً حفظ کرد و با انجمن ها و نشریات آنها در ارتباط بود. این چهرۀ درخشان ادبیات معاصر در ۱۴ ژانویۀ ۲۰۰۳ ، در پاریس، زندگی را بدرود گفت.

کاچا استاد نگارگری موقعیت های دشوار است، موقعیت هایی که گویی در چشم به هم زدنی پیش می آیند. پیش از آن همه چیز آرام است. زندگی سیر طبیعی خود را دارد. همه چیز سر جای خودش است. یک آرامش دوست داشتنی حاکم است که در سایۀ آن می توان اندیشه را پرواز داد. می توان شاد بود و از هر دری سخن گفت.

می توان به دیگران اندیشید و جایی را در ذهن خود به آنها داد اما ناگهان یک تلنگر این زندگی آرام را در هم می ریزد، تلنگری که اغلب رویارویی با مقولۀ مرگ را در بر دارد. در این روند پیچیده حوادثی نابهنگام رخ می دهد و بازیگران داستان چهره هایی دیگر از خود نشان می دهند که تا آن هنگام ندیده یا با آن آشنایی نداشته ایم. هنر کاچا در پرده برداشتن از چهره های پنهان انسان ها در موقعیت های دشوار است، چهره هایی که در زندگی روزمره و لحظه های آرام و دوست داشتنی از خود بروز نمی دهند و در پس پرده ای آنها را پنهان می سازند.

داستان خنجری در باغ، شاهکار واهه کاچا با صدای طوفان مهردادیان