رمان عاشقانه | پلاک ۵۲

آخرین شماره مجله پلاک52

برچسب: رمان عاشقانه

ادبیات ایران و جهان, داستان, داستان, فرهنگستان

داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت سیزدهم 

به اینجا می‌گن شمرون. جای زندگی از ما بِیتَرونه. شاه و شاهزاده‌ها اینجا می‌آن تفریح… پولدارا هم اینجا می‌شینن. قراره از این به بعد ما هم تو اعیون و اشراف آمدوشد کونیم. بنازمت اوس کریم! هوای خوبتم مال پولدارمولداراس. انگاری اصن ما رو طفیلی وجود اینا ساختی.

ادبیات ایران و جهان, داستان, فرهنگستان

داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت یازدهم 

رفت‌وآمد آدم‌های غریبه رو تو خونه و زندگیم نمی‌پسندم. این‌که می‌گی عین برادرت می‌مونن رو قبول می‌کنم اما نمی‌تونن به خونه من رفت‌وآمد داشته باشن. هر وقت دلت تنگ شد می‌تونی به دیدن‌شون بری. به هر حال ساعاتی رو می‌تونی واسه خودت داشته باشی؛ اما اون موقع کتایون باید خونه باشه.

ادبیات ایران و جهان, داستان, فرهنگستان

داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت نهم 

در شهر تهران، به دنبال کار چرخید و چرخید؛ اما هرچه بیشتر می‌گشت کمتر می‌یافت. گاراژهای مکانیکی به پادو هم نیاز نداشتند چه برسد به مکانیک. انگار تخم کار را ملخ خورده بود و این سلیم‌سامورایی را از زمین و زمان ناامید می‌کرد. روزها می‌گذشت و سلیم‌سامورایی هنوز بیکار بود.

ادبیات ایران و جهان, داستان, فرهنگستان

داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت هشتم 

دکتر نرگس حسینی در کنار حرفه‌ی اصلی‌ خود که پزشکی است، تجربه‌ای بالغ بر  یازده سال در زمینه‌ی نویسندگی داستان دارد. اولین کتاب‌‌های او به نام‌های چیکسای، دنیا را به پایت خواهم ریخت و ماهرخ و ققنوس در سال ۱۳۹۷ ه.ش  از انتشارات درج سخن چاپ شد. کتاب‌های بعدی ایشان…

ادبیات ایران و جهان, داستان, فرهنگستان

داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت هفتم 

طلا  بطری آبجو را از روی میز برداشت و در دو استکان نوشیدنی ریخت. بدون اینکه منتظر سلیم‌سامورایی شود محتویات استکان خودش را نوشید. سلیم‌سامورایی از جا برخاست و به سمت میز رفت. نفهمید تا کی و چقدر هم‌پای زن نوشید.

ادبیات ایران و جهان, داستان, فرهنگستان

داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت چهارم 

ایرج صبوحی که در میانه‌ی دوره‌ی میان‌سالی بود، چشم‌هایش را از روی برگه‌های مقابلش گرفت. عینک دور مشکی بزرگی را که او را جدی‌تر نشان می‌داد، از روی صورتش برداشت و رو به مهمانش گفت: خوش اومدی!