اجرای ونکوور استثنایی بود

به بهانه نمایش شاعر نقره ای

تازه ترین کار هوشنگ توزیع که نگاهی شاعرانه و هنری به زندگی فریدون فرخزاد است، شاعر نقره‌ای نام دارد که تا کنون ده اجرای موفق در کانادا و آمریکا داشته و مورد تحسین تماشاگران و منتقدان قرار گرفته است. به بهانه اجرای شاعر نقره‌ای در تاریخ 27 اکتبر در Centennial Theatre ونکوور، گپ و گفتی صمیمانه و متفاوت با هوشنگ توزیع داشتیم که امیدواریم مورد توجه شما قرار گیرد.

هوشنگ توزیع، نویسنده و کارگردان این نمایش است و ایفای نقش شخصیت اصلی یعنی فریدون فرخزاد را هم به زیبایی تمام و تاثیر گذاری کامل بر عهده دارد. چه احساسی نسبت به اجرای دیشب شاعر نقره‌ای در ونکوور دارید ؟

اجرای دیشب که دهمین اجرای شاعر نقره‌ای بود، به قول بعضی از بچه‌ها بهترین‌ اجرا بود. شاید بعضی‌ها بگویند ما بعد از هر اجرا همین را می‌گوییم. این ویژگی و ذات وجودی تئاتر است چون یک موجود زنده است. تئاتر فیلم نیست که پس از ساخته شدن بدون تغییر باقی بماند. تئاتر این شانس را دارد که رشد کند و در این راه به تعالی برسد. در طول این‌ ده اجرا هر بار سعی کرده‌ایم که ضعف‌ها را شناسایی و در اجراهای بعدی با قدرت بیشتری با مخاطب ارتباط برقرار کنیم. ولی بدون تعارف اجرای دیشب در ونکوور اجرایی استثنایی بود. شاید دلیلش این باشد که تماشاگران ما در کانادا کمی فرهنگی تر هستند. در اجرای فستیوال تیرگان در تورنتو، در اواخر نمایش وقتی تماشاگران پیام نمایش را گرفتند بلند شدند و ‌شروع کردند به تشویق و دست زدن‌های طولانی به نحوی که ما حتی نتوانستیم چند دقیقه آخر اجرا را ادامه دهیم. دیشب اینجا در اجرای ونکوور همان اتفاق افتاد اما ما به خاطر تجربه‌ای که از تورنتو داشتیم اجرا را تا آخر ادامه دادیم و تماشاگران هم متوجه شدند که نمایش هنوز تمام نشده است. البته از نظر مفهومی، نمایش تمام شده بود و پیام را منتقل کرده بودیم ولی ما باید نمایش را با یک رقص زیبا و پر معنی می‌بستیم. این رقص پایانی، رقص ققنوس بود که وقتی فریدون فرخزاد‌ جانش را از دست می‌دهد، ققنوس می‌آید او را از زیر خاکسترش بلند می‌کند و بعد هم ترانه:‌

ای شرقی غمگین را دسته جمعی و بدون موزیک می‌خوانیم.

اجرای دیشب واقعا عالی و سرشار از شور و انرژی بود. فکر می‌کنم هم وطنان عزیز ونکووری من پنج دقیقه روی پا ایستاده بودند و دست می‌زدند و ما را مورد لطف و محبت خودشان قرار دادند. اجرای ونکوور واقعا تجربه فوق العاده‌ای بود.

راستش به نظر من هم اینکه خاک صحنه آدم را می‌گیرد و زمین گیر می‌کند درست است. صحنه تئاتر چیز عجیبی است. دوربین اصلا اینطور نیست مخصوصا دوربین تلویزیون.

چه ویژگی خاصی آقای فرخزاد داشتند که ایشان را انتخاب کردید ؟ آیا آشنایی شخصی با ایشان داشتید؟

