داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت دوم
هر روز صبح علیالطلوع تا شش بعد از ظهر سلیمسامورایی وقتش را در گاراژ مکانیکی میگذراند. کار میکرد و از زور بازوهایش خرجی مادر پیر و خواهرش را در میآورد. آن روز، روز پر کاری بود. چند ماشین را برای تعمیر آورده بودند و سلیمسامورایی حتی فرصت نوشیدن یک استکان چای پیدا نکرد.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت اول
سلیمسامورایی از مردمان ایران قدیم بود. از گروه لاتهای جوانمردی که در دل تاریخ کهن ایران روزگار میگذراندند و ریشه در فرهنگ و سنت ها و باورهای مردمان این قوم داشتند. از آنهایی که نمیتوان مثبت یا منفی خالص قلمدادشان کرد. افرادی که با القابی چون لوطی، داشی، مشدی و باباشمل شناخته میشدند و با داشتن آداب و رسومی خاص مرام و مسلکی برای خود به هم زده بودند.
داستان کوتاه سلدیس
چند روزی بود که در شبکه های اجتماعی در جستجوی همکلاسی دوران دبستانم بودم. بسیار مشتاق بودم تا پیدایش کنم. دختر ظریفی که توازن زیبایی از صورتی گرد، پوستی گندم گون، بینی کوچک را به رخ می کشید. چشم هایش مثل دو خلیج که خدا با حوصله آنرا خلق کرده باشد روی صورتش پادشاهی می کرد.