چند روز پیش توجهم به کلاغی جلب شد که در بالاترین قسمت درخت سرو بلندی روبروی منزلمان نشسته بود و فارغ از هیاهوی دو جهان، همراه با نسیم ملایمی که درخت را تکان می داد، هم بازی بود. دلم خواست جای او باشم. یاد بخشی از کتاب انسان خردمند نوشته یووال نوح هراری افتادم که درباره عواقب یکجا نشینی بشر صحبت می کرد. او می گوید که با ورود کشاورزی به زندگی انسان خردمند، آن ها خانه نشین شدند و ناگزیر بودند تا در رقابتی دائمی، به دنبال بهترین زمین و آب برای کشت و زرع باشند و بعد از پیدا کردنش، شبانه روز با جنگ و جدال از خانه ، زمین و محصولشان دربرابر گروه های دیگر دفاع کنند و همین موضوع،‌ ریشه ورود ترس و استرس به زندگی بشر بوده است. ترس و استرسی که در به دست آوردن و حفظ مال دنیا ریشه دارد و هر چه زمان گذشت، جنگ ها بزرگتر شدند و ابعاد جدیدی پیدا کردند.

اما قبل از آن انسان شکارچی بود. خوش نشین بود. به روز زندگی می کرد و غم فردا را نداشت. با قبیله به دنبال شکار می رفت و بعد از آنکه شکمش سیر می شد، دیگر نگرانی نداشت. اگر روزی هم شکار گیرش نمی آمد،‌ از گیاهان و ریشه آن ها تغذیه می کرد. وقتی نگرانی نداشته باشی،‌استرس هم نداری. وقتی استرس نداشته باشی، با ساده ترین وسایل روی دیوارهای غارت نقاشی می کنی و هزاران سال باقی می ماند. انسان خوش نشین، احتیاجی هم نداشت خردمند باشد. مگر خرد برای رسیدن به آسایش و رفاه بیشتر نیست؟ مگر آسایش و رفاه نباید آرامش خاطر را به همراه بیاورد؟ آیا انسان امروز آرامش دارد؟



برای مطالعه شما:

ما زیبا هستیم

اینها سلبریتی نیستند!!

مثلا انسان خردمند ما قرن ها طول کشید تا بتواند آرزوی پرواز را به حقیقت تبدیل کند. در این راه انسان های زیادی جانشان را از دست دادند. محیط زیست آسیب دید. الان هم وقتی سوار هواپیما هستی باید نگران دزیده شدن،‌ حمله موشکی به و یا سقوطش با نقص فنی باشی. اما همان کلاغ ابتدای داستان ما پرواز می کند. هم نوا با طبیعت و بدون اینکه به کسی آسیبی بزند به زیبایی از لحظه لذت می برد. نیازی هم ندارد که برای لذت بردن از زندگی، خردمند باشد.

 سایر حیوانات هم همینطور هستند. اگر انسان کاری به کارشان نداشته باشد، با صلح و صفا در کنار هم زندگی می کنند. شکارچی ها هم فقط به اندازه نیاز روزشان شکار می کنند، بدون اینکه نگران پر کردن یخچال و فریز منزلشان برای فردا باشند. مثل ما هم خردمند و اشرف مخلوقات نیستند!

نمی توانیم تاریخ بشر را به عقب برگردانیم و آن را دوباره بنویسیم. باید واقعیت های زندگی را قبول کنیم اما این دنیا گذرا است. فرقی نمی کند یک سال یا صد و یکسال عمر کنیم. هر دو به چشم برهمزدنی می گذرد. این را بزرگترها با تمام وجودشان احساس کرده اند. زندگی را زیاد جدی نگیریم، حرص نخوریم و نزنیم و هر لحظه، در لحظه زندگی کردن را تمرین کنیم. در یک کلام،‌ کمی از زندگی حیوانات، این بی خردان خوشبخت، الهام بگیریم.

شاد و تندرست باشید