خاطرات یک در راه مانده – قسمت آخر
در قسمت قبل، داستان رو تا جائی براتون تعریف کردم که دم دانشگاهها و اساتید آمریکایی و غیر آمریکایی شاغل در آن کشور گرم، که همینجوری به درخواست من جواب مثبت میدادن و منو به زندگی امیدوارتر میکردن.
خاطرات یک در راه مانده – قسمت چهارم
باور بفرمائید بارها به این نتیجه رسیدم که برم به قبیلههای سرخپوستی بپیوندم و اسم خودم رو بذارم پشت در سفارت مانده یا همون در راه ماندهی بیسفارت . البته از اون جائی که برای پیوستن به قبیلههای سرخپوستی هم اول باید برم سفارت و بعدش ویزا بگیرم و هزار و یک داستان داره، کلا بی خیال شدم و فعلا به همین اسمی که دارم رضایت دادم!