سال پیش مجبور شدم به علت همه گیری کرونا در جهان به سبک عشایری که دست از ییلاق قشلاق برداشته اند به یکجا نشینی روی بیارم و برای همین وقتی پروازهای ورودی و خروجی کشورها لغو شد به ناچار در شهر فرانکفورت آلمان زمین گیر شدم.

خب زندگی در آلمان خوبی ها و البته سختی های خودش را داره. مردم منضبط، سرد اما قانون مدار آلمان زیاد بار فرهنگی مشترکی با ما ایرانی ها ندارند. آن ها در همه چیزشان نظم دارند. هرکاری هم بخواهند بکنند اول چند تا سئوال می پرسند و بی گدار به آب نمی زنند. مثل ما نیستند که همین طور یلخی و الکی سر تو هر سوراخی فرو کنیم و هر کاری بهمان می گویند انجام دهیم.

مثلا همان اوایل ورودم به فرانکفورت شبی با یکی از دوستان ایرانی که در این شهر دارم قدم می زدیم. رفیق من سگش را برای راهپیمایی شبانه بیرون آورده بود و ما هرجا سگ می رفت دنبالش روان بودیم و گپ می زدیم. ناگهان یکی از لای شمشادها پرید جلوی ما و گفت:

من ی سئوالی دارم. این سگ شما حمله می کنه و آدم را می گیره؟

رفیق من که از این که به سگش گفته اند بالای چشمت ابرو است حسابی ناراحت شده بود فوری جواب داد:

مرد حسابی قلب این سگ از قلب مادربزرگ تو هم رئوف تر است. مهربانی این سگ را هیچ کس در جهان ندارد.

مرد آلمانی تا این را شنید لبخندی زد و با اینکه علامت شیطان پرستی را روی دستش تتو کرده بود گفت خدا را شکر. رفیق من پرسید چرا؟ مرد آلمانی اسلحه اش را از جیبش درآورد و گفت:

چون خیالم راحت شد پاچه ام را نمی گیره. پس دست ها بالا. خیلی زود و بدون وقت تلف کردن هر چی تو جیب و کیف دارین رد کنین بیاد.


اپرای عروسکی حافظ را تماشا کنید


البته اشتباه آلمانی ها این است که همه جوانب امر را می سنجند جز این که ممکن است طرفشان از شهروندان خاورمیانه و به ویژه کشور عزیزمان ایران باشد. البته دزد آلمانی این را فهمید که ایرانی ها نه که بخواهند دروغ بگویند اما دوست ندارند راستش را هم بگویند. منتها خیلی دیر و وقتی این را فهمید که سگ عزیز بر خلاف شعار دادن رفیق من، با غریبه ها به ویژه غریبه های خشن مهربان نبود و تا دزد به خودش بجنبد، قسمتی از باسن مبارک دزد را با دندان کنده بود .



البته نه که همه ی آلمانی ها خشک و سرد باشند. خیر. بعضی هاشان در شوخ طبعی و طعنه زدن یک سور به ایرانی ها زده اند.

گوش کنید : دایی جان ناپلئون در بهشت

مثلا من رفیق آلمانی ای داشتم که برای گذران عمر یک مغازه روبروی شعبه اصلی دویچه بانک فرانکفورت باز کرده بود و در آن هات داگ می فروخت. همین چند روز پیش که به خاطر کرونا پول و پله ام تمام شده بود رفتم سراغ این رفیقم و از وضع کسب و کارش پرسیدم. جواب داد اوضاع کارش خیلی خوب است. تا این را گفت من هم فرصت را غنیمت شمردم و پرسیدم میشه پس دو هزار یورو به من قرض بدهی؟

رفیق آلمانی من خیلی خونسرد گفت: نه که نمیشه. خلاف اصول و البته قرارمدارهای کاری است. پرسیدم دو هزار یورو دیگر خلاف کدام اصول است؟

رفیق آلمانی ام گفت ببین من با بانک روبرویی یک معاهده دوطرفه دارم. بازی برد برد است که شما ایرانی ها در آن متبحر هستید. قرار است آن ها در کار من دخالت نکنند و هات داگ نفروشند و من هم در عوض در کار آن ها دخالت نکنم و به کسی وام ندهم.

می بینید گاهی کرونا از داشتن چنین رفیقی بهتر است. نیست؟