داستان | پلاک ۵۲ - Page 4

آخرین شماره مجله پلاک52

دسته: داستان

داستان, داستان, فرهنگستان

داستان کوتاه : کویِ جـنـت 

سراسر خیابان ارگ آذین بندی و چراغانی شده است، کافه ها شلوغ تر و سینماها پر رونق تر از روزهای دیگر هستند. مردان جوان بریانتین زده بر موی سر بیشتر از روزهای دیگر طول و عرض خیابان را می پیمایند. دختران و زنان سانتی مانتال در کنار پدران و مردان خود برای ورود به سالن سینماها در صف ها به انتظار ایستاده اند.

خاطرات کودکی, داستان, فرهنگستان, فرهنگستان - ۴۲, هزار و یک روز

ناز نازی بودن هم عالَمی داره 

مرد ها یک روز از عمروشون رو هرگز فراموش نمی کنند. من هم همینطور یک روز از عمرم را همیشه به یاد دارم. اون روز، روزی بود که برخلافِ روزهای قبل که، صبح ها با غُرو لُند بیدارم می کردند، دستی نرم ونازک رو روی…

داستان, ماموریت در دوبی

ماموریت در دوبی – قسمت هفتاد و پنجم 

همه این چیزهایی که روزنامه ها درباره من نوشته اند حرف مفت است، درست است که من کوشش هایی را در زمینه تجارت در کشورهای عربی شروع کرده ام ولی هنوز به پول و ثروتی دست نیافته ام و همچنان دارم با همان حقوق بازنشستگی زندگی می کنم.

خاطرات یک مددکار اجتماعی, داستان, فرهنگستان

خاطرات یک مددکار اجتماعی – داستان حلیمه (قسمت دوم) 

خاطرات یک مددکار اجتماعی – داستان حلیمه (قسمت اول) حلیمه ادامه داد : « با وجود این که در ایل زندگی می کردیم و خواهر و برادرهایم در سیاه چادر های اطراف بودند ولی گاه روزها می گذشت و من فرصتی پیدا نمی کردم که…

داستان, داستان, ماموریت در دوبی

ماموریت در دوبی – قسمت هفتاد و چهارم 

فیتز بعد از طی مسیری خسته کننده و طولانی از طریق بیروت – لندن – نیویورک سرانجام در شهر واشنگتن دی سی پا به خاک آمریکا گذاشت. هوای پائیز واشنگتن برای فیتز لطیف و مطبوع می نمود و کمترین شباهتی با هوای گرم و غبار آلود پائیز خلیج فارس نداشت.

داستان, فرهنگستان

مادام آرشالویس 

مادام پله ها را یکی دو تا کرده بود و یک نفس آمده بود بالا تا بفهمد چرا دکتر فرهان را امروز شنبه صبح مثل همه سی سال گذشته که هر روز صبح ساعت ۷ برای رفتن به کاخ دادگستری از مقابل مغازه قهوه فروشی اش رد می شد ندیده است.