داستان کوتاه نساجیِ شهرِ خسته
داستان کارخانه ی نساجی را همه می دانستند چه افرادی که متولد این منطقه بودند و چه افرادی مثل ما که بومی نبودیم. کاش دیگر همه بدانند.سال ۱۳۰۷ همای سعادت روی آسمان روستایی به نام علی آباد، عشوه کنان پرواز کرد و رضا شاه در مسیر سفرش به شمال، نظری به زمین های وسیع کشاورزی و مزارع اطراف این منطقه انداخت و دستور ساخت کارخانه را داد تا رعایای اینجا منتظر خرید این و آن نشده، بلافاصله بتوانند نتیجهی زحمت و زراعت خود را به یک پاداش قابل قبولی تبدیل کنند.
داستان صوتی محکوم به زندگی
وینشتاین روی تختخوابش دراز کشیده بود و با نگاهی انباشته از سستی و تنبلی و افسردگی به سقف خیره شده بود نمیتوانست بخوابد؛ از آن بیرون صدای کرکنندهٔ ترافیک شلوغ ساعت هشت صبح به گوش میرسید.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت بیستم
ما فردا صبح با ننهم و آبجیم میریم کتی خانوم. شوما هم دنبال یه شوفر دیگه باش. یکی که ریخت و لباسش غلط انداز نباشه! ژیگولو باشه تا همکلاسیای پولدارتون عوضی نگیرندش.
معرفی کتاب مونالیزای غارنشین اثر داوود قنبری
از اوایل قرن بیستم رمان هایی با مضمون آخرالزمان و آنتی یوتوپیا یا ضد آرمانشهر مورد توجه بسیاری از نویسندگان و البته مخاطبان قرار گرفته است. شاید بشود رمان “ما” اثر یوگنی زامیاتین نویسنده روس، نوشته شده در سال 1921 را اولین نمونه از این…
تنها صداست که می ماند، لیلی افشار نوازنده نامدار گیتار درگذشت
به گفته خانه موسیقی ایران این هنرمند بعد از طی یک دوره بیماری طولانی درگذشته است.خانم افشاراز جمله برجستهترین نوازنگان گیتار کلاسیک محسوب میشود و کنسرتهای متعددی در سراسر جهان داشت.
ماموریت در دوبی – قسمت هفتاد
فیتز به سبب انجام سفرهای مکرر هوایی میان تهران و دوبی که از طریق بندرعباس و شیراز صورت می گرفت به قول معروف وجب به وجب این مسیر هوایی را مثل کف دستش میشناخت. به عنوان مثال او می دانست که پنج دقیقه بعد از برخاستن هواپیمای جت (لیران ار) از فرودگاه دوبی جزیره ابوموسی بر سر راه ظاهر می شود.
«شبح اپراتور، یک پیشگویی»: ثبت تاریخ از زبان تخیل
هادی کیکاووسی در اولین رمان خود، سعی میکند در حالیکه فضا و شخصیتها کاملا برگرفته از فضای بومی سواحل جنوبی ایران است، به سبک جدیدی از ارائه بومی نویسی برسد.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت نوزدهم
تقصیر شوما نیس کتیخانوم. تقصیر این روزگاره. تقصیر این روزگاره که بابای شوما شد وکیل و بابای ما شد بنای روزمزد که از بالای داربست پایین افتاد و ما رو تو این دنیای دَرَندشت ول کرد.