من آشنایی بسیار کمی با شخص ایشان داشتم اما شاید به دو دلیل آقای فرخزاد را برای بردن روی صحنه انتخاب کردم. دلیل اولش خیلی تصادفی بود. حدود پانزده، بیست سال پیش، یکی از دوستان تئاتری من که چهره ایشان خیلی شبیه مصدق است و با من در بوی خوش عشق و چندین نمایش دیگر کارکرده به من گفت آرزو دارد بتواند در نمایشی نقش مصدق را بازی کند. در همان زمان شخصی نمایشنامه‌ای را نوشته بود به اسم ملاقات در سلطنت آباد که یک ملاقات خیالی بین شاه و مصدق در زندان خانگی مصدق در احمد آباد مستوفی بود و از من خواست که نقش شاه را بازی کنم. ‌من اصلا تصور‌ اینکه بتوانم این‌ نقش را بازی کنم‌ نداشتم به خصوص که بازی کردن نقش یک شخصیت معروف که مردم او را می‌شناسند و می‌دانند چطور راه می‌رود و چطور حرف می‌زند کار سختی است و ریسک بزرگی برای بازیگر محسوب می‌شود. اما من چون همیشه عاشق بازی کردن نقش‌های متفاوت هستم که تماشاگر را به فکر کردن و چالش ذهنی دعوت می‌کند، قبول کردم که این نقش را بازی کنم. مدتی رفتیم تمرین کردیم و اتفاقا این ‌نمایش خوب از آب درآمد. از یک گریمور سوئیسی هم استفاده کردیم که چهره پردازی اش واقعا حرفه‌ای و حیرت انگیز بود.

این‌نمایش تعداد اجرای کمی داشت. کلا دوازده اجرا بود و علیرغم موفقیتش ادامه پیدا نکرد. یادم می‌آید که اجرای دوم ما در دانشگاه تورنتو بود. موقعی که من به عنوان شاه روی صحنه می‌آمدم، حیرت تماشاگر را با صدای نفسشان می‌شنیدم و با تمام وجودم انرژی آنها را می‌گرفتم و اعتماد به نفسم برای اجرای نقش دشواری که بر عهده داشتم دوچندان می‌شد.

این داستان گذشت تا این که حدود هشت، نه سال پیش کارگردان جوان و با استعدادی در لس آنجلس که من قبلا در یکی از فیلم‌های او به اسم America so Beautiful بازی کرده بودم پیش من آمد و گفت سناریویی بر اساس زندگی فریدون فرخزاد نوشته است و می‌خواهد که من این نقش را بازی کنم. اول شوک شدم و گفتم من چه ربطی به فریدون فرخزاد دارم؟

گفت: به شاه هم ربطی نداشتی ولی من اون اجرا را دیدم و خیلی خوشم آمد. از من خواهش کرد که این نقش را هم امتحان کنم. قبول کردم ولی گفتم من‌ نه استعداد رقص دارم نه استعداد آواز خوانی. گفت نه صحنه رقص در سناریو‌ هست‌ نه آواز خوانی. زنگ زد یک گریمور آمد خانه من و با تلفن دستی اش فی البداهه فیلمی گرفت و آن را برای تهیه کننده آلمانی که قبول کرده بود نیمی از سرمایه لازم را فراهم کند فرستاد. آنها این ویدیو ساده را دیدند و قرار شد که بدون دستمزد در برلین یک‌ نمونه هفت، هشت دقیقه‌ای از فیلم را بسازیم. ‌این فیلم کوتاه را به عنوان نمونه، هشت روزه در برلین ساختیم و قرار بود تا نهایی شدن کار هیچ کس آن را نبیند. من و همسرم و دخترم و ‌چند نفر از عوامل تولید وقتی فیلم را دیدیم همگی از نتیجه آن و شباهت زیاد چهره، لحن صدا و اجرای من به فریدون فرخزاد حیرت زده شدیم.

هوشنگ توزیع در نقش فریدون فرخزاد

البته ساخت این فیلم به دلیل عدم تامین مالی پیش نرفت اما اولین جرقه در ذهن من بود که روزی خودم نمایشنامه‌ای بنویسم و این نقش را بازی کنم. زمان گذشت تا اینکه من حدود پنج سال پیش آخرین ‌نمایشم را به اسم سورپرایز پارتی یا آچمز در حدود یک سال و ‌نیم در شهر‌های مختلف اجرا کردم و بعد از آن‌ نمایش آنقدر خسته شده بودم که تصمیم گرفتم مدتی کار نکنم. اما حدود سه سال پیش یکی از دوستانم به من گفت که چرا دیگر کار تئاتر نمی کنی؟

می‌گفت مردم بازی تو را دوست دارند و منتظر هستند کار جدیدی از تو ببینند و به من پیشنهاد کرد یک تئاتر یک نفره ( One Man Show) اجرا کنم.این صحبت‌های دوستم برای من که دلتنگ صحنه بودم تلنگری شد که برگردم و دلیل دومی بود که دوباره به فریدون فرخزاد فکر کنم.

