عمه خانوم و تابلوی نقاشی
عمه خانم امروز حرف نمیزند. عینک فتوکرومیکش زیرنور خورشید کمجان زمستان تیره شده. نمیفهمم به کجا زل زده اما یک قلمو نقاشی در دستش است و برای خودش روی هوا خطوطی میکشد.
خاطرات یک مددکار اجتماعی – داستان محبوبه
زهرا شهدادیان محبوبه هفت ماهه باردار بود وقتی که به مرکز ما آمد . دختری بود بیسواد و ساده از روستایی دور افتاده و محروم ، فرزند آخر پدر و مادری پیر که در کودکی محبوبه فوت شده بودند و از میان خواهران و برادرانی…