داستان کوتاه – خانه ای در خاطرات
خانه ی ما چند اتاق دارد که هر کدام از آنها با یک در به ایوانی باز می شود که سه پله با زمین فاصله دارد. مادرم عصر های تابستان روی ایوان، قالیچه ای پهن می کند و همگی روی آن می نشینیم. چای می خوریم و گاهی نان بربری داغ که با پنیر، خیار و گوجه فرنگی، لقمه گرفته می شود.
ماموریت در دوبی – قسمت هفتاد و دوم
برای تو چه فرق می کند – مجلس شیخ راشد – شیخ حمد، شیخ زاید و با حتی شیخ خالد حاکم شارجه. مسئله مهم اینست که می گویند تو به شاه وعده داده ای که انگلیس از اقدام او در افزایش محدوده آبهای ساحلی جزیره ابوموسی از سه مایل به ۹ مایل پشتیبانی خواهد کرد.
معرفی کتاب خانواده نیک اختر
قصهی بلند «خانواده نیکاختر» داستان خانوادهای ایرانی را روایت میکند که به کانادا مهاجرت کردهاند.
ماموریت در دوبی – قسمت هفتاد و یکم
ماموران گمرک بندرعباس با آشنایی کاملی که نسبت به فیتز داشتند بی آنکه او و جامه دانش را مورد بازرسی قرار دهند اجازه دادند تا وارد سالن ترانزیت فرودگاه شود. دقایقی بعد فیتز دوباره به قصد تهران سوار هواپیمای جت ایران ار شد.
داستان کوتاه نساجیِ شهرِ خسته
داستان کارخانه ی نساجی را همه می دانستند چه افرادی که متولد این منطقه بودند و چه افرادی مثل ما که بومی نبودیم. کاش دیگر همه بدانند.سال ۱۳۰۷ همای سعادت روی آسمان روستایی به نام علی آباد، عشوه کنان پرواز کرد و رضا شاه در مسیر سفرش به شمال، نظری به زمین های وسیع کشاورزی و مزارع اطراف این منطقه انداخت و دستور ساخت کارخانه را داد تا رعایای اینجا منتظر خرید این و آن نشده، بلافاصله بتوانند نتیجهی زحمت و زراعت خود را به یک پاداش قابل قبولی تبدیل کنند.
ماموریت در دوبی – قسمت هفتاد
فیتز به سبب انجام سفرهای مکرر هوایی میان تهران و دوبی که از طریق بندرعباس و شیراز صورت می گرفت به قول معروف وجب به وجب این مسیر هوایی را مثل کف دستش میشناخت. به عنوان مثال او می دانست که پنج دقیقه بعد از برخاستن هواپیمای جت (لیران ار) از فرودگاه دوبی جزیره ابوموسی بر سر راه ظاهر می شود.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت نوزدهم
تقصیر شوما نیس کتیخانوم. تقصیر این روزگاره. تقصیر این روزگاره که بابای شوما شد وکیل و بابای ما شد بنای روزمزد که از بالای داربست پایین افتاد و ما رو تو این دنیای دَرَندشت ول کرد.
ماموریت در دوبی – قسمت شصت و نهم
شیخ راشد با یاد آوری خاطره دغل کاری پدرش لبخندی زد و به صحبت هایش با فیتز ادامه داد:ما در دنیای کاملا متفاوتی آکنده از سنت ها و روش های تازه زندگی می کنیم.