از خیلی از بازیگران می‌شنویم و می‌خوانیم که اعتقاد دارند صحنه تئاتر انرژی و کشش خاصی دارد که نمی توانند از آن جدا شوند و ترکش برایشان سخت است. برای هوشنگ توزیع هم همینطور است؟

راستش به نظر من هم اینکه خاک صحنه آدم را می‌گیرد و زمین گیر می‌کند درست است. صحنه تئاتر چیز عجیبی است. دوربین اصلا اینطور نیست مخصوصا دوربین تلویزیون. من سالها کار تلویزیون می‌کردم و چندین برنامه تلویزیونی داشتم اما هیچوقت احساس عمیق و خالصی که در تئاتر هنگام برقراری ارتباط مستقیم و شنیدن صدای نفس تماشگران وجود دارد را نمی توانید با قرار گرفتن جلوی دوربین بی جان مقایسه کنید. بازیگری تئاتر مانند رفتن به میدان جنگ است ولی جنگی که با عشق می‌روی و آن عشق است که سخت ترین لحظات را برایت به شیرین ترین خاطرات زندگی تبدیل می‌کند.حتی اگر در این جنگ کشته شوی، همیشه در یادها و قلب‌ها باقی خواهی ماند.

باید اعتراف کنم که من عاشق فروغ فرخزاد بودم و هنوز هم هستم. عشقی است افلاطونی. هرگز ندیدمش ولی عاشقش شدم و شعر هایش را از نوجوانی با جان و دل می‌خواندم و حفظ بودم.

اگر موافق باشید برگردیم به شاعر نقره ای. چه شد که از ایده یک اجرای تک نفره به تئاتری رسیدید که در آن چندین بازیگر و رقصنده در کنار شما هنرنمایی می‌کنند؟

هیچ کس برای فریدون فرخزاد کاری نکرده بجز یک شاعر که اصلا طرفدار فرخزاد هم نبوده ولی یک کتاب می‌نویسد که کتاب ارزشمندی است و به او درود می‌فرستم. وقتی داشتم به طراحی نمایش فکر می‌کردم، به دلیل شخصیت و سابقه هنری فریدون فرخزاد احساس کردم برای خلق فضای واقعی و انتقال پیام به تماشاگر، جای موزیک و رقص هم خالی است. برای همین یک پیانیست و رقصنده را هم به تیم اجرا دعوت کردم. به تدریج به این نتیجه رسیدم که این نمایش می‌تواند اجرایی بزرگتر باشد. امروز گروه ما با نه نفر و در برخی از شهرها با دوازده نفر به روی صحنه می‌رود. در ونکوور دو نفر از هنرمندان باله ملی پارس در کنار ما بودند که کارشان بسیار زیبا بود. خیلی از ما ایرانی‌ها با فریدون فرخزاد، آثارش و افکارش تا حدودی آشنایی داریم.

سئوالی که دارم این است که شما در این مدت که برای نوشتن نمایشنامه شاعر نقره‌ای تحقیق می‌کردید و بعد هم خودتان آن را بازی کردید، حالا فریدون را چگونه آدمی می‌شناسید؟

به نظر من فریدون فرخزاد خیلی جلوتر از زمان خودش بود. کلا خانواده فرخزاد این طور بودند. باید اعتراف کنم که من عاشق فروغ فرخزاد بودم و هنوز هم هستم. عشقی است افلاطونی. هرگز ندیدمش ولی عاشقش شدم و شعر هایش را از نوجوانی با جان و دل می‌خواندم و حفظ بودم. اما شاید من در کل پنج دقیقه با فریدون فرخزاد حرف نزده باشم. سالها پیش وقتی ما نمایش بوی خوش عشق و یکی دو‌تا نمایش دیگر مثل سهم ما از خانه پدری را روی صحنه داشتیم، فریدون در لس آنجلس کار می­کرد و به یکی از دوستان مشترک مان که طراح صحنه‌های ما بود گفته بود که به آقای توزیع از قول من پیغام بده که یک نمایشنامه بنویسد و من و شهره و خودش برویم روی صحنه و من نقش پسرشان را بازی کنم! آن زمان شناخت زیادی از فریدون نداشتم و این حرف برایم خیلی عجیب بود و آن را جدی نگرفتم. اما اگر شناختی که امروز از فریدون فرخزاد دارم را آن روز داشتم حتما پیشنهادش را قبول می‌کردم و خودم به تئاتر دعوتش می‌کردم. با این کار شاید مسیر زندگی اش عوض می‌شد و هنوز پیش ما بود. فریدون از دنیای ناسالم کاباره‌ها متنفر بود و در جستجوی راه گریزی بود و اگر به تئاتر می‌آمد می‌توانست خلاقیت و استعداد اصیل و نابش به موسیقی را در تئاترهای موزیکال به اوج برساند.

