من و الاغِ آقا شب جمعه ای – قسمت اول
آقا شب جمعه ای، ریشِ سفیدی داشت که روی چانه ی باریک او، نُکِش تیز می شد. هیکلِ چوب کبریتی اش، مثلِ نهال های نازکِ درختِ تبریزیِ جلوی خونمون بود. پنجشنبه ها که می شد، مادر برزگم که ما، ننه جون صداش می کردیم، چشم…
داستان راه و چاه – قسمت سوم و آخر
همیشه ما، در کنارِ بچه هامون نمی مانیم، از قدرت و تواناییهایی که در وجودِ کودکانتان هست آن ها را آگاه کنید، فکر کردن را یادشان بدهید .جهان را انسانهایی ساخته اند که متفکر بوده اند نه آنهایی که از دیگران تقلید کرده اند. پس…
راه و چاه (قسمت دوم)
در دوران ما، آشی که برای ما می پختند نه بی نمک بود و نه، مثلِ آشِ امروزی ها شورِ شور. نه کسی زیاد لی لی به لا لای ما می گذاشت و نه
راه و چاه – قسمت اول
عزیزم فدات بشم، دلم می خواهد برات حرف بزنم. چون، در این روز و روزگار چیزهایی را می بینم و می شنوم، که با ذهن کج خیالِ من جور در نمی آید.
ما زود باور بودیم و دیدیم ثمرش را
بیا با شما بریم به روز گارِ خوشِ قدیمی ها که هیچ شیله پیله ای نداشتند و همه عاشق هم بودند.
سلطان خانم
سلطان خانم ، خانومش بود، خوشگل و خوش قد و بالا و خیلی کم سن و سال تر از شوهرش، اما ساده، نجیب و واقعن وفادار
حموم زنونه
اون موقع ها، ولایت ما، یک حمام داشت که صبح ها قبل از طلوع آفتاب مردانه بود تا وقتی که هوا روشن میشد.
آقا شب جمعه ای (قسمت دوم)
” قسمت دوم ” آقا شب جمعه ای ننه جون، موهاشو همین دیروز، سینه کِشِ آفتابِ تویِ حیاط، حَنا گذاشته بود و حالا روی پیشونیش که خیس از عرق بو…