بیژن الهی شیرازی (زادهٔ ۱۶ تیر ۱۳۲۴ – درگذشتهٔ ۹ آذر ۱۳۸۹) شاعر، مترجم، محقق و نقاش ایرانی بود. او از شاعران جریان موسوم به شعر دیگر بود. ورودش به عرصه مطبوعات در آبان ماه سال ۱۳۴۳، به دعوت فریدون رهنما با شعر  برف  اتفاق افتاد که در جنگ طرفه چاپ شد. تا اواخر همین دهه در میان هم‌فکرانش، خوب شناخته شده بود؛ در جزوه شعر(۱۳۴۵، همکاری با اسماعیل نوری‌علا)، اندیشه و هنر(۱۳۴۸)، دفترهای روزن(۱۳۴۶)، مجله خوشه(۱۳۴۶)، مجله بررسی کتاب(۱۳۴۹) و هفته نامه تماشا(۱۳۵۳) مجله رستاخیز جوان (۱۳۵۵ و ۱۳۵۶) و مجله بیدار (۱۳۷۳)، شعر و ترجمه به چاپ سپرد.»

بیژن الهی و غزاله علیزاده

برای مطالعه بیشتر: غزاله علیزاده – غزال رمان ایران

در سال ۱۳۶۷ با بانو ژاله کاظمی، دوبلور، گوینده و مجری تلویزیون، آشنا می‌شود و ازدواج می‌کند، و در سال ۱۳۷۹ جدا می‌شوند. سال‌های بعد از فوت ژاله، خصلت انزواگزینی بیژن تشدید می‌شود. رابطه با دوستان را محدود می‌کند، در بر هر کسی نمی‌گشاید و هر کسی را به حضور نمی‌پذیرد. خانه‌اش را «زندان هارون الرشید» می‌داند و سکوتش حتی در جمع دوستان، بلندتر از قبل می‌شود.

ژاله کاظمی

سرانجام در نهم آذر ۱۳۸۹، بر اثر سکته قلبی دارفانی را وداع می‌گوید و به وصیتی که به دوستی همدل سپرده بود به روستای بیجده نو از توابع شهرستان مرزن‌آباد منتقل و در همان‌جا دفن می‌گرد. بنا بر وصیتش بر سنگ گور او هیچ نامی حک نشد.

در شعرانه اردیبهشت ماه، سه شعر گوزن، عقاب و شبتاب از مجموعه شعر دیدن بیژن الهی به شما تقدیم می شود:

گوزن

آن­را که صدام می­کند

چگونه صداش کنم؟

صدام می­کند از من به فرار.

به گَردَش که نمی­رسم، خودم را حالا

می­زنم به مُردن، شاید

که نزیک شود شاه – پسر،

بوم کُنَد.

 شعر گوزن را با صدای حسن دلاور بشنوید

 

عقاب

آن پرنده که بالای کوه

خانه ساخته،

از برف همیشگی

نمی­شود شناخته.

می­گوید بیا، بیا،

چرا نیایی این­جا؟

می­داند نمی­شود به پا آمد، می­داند.

می­داند میان راه می­افتم،

او هم این را می­خواهد-

تا بیاید مرا بلند کند،

ببرد آن بالا، رنگ برف کند.

 

شعر عقاب را با صدای حسن دلاور بشنوید

 

شبتاب

پدرم کجاست؟ کو مادرم؟

خوابم نمی ­برد بس که ترم.

چرا نمی­ سوزم از این روشنی

که بافته­ام؟

اما یک شب

مادران مرا میان علف می ­یابند

که شفا یافته ­ام.

شعر شبتاب را با صدای حسن دلاور بشنوید