داستان کوتاه : عاشقانه خلیل و خِیران
عصر آخرین روز آذر ماه بود. روی تخت چوبی خانه ی قدیمی مادربزرگ دراز کشیده بودم. نور بی رمق خورشید عصرگاهی کم کم به زوال کشیده و پائیز، این فصل عاشق و معشوقه پسند، عزم رفتن کرده بود. چند روزی از آمدنم به ایران می گذشت و به همین بهانه مادربزرگ مهمانی یلدای مفصلی ترتیب داده بود تا پس از سالها طعم یلدای ایرانی را بچشم.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت پنجم
سلیمسامورایی صلاح ندید بیشتر از این وقتکشی کند و فکرش را به زن معلومالحال بدهد. قدمهایش را تند برداشت و از شکاف دیوارِ ته بازارچه عبور کرد. بعد از چند دقیقه به خانه رسید و در حیاط را نیمهباز دید. با پا لگد آرامی به در زد، چهارطاق بازش کرد و ننهگویان وارد حیاط شد.
باغ من از مجموعه شعر زمستان مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث (۱۰ اسفند ۱۳۰۷ – ۴ شهریور ۱۳۶۹)، شاعر پرآوازه، ادیب و موسیقیپژوه ایرانی و نام و تخلص وی در اشعارش م. امید بود. اشعار او زمینهٔ اجتماعی دارند و گاه حوادث زندگی مردم را به تصویر کشیدهاست.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت چهارم
ایرج صبوحی که در میانهی دورهی میانسالی بود، چشمهایش را از روی برگههای مقابلش گرفت. عینک دور مشکی بزرگی را که او را جدیتر نشان میداد، از روی صورتش برداشت و رو به مهمانش گفت: خوش اومدی!
داستان صوتی انتقام مقتول نوشته ایگناتسیا ده مائوس
داستان « انتقام مقتول» از مجموعه داستان «در قلمروی مرگ» – این کتاب برگزیدهای از بهترین داستانهای گوتیک جهان شمرده میشود که مرکزیت خود را مضمون مرگ قرار داده است. اما چرا باید داستانهای هول و هراس آوری درباره مردگان بخوانیم؟
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت سوم
هنوز حرفش را تمام نکرده بود که چشمش افتاد به جوانی همسنوسال خودش یا شاید هم یکی دو سالی بزرگتر.. مرد جوان کتوشلوار سورمهایرنگ به تن داشت و کلاه رانندههای مخصوص طبقهی مرفه جامعه را در دستش آهسته میچرخاند. سلیمسامورایی رو به مرد گفت:
معرفی کتاب : سقوط نوشته سارا ماس
اوایل عصر یک روز کم و بیش سرد در نوامبر 2020 کیت باید چهارده روز در قرنطینه بماند. اما دچار بیماری ترس از محیط های بسته است. او که به تازگی شغلش را در کافه از دست داده است نگرانی مالی بسیاری دارد.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت دوم
هر روز صبح علیالطلوع تا شش بعد از ظهر سلیمسامورایی وقتش را در گاراژ مکانیکی میگذراند. کار میکرد و از زور بازوهایش خرجی مادر پیر و خواهرش را در میآورد. آن روز، روز پر کاری بود. چند ماشین را برای تعمیر آورده بودند و سلیمسامورایی حتی فرصت نوشیدن یک استکان چای پیدا نکرد.