«منطقه مورد علاقه» (منطقه دلخواه)، فیلمی است درباره هولوکاست که وحشت تماشاگران را برمی‌انگیزد. این وحشت نه با آنچه تماشاگران می‌بینند، بلکه با آنچه می‌شنوند، ایجاد می‌شود. جانی برن، طراح صدای فیلم درباره خلق دوباره صداهای اردوگاه کار اجباری توضیح می‌دهد.

منطقه موردعلاقه، فیلمی درباره هولوکاست که ساختش ۱۰ سال طول کشیده است، یکی از فیلم‌های ستایش‌شده امسال است. فیلمی که توانسته یکی وحشتناک‌ترین تصاویری که تاکنون از خشونت بشری خلق‌شده را به نمایش بگذارد.

این فیلم یکی از رقبای اصلی جوایز مهم سینمایی امسال بوده و نامزد ۵ جایزه اسکار است. اگر برنده جایزه بهترین فیلم شود، قطعاً شوکه کننده ترین فیلم در تاریخ است که برنده چنین جایزه‌ای شده است. با همه این‌ها، قدرت این فیلم در صداهایی است که می‌شنویم و نه آنچه می‌بینیم.

فیلم با قابی سیاه شروع می‌شود. این سیاهی دلهره‌آور چند دقیقه ادامه دارد. هیچ تصویری دیده نمی‌شود. فقط صدای ممتد و تسخیرکننده یک نت تکرارشونده به گوش می‌رسد .این صدا کم‌کم محو می‌شود. این اولین اشاره واضح فیلم به این نکته است که صدا در این فیلم نقش بسیار مهمی بازی خواهد کرد. انگار از همان اول به ما می‌گوید: «گوشت را تیز کن، نگذار آنچه در تصاویر خواهی دید گمراهت کند.»


جاناتان گلیزر کارگردان فیلم در گفتگو با مجله رولینگ استونز می‌گوید: «با این شروع می‌خواستم تماشاگران متوجه شوند که قرار است در چنین دنیایی فرو بروند. قرار است با این شروع گوش‌هایتان را، قبل ازآن که چشم‌ها تصاویر را ببینند، تیز و تنظیم کنید.»

اولین تصاویری که بعد ازاین مقدمه می‌بینیم، لحظات شاد و پر آرامش خانواده آلمانی جوانی است که روزی زیبا، در طبیعتی بی‌نظیر را سپری می‌کنند. همین صحنه‌های اولیه لحن هراسناک بقیه فیلم را رقم می‌زنند. آنچه در ابتدا می‌فهمیم این است که این خانواده، خانواده یکی از فرمانده‌های واقعی ارتش نازی به نام رودولف هوس است به همراه همسرش، هدویگ و پنج فرزندشان.

رودلف هوس در دادگاه نورنبرگ
خانه آن‌ها با باغی که به قول مادر خانواده «شبیه باغ بهشت» است، دیواربه‌ دیوار اردوگاه مرگ آشوویتس قرارگرفته است. هوس در حال مدیریت و نظارت برساخت اتاق‌های گاز آشوویتس است. اتاق‌هایی که هزاران یهودی، تنها چند متر دورتر از خانه‌اش، در آن‌ها کشته خواهند شد.
از این نقطه به بعد است که فیلم به دو قسمت تقسیم می‌شود. آن‌طور که گلیزر توضیح می‌دهد: «شما در اینجا با یک فیلم مواجه هستید که آن را می‌بینید و هم‌زمان فیلمی دیگری هم جریان است که آن را می‌شنوید.»

بخش بصری فیلم، آن‌طور که گلیزر برای روزنامه گاردین توضیح می‌دهد منطقی شبیه برنامه تلویزیونی برادر بزرگ دارد که حالا در خانه یک نازی در حال رخ دادن است. تصاویر فیلم درگیر لحظات عادی و پیش افتاده روزانه این خانواده در خانه‌شان است. اعضا خانواده نسبت به اتفاق‌هایی که پشت دیوار مجاور می‌افتند، به شکل بی‌رحمانه‌ای بی‌اعتنا هستند یا درباره آن شوخی می‌کنند. اما باند صدای فیلم داستان کاملاً متضاد و هراسناکی روایت می‌کند.

