مهاجر یاد می گیرد که از آن گریزی نیست و مجبور به زندگی با این احساس است؛ از آن زخم هایی که باید با آن بسازی. مهاجر شرقی یاد می گیرد که فرهنگ “فرد گرای غربی” احتمالا با طبع “جمع گرای شرقی” اون تناقضاتی دارد که با آن هم کنار میاد.