فریدون فرنگ را دیده بود و برگشته بود به ایران.بسیاری از این مدرنیته‌ای که در ایران وجود دارد مدیون همین آدم هایی هست که رفتند فرنگ و برگشتند. البته منظورم آدمهایی نیست که رفتند فرنگ تا برگردند و برای مردم قیافه فرنگی بگیرند.آدم هایی که برگشتند تا به مردم خدمت کنند. به نظر من ویژگی دیگر فریدون فرخزاد این است که آدم بسیار صادق و باهوشی بود. آدمی با ضریب هوشی او اگر در بانک کار می‌کرد امروز یک بانکدار بزرگ بود. اگر معمار می‌شد حتما معمار معروفی می‌شد. فرخزاد اگر آدمی بود که به پول اهمیت می‌داد می­توانست با این ضریب هوشی یک مولتی میلیونر بشود. ولی مادیات برای او مهم نبود.

آیا شخصیت‌ دیگری در ایران هست که شما‌ دوست داشته باشید روزی زندگی اش را به نمایش تبدیل کنید؟

بارها فکر کردم که شهره نقش فروغ را بازی کند یا به صورت صوتی شعر هایش را بخواند ولی هنوز این اتفاق نیفتاده است. شاید هم خودم روزی شاملو را بازی کنم. خیلی هم دلم می­خواهد زندگی رضا بیک ایمانوردی را بازسازی کنم. زمانی او را در لس آنجلس دیدم که کامیون می‌راند ولی حاضر نبود دیگر بازی کند. خیلی مظلوم بود و سینما بیرحمانه از این آدم سؤ استفاده کرده بود.

من به سینما خیلی علاقه دارم ولی سینمای کوروساوا. سینمایی که جادو‌ کند و‌ معناگرا باشد. فیلم‌های اولیه کاپولا را خیلی دوست دارم. به نظرم کاپولا پیغمبر سینما است ولی جان فورد نقش پدر سینمای آمریکا را دارد.

دوست‌دارید زمانی نمایشی در ایران اجرا کنید؟

صد در صد و برایش روزشماری می‌کنم.

سبک بازی کدام یک از بازیگران ایرانی را می‌پسندید؟

پرویز پرستویی، رضا کیانیان و نوید محمد زاده بازیگر‌های مورد علاقه من هستند.

شما در سینما هم بسیار موفق و فعال بودید.کارگردان‌های مورد علاقه شما در سینما چه کسانی هستد؟

صحنه تئاتر گیرایی خاصی مثل زندگی تک تک ما آدم‌ها دارد که در سینما آن را کمتر می‌شود دید. البته من به سینما خیلی علاقه دارم ولی سینمای کوروساوا. سینمایی که جادو‌ کند و‌ معناگرا باشد. فیلم‌های اولیه کاپولا را خیلی دوست دارم. به نظرم کاپولا پیغمبر سینما است ولی جان فورد نقش پدر سینمای آمریکا را دارد. اسکورسیزی کارگردان خارق العاده­ای است. کارگردان‌های جوان‌تری هم هستند که ممکن است خیلی‌ها آن‌ها را نشناسند ولی اینها بنیان گذاران سینمای اصیل در دنیا هستند.

هوشنگ توزیع و شهره آغداشلو

محبوب ترین فیلم‌های سینما برای شما کدام‌ها هستند ؟

کاگه موشا و رَن از کوروساوا و قسمت اول پدر خوانده عالی هستند. اسپارتاکوس، ادیسه فضایی و کلا تمام کارهای استنلی کوبریک را دوست دارم. حتی از دیدن فیلم آخرش چشمان کاملا بسته (Eyes Wide Shut) که خیلی‌ها آن را دوست نداشتند من واقعا لذت بردم.درخشش (The Shining) را هم دوست دارم. از بعضی از فیلم‌های سرگرم کننده هم لذت می‌برم. به عنوان مثال عاشق Singin in the rain هستم.