موسیقی فیلم ساخته میکا لوی است که در آخرین فیلم جاناتان گلیزر، زیرپوست هم با او همکاری کرده بود. اما موسیقی لوی در این فیلم بسیار کم استفاده‌شده است و فضای صوتی فیلم بیشتر با طراحی صداهای غیر موسیقایی شکل می‌گیرد. این طراحی صوتی شامل صداهای بازسازی‌شده‌ای از اردوگاه آشوویتس است که جانی برن خالق آن‌ها است. او برای طراحی صدای این فیلم به همراه تارن ویلر که میکس صداها را انجام داده است، برنده جایزه بفتا و نامزد اسکار شده است. صداهایی که در طول فیلم، از پشت دیوار خانه هاس و از اردوگاه به گوش می‌رسند، درحالیکه خانواده در حال انجام کارهای روزانه‌شان هستند، به‌اندازه موضوع اصلی فیلم، وحشتناک است.

برای مطالعه بیشتر:

معرفی فیلم | در جبهه غرب هیچ خبری نیست (2022)

9 فیلم جنگی عاشقانه برتر قرن بیست و یکم

صدای ضجه‌های دردناک زندانیان، فریادهای خشمگین و سرکوبگر زندانبان‌ها و صدای شلیک گلوله‌ها. صدای ترسناک و صدایی که می‌توانیم حدس بزنیم صدای کوره‌های گاز و اتاق‌های سوزاندن جسدها است همیشه در پس‌زمینه فیلم حضور دارد. هیچ‌کدام از این خشونت‌ها و کشتارها بر پرده سینما دیده نمی‌شوند و این با تماشاگر است که با ذهن خود جای خالی آن‌ها و آنچه واقعاً در جریان است را در ذهنش خلق کند.

جانی برن به بی‌بی‌سی می‌گوید: «ما از قصد می‌خواستیم صدای فیلم ابهام‌برانگیز باشد. می‌خواستیم تماشاگر با خود فکر کند: “این صدای فریاد است یا صدای سوت قطار؟ شاید صدای یکی از بچه‌ها در خانه است؟” بسته به حس و حالی که در حین دیدن یک صحنه دارید ممکن است برداشت متفاوتی درباره صدایی که در آن صحنه می‌شنوید داشته باشید. ذهنتان رها و آزاد می‌شود و شروع می‌کند به ساختن روایت خودش از صداها. درواقع با این صداها و با تکیه‌بر تصویر ذهنی ، روحی و اطلاعاتی که می‌دانیم مردم درباره این واقعه دارند، در ذهن تماشاگران تصاویری طراحی می‌کنیم.»

طرح ابتدایی

وقتی جاناتان گلیزر بعد از همکاری در فیلم زیرپوست، بار دیگر برای طراحی صدای این فیلم به سراغ برن آمد از همان اول می‌دانست این فیلم قرار است چه چیزهایی نباشد.

برن می‌گوید: «جاناتان به من گفت:” یک‌چیز در این فیلم برای من اجباری است. به‌هیچ‌وجه نمی‌خواهم تصاویری که مردم زیاد دیده‌اند را نشانشان بدهم. این کار هیچ فایده‌ای ندارد. ما با صدا این جنایت‌ها را نشان می‌دهیم”. تازه وقتی به مرحله پس از فیلم‌برداری رسیدیم، برای ما روشن شد که برای نشان دادن عظمت آن اردوگاه و صنعتی که در آن جریان داشته، صداهای فیلم باید کاملاً جامع و فراگیر و مانند نیرویی همیشه حاضر درصحنه باشند.»

این کار بار سنگینی بر دوش برن بود. او که طراحی صدای فیلم‌های نوپ و چیزهای بیچاره را هم بر عهده داشت، می‌گوید: «مسئولیت واقعاً سنگینی بود که از طرفی بتوانی آن‌طور که باید آنچه برای قربانیان و کسانی که از هولوکاست نجات‌یافته‌اند پیش‌آمده را با صدا نشان بدهی و هم‌زمان مطمئن باشی این صداها برای فیلم مناسب هستند و کار می‌کنند.»

