دیو شناسی در اسطوره های تاریخی ایران
واژه ی دیو از کهن ترین واژه هایی است که به قدمت آریایی هاست. دیوان گروهی از پروردگان آریایی بودند که بعد از ظهور زرتشت، مردود و گمراه شناخته شدند. آفرینش دیوها به روشنی موجودات اهورایی در اوستا و کتب پهلوی بیان نشده است.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت هفتم
طلا بطری آبجو را از روی میز برداشت و در دو استکان نوشیدنی ریخت. بدون اینکه منتظر سلیمسامورایی شود محتویات استکان خودش را نوشید. سلیمسامورایی از جا برخاست و به سمت میز رفت. نفهمید تا کی و چقدر همپای زن نوشید.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت ششم
سلیمسامورایی توجهی به حرف او نکرد و به سمتی رفت که زن موطلایی نشسته بود. روبهرویش در سکوت ایستاد. نگاهش را دوخت به نیمرخ مهتابی و بینی کشیدهاش که نوکی متمایل به بالا داشت. طلا لیوان خالی نوشابه را روی میز گذاشت و سرش را به طرف سلیمسامورایی چرخاند و زلزل او را نگاه کرد.
نگاهی به رمان تقسیم اثر پیرو کیارا
وقتی خواننده داستان را میخواند احساس میکند در تمام فیلم صحنهها مبتذلی را میبیند که همهاش با اعتبار به صحنههای عشقبازی شخصیت اصلی داستان است.
داستان کوتاه : عاشقانه خلیل و خِیران
عصر آخرین روز آذر ماه بود. روی تخت چوبی خانه ی قدیمی مادربزرگ دراز کشیده بودم. نور بی رمق خورشید عصرگاهی کم کم به زوال کشیده و پائیز، این فصل عاشق و معشوقه پسند، عزم رفتن کرده بود. چند روزی از آمدنم به ایران می گذشت و به همین بهانه مادربزرگ مهمانی یلدای مفصلی ترتیب داده بود تا پس از سالها طعم یلدای ایرانی را بچشم.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت پنجم
سلیمسامورایی صلاح ندید بیشتر از این وقتکشی کند و فکرش را به زن معلومالحال بدهد. قدمهایش را تند برداشت و از شکاف دیوارِ ته بازارچه عبور کرد. بعد از چند دقیقه به خانه رسید و در حیاط را نیمهباز دید. با پا لگد آرامی به در زد، چهارطاق بازش کرد و ننهگویان وارد حیاط شد.
باغ من از مجموعه شعر زمستان مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث (۱۰ اسفند ۱۳۰۷ – ۴ شهریور ۱۳۶۹)، شاعر پرآوازه، ادیب و موسیقیپژوه ایرانی و نام و تخلص وی در اشعارش م. امید بود. اشعار او زمینهٔ اجتماعی دارند و گاه حوادث زندگی مردم را به تصویر کشیدهاست.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت چهارم
ایرج صبوحی که در میانهی دورهی میانسالی بود، چشمهایش را از روی برگههای مقابلش گرفت. عینک دور مشکی بزرگی را که او را جدیتر نشان میداد، از روی صورتش برداشت و رو به مهمانش گفت: خوش اومدی!