کارگردان ایرانی سینمایی مورد علاقه شما کیست؟

در سینمای ایران کیارستمی را خیلی دوست دارم مخصوصا مصاحبه هایش را چون می‌شود از آنها کلی مطلب یاد گرفت. مدتی پیش کتابی از ابراهیم گلستان خواندم به نام نوشتن با‌ دوربین. فلسفه و معنای نهفته در عنوان کوتاه این کتاب شاید از خیلی از فیلم‌های سینمایی مدعی ارزنده تر و عمیق تر باشد. شما فیلم و سناریو را با دوربین می‌نویسید نه با قلم و کاغذ، مثل تئاتر که باید فضا را خلق کنید.

سوسن تسلیمی دوست من ‌است و بازی اش را می‌پسندم. نمیخواهم بگویم شهره از همه بهتر است اما زحمتی که برای نقشش می‌کشد تحسین برانگیز است.

هوشنگ توزیع اگر بازیگر نمی شد دوست داشت چه حرفه‌ای داشته باشد؟

دوست ‌داشتم معمار بشوم و چیزی می‌ساختم. در کودکی قبل از تئاتر به مجسمه سازی و نقاشی علاقمند بودم و بعد شروع کردم به نوشتن داستان. در سنین ‌کم بازیگر شدم ولی قبل از آن قصه‌ می‌نوشتم و به مجله‌ها می‌دادم که چاپ هم‌ نمی‌کردند چون‌ احتمالا داستان‌های یک نویسنده کم سن سال را اصلا نمی‌خواندند!

اگر اجازه بدهید کمی درباره فضایی که بر رابطه حرفه‌ای شما و همسرتان برقرار است هم کنجکاوی کنیم. خانم شهره آغداشلو را چگونه بازیگری می‌بینید و آیا خط فکری شما دو هنرمند زیر سقف خانه با یکدیگر هم خوانی دارد؟

شهره زن آزاده‌ و بازیگر خارق العاده‌ای است. من به زوایای بازیگری شهره آگاه هستم. صادقانه بگویم من بازیگری مثل شهره در عمرم ندیدم. من بازیگر‌های زن ایرانی را دوست دارم. مثلا سوسن تسلیمی دوست من ‌است و بازی اش را می‌پسندم. نمیخواهم بگویم شهره از همه بهتر است اما زحمتی که برای نقشش می‌کشد تحسین برانگیز است. شهره هم عاشق کارش است و هم استعداد زیادی در بازیگری دارد. ولی شاید مهمترین تفاوت شهره با بقیه بازیگران این باشد که وقتی نقشی را قبول می‌کند، فقط به هنر بازیگری که دارد اکتفا نمی کند. بلکه برای آن نقش مدتها وقت می‌گذارد، به دقت درباره اش تحقیق می‌کند و سعی می‌کند تمام زوایای پیدا و پنهان آن شخصیت را بشناسد و با آن ارتباط کامل برقرار کند. ما چندین و چند سال با هم کار کردیم. اگر شهره نبود من الان اینجا نبودم و اگر من نبودم شاید شهره در این مقام نبود. ما سی سال هست که با هم کار می‌کنیم. در ایران هم با هم‌کار‌می‌کردیم و ‌اتفاقا در کارگاه نمایش حدود دو سال قبل از انقلاب در نمایش شبیخون نقش یک زن و شوهر را بازی کردیم. من، شهره، رضا ژیان، رضا رویگری و … که آقای سیروس ابراهیم زاده به عنوان کارگردان مهمان در کارگاه نمایش این تئاتر را نوشته بودند و کارگردانی می‌کردند. کارگاه نمایش یک‌ مرکز بسیار آوانگارد بود. پیتر بروک، رابرت ویلسن، یرژی گروتوفسکی و از این قبیل تئاتری‌های بزرگ دنیا درآن مرکز رفت و آمد داشتند. من در آخرین جشن‌هنر شیراز با‌ رابرت ویلسن کار کردم. بعضی از بچه‌های کارگاه با پیتر بروک در نمایشنامه ارگاسم که در نقش رستم اجرا شد کار کردند.

آیا آن زمان فکر می‌کردید که روزی با شهره ازدواج کنید؟

آن موقع بچه‌ها می‌گفتند آخرین‌ دو‌ نفری که بتوانند سر یک میز بشینند و با هم قهوه بخورند من و شهره هستیم. وقتی ازدواج کردیم بعضی از‌دوستان می‌گفتند که ما ظرف چند هفته از هم جدا می‌شویم ولی به لطف خدا الان حدود سی سال از ازدواج سرشار از عشق و علاقه ما می‌گذرد.

از وقتی که در اختیار ما قراردادید تشکر می‌کنیم و منتظر هستیم تا اجرای دوم شاعر نقره‌ای را ژانویه در ونکوور ببینیم.