درحالی‌که تصاویر مربوط به زندگی خانواده هاس مانند یک فانتزی پیچیده است، صداهای فیلم قرار است واقعیت داستان را روایت کنند. برن به خاطر می‌آورد در طول فیلم‌برداری اعضا گروه درحالی‌که فیلم‌برداری صحنه‌های زندگی روزانه در جریان بود، از گلیزر می‌پرسیدند: «پس کی قرار است کارهای بد آن‌ها را ببینیم؟ مگر این‌یک فیلم درباره هولوکاست نیست؟». برای ایجاد این فضای صوتی، آنچه در ادامه کار انجام شد تحقیقات بسیار زیاد و پرزحمتی بود که توانست به برن و گلیزر کمک کند تا ایده‌ای که برای این دو فیلم که در دل هم قرار داشتند، عملی کنند.

قدم اول کار، نکات ساده اولیه بود. مثلاً آن‌ها باید مطمئن می‌شدند صدای موتورسیکلت‌ها دقیقاً آن صدایی که موتورهای آن دوره زمانی داشتند. و اینکه صدای پرندگان و زنبورها با فصلی از سال و مکانی که فیلم در آن می‌گذرد تطابق دارد. بعد ازآن برن نوشته‌ها وسند های باقی‌مانده از شاهدان و نجات‌یافتگان را در موزه دولتی آشوویتس بیرکناو که در محل اردوگاه در لهستان قرار دارد، مطالعه کرد. اینجا محل فیلم‌برداری فیلم هم بود.

برن می‌گوید: «در بسیاری از این سندها و مدارک باقی‌مانده ارجاع‌های مستقیمی به صدا وجود داشت. مردم به صدای حصار الکتریکی که اطراف اردوگاه بود اشاره می‌کردند، اینکه صدای اجراهای ارکستر موسیقی به گوش می‌رسید و همین‌طور صدای کفش‌های چوبی بر زمین.» و فراتر از همه این‌ها، آنچه در شهادت این افراد بیش از همه جلب‌ توجه می‌کند حجم بالایی از توضیحات دقیق و شرح با جزییات کشتار و شکنجه‌ای است که در جریان بوده است. شرح دقیقی که برن با خواندن آن‌ها می‌توانست صدای آن‌ها را تصور کند. صدای فریاد یک سرباز، صدای فرود آمدن شلاق و صدای شلیک تفنگ.

برن شروع به جمع‌کردن صداها در یک مجموعه صدا کرد و برای این کار مقدار زیادی صدا در محل‌های مختلف ضبط کرد که می‌توانستند به اشکال مختلف حس ترس و وحشتی که قرار بود فیلم منتقل کند را با آن‌ها خلق کند.

او توضیح می‌دهد: «اگر می‌خواستم به کسی بگویم جوری بازی کن انگار داری می‌میری تا صدایت را ضبط کنم یا صدایی دربیاور انگار گلوله خورده‌ای، اگر می‌خواستم با بازی گرفتن برای فیلمی که بر سبکی مستند وار متکی است صداسازی کنم، اصلاً با آن‌جور درنمی‌آمد. باید سعی می‌کردم صداهایی در دنیای واقعی پیدا کنم ، آن‌ها را ضبط کنم و بعد روی آن‌ها کارکنم تا برای فیلم مناسب شوند.»

او ادامه می‌دهد: «به‌عنوان‌مثال بسیاری از کسانی که در آن زمان به کمپ منتقل می‌شدند فرانسوی بودند. این یعنی قطارها از فرانسه می‌آمدند. حدود یک سال و نیم پیش، اعتراض‌هایی در پاریس در جریان بود. من و تیمم به آنجا رفتیم و با صدابَرهای کوچکمان بین مردم معترض گشتیم و صدای فریاد زدنشان را ضبط کردیم. برای ضبط کردن صدای نگهبان‌های مست در شب، به ریبربان در هامبورگ رفتیم و صدای فریادهای مستانه آلمانی زبان‌ها را ضبط کردیم.»

