فرهنگستان | پلاک ۵۲ - Page 20

آخرین شماره مجله پلاک52

دسته: فرهنگستان

حیات خلوت, فرهنگستان

ترس از جهل رسانه‌ای؛”نیاز به سواد رسانه بیش از پیش” 

سواد رسانه‌ای به توانایی افراد برای تحلیل، فهم و ارزیابی محتواهای رسانه‌ای اشاره دارد که شامل توانایی تشخیص اخبار جعلی، تحلیل محتواها، تشخیص تبعیض‌ها و تفسیر صحیح اطلاعات است.در دنیای پر از اطلاعات کاذب و اخبار جعلی، سواد رسانه‌ای به ما کمک می‌کند تا اطلاعات را ارزیابی کنیم و از تبعیض‌ها و ترویج اطلاعات نادرست جلوگیری کنیم.

تماشاخانه, سینما, فرهنگستان, هنر هفتم

صنعتی با قدمت یک قرن 

پردهِ پرمخاطبی که هیچکس فکرش را نمی کرد یک روز تا این حد بتواند مرزها را درنوردیده و مخاطبان را از سراسر دنیا پای خود میخکوب کند. برادران لومیر، در دسامبر ۱۸۹۵ دستگاهى را به راه انداختند که سینماتوگراف نام داشت.

ادبیات ایران و جهان, داستان, فرهنگستان

داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت هفتم 

طلا  بطری آبجو را از روی میز برداشت و در دو استکان نوشیدنی ریخت. بدون اینکه منتظر سلیم‌سامورایی شود محتویات استکان خودش را نوشید. سلیم‌سامورایی از جا برخاست و به سمت میز رفت. نفهمید تا کی و چقدر هم‌پای زن نوشید.

ادبیات ایران و جهان, داستان, فرهنگستان

داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت ششم 

سلیم‌سامورایی توجهی به حرف او نکرد و به سمتی رفت که زن موطلایی نشسته بود.‌ روبه‌رویش در سکوت ایستاد. نگاهش را دوخت به نیم‌رخ مهتابی و بینی کشیده‌اش که نوکی متمایل به بالا داشت. طلا لیوان خالی نوشابه را روی میز گذاشت و سرش را به طرف سلیم‌سامورایی چرخاند و زل‌زل او را نگاه کرد.

داستان های جاز

داستان های جاز | قسمت پنجم : ایجاز و اولین کنسرت جاز بعد از انقلاب 

گروه ایجاز (Ejazz) در سال ۸۰ شکل گرفت و در سال ۸۹ برای اولین بار با اجرای قطعاتی از عزیزا مصطفی زاده (خواننده، نوازنده پیانو و آهنگساز موسیقی جاز آذربایجانی) و رضا تاج‌بخش به روی صحنه رفت.

ادبیات ایران و جهان, زیر سقف نویسندگی, فرهنگستان, کاناپه

نگاهی به رمان تقسیم اثر پیرو کیارا 

 وقتی خواننده داستان را می‌خواند احساس می‌کند در تمام فیلم صحنه‌ها مبتذلی را می‌بیند که همه‌اش با اعتبار به صحنه‌های عشق‌بازی شخصیت اصلی داستان است.

ادبیات ایران و جهان, داستان, فرهنگستان, فرهنگستان - ۳۹

داستان کوتاه : عاشقانه خلیل و خِیران 

عصر آخرین روز آذر ماه بود. روی تخت چوبی خانه ی قدیمی مادربزرگ دراز کشیده بودم. نور بی رمق خورشید عصرگاهی کم کم به زوال کشیده و پائیز، این فصل عاشق و معشوقه پسند، عزم رفتن کرده بود. چند روزی از آمدنم به ایران می گذشت و به همین بهانه مادربزرگ مهمانی یلدای مفصلی ترتیب داده بود تا پس از سالها طعم یلدای ایرانی را بچشم.