ماموریت در دوبی – قسمت هفتاد و هشتم
ایب از (میا) دختر خدمتکار رستوران که معلوم بود با او روابط دیرینه دارد خواست تا به محض آمدن ژنرال بولس او را به سر میز کشانده یکی از همان برنامه های همیشگی را برایش اجرا کند.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت بیست و هشتم
چشمهای سلیمسامورایی با دیدن کاسهی رویی بر لبهی دیوار برق زد. جَلدی نردبان را بیخ دیوار گذاشت و کاسه را برداشت و از همان جا بلند از خالهسلطانه که به وسط حیاط خانهاش رسیده بود، تشکر کرد. عطر گلاب را که حس کرد، بیخیال چای شد و با کاسه به اتاق رفت.
ماموریت در دوبی – قسمت هفتاد و هفتم
ماری با چشمانی که میل به گریستن داشت از فیتز خداحافظی کرد و رفت. فیتز در بازگشت به هتل بار دیگر تلفنی با مادر لیلا اسمیت تماس گرفت و به او قول داد تا در تعطیلات آخر هفته نزد آنها برود.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت بیست و هفتم
هیچی نگو ننه که دلمون خیلی پره… داغونیم حسابی… فردا پسفردا راهی تهرون میشیم. شوما هم لباس مباساتو جمع کون برگردیم بازارچه. اگه هم میخوای پیش آبجی صدیق بمونی حرفی نیس، ولی ما برمیگردیم خونهی خودمون. تو همو یه غربیل جا آرومتریم.
ماموریت در دوبی – قسمت هفتاد و ششم
شنیده ام که بعد از خروج نیروهای انگلیس از منطقه، امارات متصالح قرار است به چیزی شبیه به یک ایالات متحده با نام امارات عربی متحده مبدل شود. در آنصورت احراز پست سفارت در چنین کشوری از هر جهت در شأن و صلاحیت من است
داستان صوتی ترس های بی مورد
فـرنـاندو سـورنتینـو، نویسندهی آرژانتینی، متولد ۸ نوامبر ۱۹۴۲ در بـوینـس آیرس است. در غالب آثار وی درونمایه های خیالی و گاه وحشت نقش عمدهای دارد. او با آنکه بیش از سی سال سابقهی نویسندگی دارد، فهرست آثار چندان طویلی ندارد و در نوشتن سختگیر است.
داستان صوتی محمـود و نـگار نوشته عزیز نسین
اینها رو که واسهت تعریف میکنم بنویس آقا روزنومه چی؟ بنویس تا عالم و آدم ماجرای ما رو بخونن و عبرت بگیرن. اسم من محموده، اسم اون نگار… اسم قصهمونو بذار محمود و نگار، بذار ملت بخونن و گریه کنن، بخونن و زار بزنن… بلاهایی که سر لیلی و مجنون، سر اصلی و کرم، سر شیرین و فرهاد اومد پیش بلاهایی که سرِ ما اومده اصلش به حساب نمیآد.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت بیست و پنجم
اشتباه کردم بهتون اعتماد کردم و آزاد گذاشتمتون… بیستوچهار ساعت وقت داری وسایلتو جمع کنی. میفرستمت پیش عمهت رامسر تا کارات رو روبهراه کنم واسه رفتن پیش مادرت.