تصمیم‌گیری بر اساس تدوین

برن حدود یک سال و نیم روی تدوین صدای فیلم کارکرد و سعی کرد صداهایی که جمع کرده و ساخته بود را با تصویرها هماهنگ کند. آیا لحظه‌هایی در طول کار کردن وجود داشت که فکر کند دارد صداهای فیلم را زیادی ترسناک می‌کند؟

او در جواب این سؤال می‌گوید: «قطعاً چنین لحظه‌هایی وجود داشت. تشخیص و تصمیم درباره اینکه صداها تا کجا اجازه دارند پیش بروند کار دشواری بود. حدود سه تا چهار ماه طول کشید تا بتوان افت‌وخیزهای صداها را تنظیم و متعادل کرد. اما برای هر تصمیم‌گیری در مورد یک‌ صدا که مثلا در دقیقه ۶۰ فیلم شنیده می‌شد، باید فیلم را از اول نگاه می‌کردیم تا کاملاً متوجه شویم آن صدای بخصوص چه تأثیری روی ما دارد. قطعاً بخش‌هایی در فیلم وجود داشت که صداهای زیادی داشتیم. ما صدای ماشین‌آلاتی که تمام مدت از اردوگاه به گوش می‌رسد، حدود دو یا سه ماه به پایان تدوین فیلم اضافه کردیم. متوجه شدیم استفاده از پس‌زمینه صدای ماشین‌آلات صنعتی که تمام‌وقت در اردوگاه مانند یک کارخانه مشغول به کار بودند، گزینه مناسب‌تری است و می‌تواند جای بسیاری از صداهای وحشتناک و دردناکی که داشتیم را بگیرد. این پس‌زمینه صوتی به ما کمک کرد بتوانیم بخشی از صداها که از جهت احساسی زیادی شدید بودند را، حذف کنیم.»

بخش‌های زیادی از موسیقی متن که میکا لوی برای فیلم ساخته بود هم حذف شد چون ایده اصلی این بود که در بیشتر قسمت‌های فیلم صداهای انتزاعی داشته باشیم که در کنار صداهای طبیعی محیط قرار بگیرند. فقط در بخش‌های سورئال فیلم، در چند صحنه رؤیا مانند سیاه‌وسفید که در آن دختری جوان برای زندانی‌ها میوه جاسازی می‌کند، از قطعه‌های موسیقی استفاده کردیم. به دلیل ویژگی مستند گونه فیلم حس می‌کردیم استفاده از موسیقی «مثل این است که داریم می‌گوییم این اتفاق‌ها نیفتاده‌اند.»

قدرت ایجاد تصاویری فوق‌العاده آزاردهنده با تکیه‌بر کاربرد صدا، بارها در تاریخ سینما تجربه‌شده است. مانند صدای دلهره‌آور هیس گاز اکسیژن و نفس‌نفس زدن‌های بومن، مرد فضانورد درصحنه آخر ادیسه فضایی ۲۰۰۱ ساخته استنلی کوبریک یا صحنه شام کابوس مانند فیلم مالهالند درایو ساخته دیوید لینچ که در آن با ظاهر شدن شخصیت مرموز از پشت دیوار، ناگهان تمام صداهای طبیعی صحنه قطع می‌شوند. کله پاک‌کن ساخته دیگر دیوید لینچ یکی از تأثیرگذارترین و هراس‌آورترین طراحی‌های صدا را دارد. در این فیلم صدای مداوم و یکنواختی در تمام طول فیلم در حالا بالا و پایین رفتن و تغییر اکو است و همین استفاده از صدا تماشای فیلم را به تجربه‌ای عجیب، گیج‌کننده و آزاردهنده تبدیل می‌کند.

فیلم‌های دیگری هم هستند که در آن‌ها صداهای عادی و روزمره تبدیل به عاملی هراس‌آور می‌شوند. در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» ساخته برادران کوئن، استفاده‌ای که از صدای چکمه‌ها در راهرو می‌شود و صدای جیرجیر دری که به آهستگی باز می‌شود و همیشه قبل از یک اتفاق هولناک به گوش می‌رسد، فراموش‌نشدنی است. در فیلم پروژه جادوگران بلر ویچ، فیلم ترسناک کم‌هزینه‌ای که با استقبال زیادی روبه‌رو شد هم از صداهای معمول روزمره برای ایجاد ترس استفاده خلاقانه‌ای شده است.

شنیدن نفس‌های تند و خش‌خش برگ‌ها زیر پای کسی در روزی آفتابی در پارک می‌دود اصلاً ترسناک نیست اما اگر تماشاگران همین صداها در یک فیلم مستند گونه درباره داستان ارواح و درصحنه‌ای تاریک بشنوند، تأثیری کاملاً متفاوت خواهد داشت. تخیل تماشاگران با شنیدن این صداها به‌جاهای مختلفی کشیده خواهد شد.

