ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید

****

– شکی نیست که گروه نوپای ما به تنهایی قادر نیست در دو جبه با ایرانی ها و انگلیسیها دست و پنجه نرم کند!

– ولی به هر صورت شما اطلاعات جالبی به من دادید و همانطور که گفتم من از شهامت شما واقعا لذت بردم. من برای تکمیل توافق فی مابین تا روز سه شنبه از شما فرصت میخواهم. ضمنا میخواستم تقاضا کنم امشب را شام میهمان من و همسرم باشید. شاید تا امشب منهم بتوانم اطلاعات ذیقیمتی در اختیار شما قرار دهم.

در این هنگام کانن دست در جیب کرد و یک برگ کارت ویزیت خود را بیرون آورد و به دست فیتز داد:

– نشانی خانه من در این کارت نوشته شده. ما در خیابان پنجاه و هفتم شرق خیابان پنجم نیویورک سکونت داریم. ساعت هفت و نیم امشب در خانه منتظرت هستم.

فیتز بعد از دیدار با لارنز کانن طبق قرار قبلی به (فرست نشنال بنک نیویورک) رفت. تا ناهار را با چند تن از کارمندان عالیرتبه بانک در رستوران چهار فصل نیویورک صرف کند در همانجا یک دسته چک مخصوص که روی جلد چرمی آن نام فیتزلود چاپ شده بود با یک دسته چک با موجودی پنجاه هزار دلار که برایش از دوبی حواله شده بود به دستش داده شد. علاوه بر آن فیتز یک حواله اعتباری با موجودی یکصدهزار دلار از مسئولان بانک دریافت داشت. فتیز در جریان گفتگو با میزبانانش از آنها تقاضا کرد یک حساب پس انداز به نام پسرش بیل باز کنند تا او بتواند به عنوان على الحساب مبلغ یکصدهزار دلار به این حساب واریز کند. او می خواست با این کار دین خود را برای همیشه نسبت به پسر خردسالش ادا کرده باشد.

شب آنروز در میهمانی شام خانه لارنز کانن اوضاع از هر جهت بر وفق مراد فیتز بود. در پشت میز شام کانن با خوشحالی به فیتز اطلاع داد که همه مدیران تراز اول شرکت پیشنهادهای او را با علاقه مندی مورد تصویب قرار داده اند. او همچنین به فیتز گفت که وکلای عالیرتبه شرکت او متفق القول به او اطمینان داده اند به موجب قوانین بین المللی شاه حق توسعه محدوده آبهای ساحلی ابوموسی تا دوازده مایل را نخواهد داشت زیرا در غیر اینصورت سرو کارش با یک دادگاه بین المللی خواهد افتاد. فیتز بنا به تجربه دریافته بود که در چنین مواردی هیچ کاری از دادگاه بین المللی ساخته نیست. اما فقط از این خوشحال بود که همه حقایق را برای لارنز کانن فاش ساخته است.

****

فردای آن روز فیتر برای آخرین دیدار و خداحافظی با دیک هیلی به واشنگتن و در همان هتل ماریوت سکنی گزید. او در دیدار با دیک هیلی به مرد خپله کله طاسی که عینک دودی ضخیمی بر چشم داشت معرفی شد. آن مرد کیف دستی نسبتا بزرگی را که هیچ نوع علائمی بر روی آن به چشم نمی خورد همراه داشت. مرد خپله (سای آنیش) یکی از بزرگترین کارشناسان سیستم های الکترونیک سازمان سیا بود. بعد از صرف ناهار در رستوران هتل ماریوت آنیس کیف دستی اش را باز کرد و طرز کار دستگاههای الکترونیکی موجود در آن را برای عملیات ردگیری و استراق سمع یکی یکی به فتیز نشان داد.

روز بعد فیتز در جریان صرف ناهار با دیک هیلی توسط او با یکی دیگر از کارگزاران وزارت خارجه به نام فیلیپ بریسکو آشنا شد. فیتز در نخستین برخورد نسبت به بریسکو احساس تنفر کرد و در دل نیز نگران آن بود که مبادا بریسکو احساسی مشابه نسبت به او داشته باشد. دیک هیلی قبل از این ملاقات به فیتز گفته بود که بریسکو از شخصیت های برجسته و صاحب نفوذ وزارت خارجه در امور خاورمیانه است و نظراتش تاثیر زیادی در انتخاب یا عدم انتخاب او به سمت سفارت دارد. فیلیپ بریسکر قبل از حضور در جلسه ناهار به درخواست دیک هیلی پیامی را که فیتز برای لیلا اسمیت نوشته بود از طریق خط ارتباطی ویژه وزارت خارجه به تهران مخابره کرده بود.

فیتز در این پیام به لیلا اسمیت خبر داده بود که بزودی برای دیدار او و مذاکره درباره مسائل مهم به تهران خواهد آمد. هنگام بازگشت فیتز به نیویورک دیک هیلی به او قول داد که به محض دریافت نظر مساعد وزارت خارجه درباره انتصاب او به سفارت آمریکا در امارات عربی وی را از نتیجه ماجرا آگاه خواهد ساخت. در ساعت ده صبح روز سه شنبه فیتز برای دومین بار وارد ساختمان شرکت نفت همیسفر شد تا گفتگوهای نهایی با لارنز کانن را انجام دهند. (ایروین شوستر) مشاور عالی لارنز کانن نیز برای گفتگو و تبادل نظر با فیتز به دفتر لارنز کانن آمده بود. در شروع گفتگوها ایروین شوستر شگفتی خود را از موفقیت بزرگی که در کسب چنان امتیازی نصیب فیتز و گروهش شده بود ابراز داشت. در مدت حدود 45 دقیقه لارنز کانن و مشاورش جزئیات توافق با گروه فیتز را مورد بررسی قرار دادند. یکی از قسمت های مهم مورد بحث آنها چگونگی نصب دکل های حفاری و مخازن ذخیره نفت بود که لارنز کانن عقیده داشت این مخازن باید با کسب مجوز قبلی در جزیره ابوموسی نصب شود. تنها مسئله ای که کانن و شوستر درباره آن ابراز نگرانی نمی کردند شایعه مربوط به گسترش محدوده آبهای ساحلی ابوموسی به دوازده مایل بود که به نظر آنها چنان اقدامی از طرف ایران و شارجه کاملا غیر متحمل به نظر می رسید. اما ایروین شوستر در میان صحبت هایش پیشنهاد تازه ای را با فتیز در میان گذاشت. «اگر قرارداد منعقده میان شرکت همیسفر و گروه شما به تائید مقامات دولت انگلیس برسد دیگر جای هیچگونه نگرانی باقی نخواهد ماند