همان‌طور که برن می‌گوید صدا قدرتی دارد که می‌تواند ما را به‌شدت تحت تأثیر قرار بدهد ، منقلب کند و گاهی تأثیر آن، ازآنچه می‌بینیم، درونی‌تر است. او توضیح می‌دهد: «صدا می‌تواند تصاویری در ذهن شما ترسیم کند که بسیار شخصی و درونی است. این کار را طوری انجام می‌دهد که با ناخودآگاه و سیستم درونی مغز شما در ارتباط است. تأثیر آن به شکلی نیست که بتوانید توضیح منطقی‌، آن‌طور که شاید بشود برای تصاویر انجام داد، برای آن پیدا کنید. و همین باعث می‌شود صدای جایی زیرپوست شما برود . شاید با تصاویر راحت‌تر بتوان چشمان کسی را گول زد اما گوش‌ها را نمی‌توان.»

او اضافه می‌کند: «چشم‌ها آهسته‌تر از گوش‌ها عکس‌العمل نشان می‌دهند. شیوه‌ای که مغز داده‌های صوتی را در مسیر رسیدن به ساقه مغز پردازش می‌کند، به شکلی است که شما بلافاصله آن‌ها را حس می‌کنید و بسیار زودتر از آنکه بتوانید توضیح منطقی برای آن پیدا کنید، تحت تأثیر آن‌ها قرار می‌گیرید و همین می‌تواند به‌شدت شمارا بترساند.»

تماشاگرانی که فیلم منطقه موردعلاقه، عمیقاً آن‌ها را تحت تأثیر قرار داده در شبکه‌های مجازی تأثیر صدای فیلم را چنین توصیف کرده‌اند: ترسناک، کابوس وار، آزاردهنده روح. یک نفر نوشته است: «من واقعاً فکر می‌کنم باید هشدار یا درجه‌بندی خاصی در مورد طراحی صدای فیلم در نظر گرفته می‌شد.»

وقتی فیلم تمام می‌شود، بیشتر تماشاگران در وضعیتی مات و حیرت‌زده‌اند و فضای سینما را اول سکوت فرامی‌گیرد و بعد موسیقی میکا لیوی، قطعه‌ای که مانند زاری یک گروه کر است، روی عنوان‌بندی نهایی فیلم آغاز می‌شود.

تماشای این فیلم بسیار مشکل است و کار کردن بی‌وقفه روی آن برای چند سال، برن را به‌شدت خسته کرده است. او می‌گوید: «پروژه سختی بود. خصوصا برای چند نفر از ما که مدت زیادی درگیر مراحل تدوین و صدا و کارهای بعد از تولید فیلم بودیم و باید همه این تصاویر و صداهای به‌شدت آزاردهنده را سروشکل می‌دادیم . گاهی تحملش برایمان سخت بود و تأثیر بدی داشت. از جهت روحی وضعیت خوبی نداشتیم. وضعیت وحشتناکی بود. فکر نمی‌کنم دلم بخواهد یک‌بار دیگر چنین کاری انجام بدهم.»

بعد از تماشای فیلم، با خودم مرور کردم که چطور با جلو رفتن فیلم، من هم ناخودآگاه نسبت به صداهای آن دچار یک‌جور بی‌حسی شدم. انگار یاد گرفتم چطور آن‌ها را فیلتر کنم و نشنیده بگیرم. ظاهراً این واکنشی است عمومی که خیلی از تماشاگران داشته‌اند.

برن می‌گوید: «من هم همین تجربه را داشتم. به همین علت هم هست که هر چه فیلم پیش می‌رود صدای فیلم به‌تدریج بلندتر می‌شود چون ما و تماشاگران شروع می‌کنیم به فیلتر کردن آن‌ها. این واقعاً چیز عجیبی است. انگار ما به‌عنوان انسان با خودمان می‌گوییم: «یک فریاد دیگر. چیزی نیست الآن صدایش را کم می‌کنم.»

همین واقعیت آزاردهنده به‌نوعی معنی پنهان فیلم هم هست.

برن می‌گوید: «این همان چیزی است که جاناتان می‌خواهد بگوید. اینکه همه ما در معرض غلتیدن در سراشیبی خطرناک بی‌حس شدن به وقایع اطرافمان هستیم. فیلم درباره خشونتی است که انسان‌ها به دیگر انسان‌ها می‌کنند. بیایید از شر این خشونت خلاص شویم.»