فیتز نظر شوستر را تائید کرد ولی گفت که چنین تائید نامهای باید حتما در لندن صادر شود. در همین هنگام منشی لارنز کانن وارد اتاق شد و به نیتز اطلاع داد که آقای هاوینگ اسمیت میخواهد از واشنگتن تلفنی با او صحبت کند. دیک در حضور کانن و شوستر گوشی تلفن را برداشت. هاوینگ اسمیت با ابراز تاسف پاسخی را که دخترش لیلا برای فتیز مخابره کرده بود از پشت تلفن قرائت کرد. لیلا در این پیام به فیتز خبر داده بود که به سبب رفتن به یک ماموریت ده روزه قادر نیست در بازگشت فیتز به تهران او را ملاقات کند ولی احتمالا در دوبی با او تماس خواهد گرفت. فیتز از شنیدن پیام سرد و منفی لیلا اسمیت احساس افسردگی شدیدی کرد به طوریکه لارنز کانن نیز متوجه حالت او شد و به همین سبب به فیتز پیشنهاد کرد پیش از ادامه گفتگوها برای رفع خستگی و صرف ناهار جلسه را تعطیل کنند که فیتز پیشنهاد او را پذیرفت. آنها از طرف پارک اوینیو) به سوی (هتل والدورف آستریا) براه افتادند. ضمن صرف ناهار لارنز کانن رو به فیتز کرد و گفت:

– می خواستم به تو بگویم که یکی از شرایط ما برای امضای قرارداد اینست که تو علاوه بر همه کارها و وظایفت – نمایندگی شرکت ما را در منطقه خلیج عهده دار شوی چون به این ترتیب خیال سهامداران شرکت آسوده تر خواهد بود. واقعیت اینست که هنوز هیچ یک از سهامداران شرکت ما صحت و اعتبار قراردادی را که میان تو و شیخ حمد بسته شده باور نمی کنند چون آنها با توجه به سوابق امر معتقدند که این قبیل قراردادها معمولا در لندن و با حضور مقام های انگلیسی امضا می شود. به همین سبب آنها مصرا خواستارند تا تو تا پایان کار نقش مستقیمی در همه امور داشته باشی. آیا با این پیشنهاد موافقی؟

فیتز بی درنگ پاسخ داد:

-هر اقدامی که موجب اطمینان خاطر شرکت نفت همسفر باشد برای من قابل قبول خواهد بود و من قول میدهم نماینده امین و فعالی برای شرکت شما باشم.

– این همان چیزی است که ما از تو انتظارش را داشتیم.

اما پیش از آنکه لارنز کانن موضوع دیگری را عنوان کند فیتز نگاه خود را در چشمان او دوخت و همچون کسی که می خواهد به گناهی اعتراف کند گفت:

– ولی احتمال دارد در آینده من به دلایلی نتوانم به همکاری با شما ادامه دهم!

لارنز با تعجب پرسید:

– مثلا به چه دلایلی؟

فیتز یک جرعه از لیوان مشروبی را که در دست داشت سرکشید و جواب داد:

– واقعیت اینست که من در جستجوی به دست آوردن پست سفارت آمریکا در کشور در شرف تاسیس امارات متحده عربی هستم. دلیل دیدار من با هلوینگ اسمیت هم همین بود تا از وجود او برای تماس با مقام های وزرات خارجه استفاده کنم.

لارنز کانن سری تکان داد و گفت:

– اتفاقا من این جاه طلبی نو را تحسین می کنم و اگر مایل باشی خود من هم میتوانم از طریق دوستانی که در سنا و دیگر دستگاههای حکومتی دارم به تو در رسیدن هدفت کمک کنم. طبیعتا برای شرکت نفت همبسفر افتخار بزرگی است که سفیر آمریکا نمایندگی آنرا در منطقه خلیج عهده دار باشد چون تو در این سمت بهتر می توانی به منافع ما خدمت کنی. بنابراین من پیشنهاد می کنم که تو همین امشب رهسپار لندن شوی. در آنجا دوست بسیار صمیمی من عبدالحومارد با تو دیدار خواهد کرد. عبدل به کارهای نفتی وارد است. او یک فلسطینی است که با گذرنامه اردنی سفر می کند. او از آن گرگ های باران دیده است که می تواند ترتیب ملاقات تو را با مقام های وزارت خارجه انگلیس بدهد و از آنها بخواهد مهر تائید خود را بر پای قرارداد ما بگذارند. من بعد از ظهر به او تلفن میزنم امیدوارم هم بتوانی امشب عازم لندن شوی ؟ 

بله می توانم به خصوص اینکه یک توقف کوتاه در لندن برای من نوعی تغییر ذائقه خواهد بود!